شعر/
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۱
سروده ای از ثریا عبدی از کتاب چشمه آیینه.

تو

چشم گذاشتی

من

«یک» کوچه را پشت سر گذاشتم

و از خاکریز سرازیر شدم

-شبانه-

مرگ «دو» ستاره­ ی دنباله ­دار

صورت آسمان را می­خراشید

من به گونه­ های تو فکر می­کردم

و تنها «سه» ثانیه فرصت داشتم که خیز بردارم

تا خمپاره­ای

در سینه ­ام پیدایت نکند....

خاک که هم­بازی ما بود

حالا در دو جبهه می­جنگید

و تله­ های انفجاری بسیاری در سرش می­پروراند

-از

نقطه­ای که برف آرام

بر گیسوان تو می­نشست

تا

شبی که اروند

موهای آشفته ­ای داشت-

این «چهار» انگشت را

روی نقشه جا می­گذارم

و «پنج» امین­ نامه را به باد می­دهم

«شش»

«هفت»

«هشت» سطر که بخوانی

صدا قطع می­شود

با قطعنامه­ ای

که شاید در سطر «نه»

به صرافت انگشت­ های تو مي‌افتاد....

«ده»!

سنگر را زدند!

بعد آمدی

بی آنکه برایت دستی تکان بدهم

یا لبخندی زده باشم....

مورچه ­ها همبازی­ های خوبی نیستند

اما چشم از این قطار برندار

شاید پیدایم کرده باشی

من سرم را در یک گور دسته­ جمعی گم کرده ­ام

و نمی­دانم قلبم

در کدامیک از این سینه­ ها

از حرکت ایستاد...

داشتم به مادرم می­گفتم

چگونه می­شود

تا ده چشم گذاشت

-تا-

یک عمر چشم به راه بود

که یک گلوله از شقیقه ­ام رد شد

و همه‌ي افکارم را از هم پاشید

شاید این گروه تفحص بتواند

چیزهایی برایش جمع کند...

سروده ثریا عبدی

منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده