روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «مجید عبادی» به مناسبت سالروز شهادتش منتشر شد
دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۳
آن شب مدتها نشسته بود و برای پدر و مادر از جنگ و جبهه می گفت . مادر تعریف هایش را که می شنید یاد دورانی قبل از انقلاب می افتاد که مجید با اینکه سنش کم بود در همه تظاهرات ها شرکت می کرد . با پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی که دیگر آرام و قرار نداشت و با اینکه هنوز سنش برای رفتن به جنگ و حضور در جبهه کم بود...
جبهه مدرسه ماست...

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید مجید عبادی/ بیست و پنجم خرداد 1348، در شهرستان ری دیده به جهان گشود. پدرش نعمت الله، آهنگری می کرد و مادرش معصومه نام داشت. دانش آموز دوره راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم اسفند 1362، در قصر شیرین توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. پیکرش را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.

روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «مجید عبادی» به مناسبت سالروز شهادتش منتشر شد؛

برای مرخصی به خانه پدری که درخاتون آباد پاکدشت بود ، برگشت . روز اول بود. دوست و آشنا برای دیدن مجید به خانه آنها می آمدند . مجید ذاتا مهماندوست بود و از آمدن آنها خیلی خوشحال می شد . خودش چای می آورد و با میوه از میهمان ها پذیرایی میکرد . با دوستانش که جلوی درآمده بودند برای شرکت در دعای توسل و دعای کمیل قرار می گذاشت . گفت : جمعه می روم نماز جمعه . اگر می آیید صبح زود اینجا باشید .

از وقتی خیلی کوچک بود نماز را شروع کرده بود و همیشه شرکت در نماز جماعت را دوست داشت .

آن شب مدتها نشسته بود و برای پدر و مادر از جنگ و جبهه می گفت . مادر تعریف هایش را که می شنید یاد دورانی قبل از انقلاب می افتاد که مجید با اینکه سنش کم بود در همه تظاهرات ها شرکت می کرد . با پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی که دیگر آرام و قرار نداشت و با اینکه هنوز سنش برای رفتن به جنگ و حضور در جبهه کم بود ، با اصرار توانست به جبهه برود آن شب سرد زمستان مجید تاپاسی از شب با خاطرات جنگ و جبهه مجلس را گرم کرد .

چند روز مرخصی به سرعت تمام شد و مجید عبادی با خوشحالی آماده می شد تا بار دیگر به جبهه برگردد. نگرانی مادر را در نگاههای زیر چشمی اش می فهمید. گویی مطلبی در دل دارد که می خواهد بگوید . تصمیم گرفت با مادر صحبت کند . دمی قبل از رفتن وقتی مادر پیشانی اش را بوسید او با محبتی که همیشه داشت سوال کرد :

مادر چرا ناراحت هستید ؟..... به چه فکر می کنید ؟

مادر سر را پایین انداخت . نمی دانست پسر حرفش را قبول می کند یا از او می رنجد . به چشم های منتظر مجید نگاه کرد :

- پسرم ...پدرت در جبهه است و می جنگد . تو دیگر لازم نیست به جبهه بروی .... بعد مجید ساکش را بر زمین گذاشت :

-مادرم این یک موقعیت حساس است و جبهه مدرسه ماست ... مادر اگر من شهید شدم بر شهادتم گریه نکن .... من دیگر شهید می شوم.

نگاه مادر سرخ شد و اشک بر گونه هایش نشست . مجید سکوت کرده بود . قاصد خبر ناخوشایندی شده بود . می دانست . پیشانی مادر را بوسید وراهی شد و خیلی زود معلوم شد که شهادتش را به درستی پیش بینی کرده بوده است . او یازدهم اسفندماه هزار و سیصد و شصت و دو درقصر شیرین بر اثر اصابت ترکش به آسمانها پر کشید .

در وصیت نامه اش نوشته بود :

افتخار دارم بر اینکه سعادت یاری کرد تا توانستم در این موقعیت حساس به ندای حسین زمان خمینی کبیر (لبیک) گفته و در جبهه حاضر شوم و به یاری خداوند متعال و امداد غیبی هر متجاوزی را به جای خود بنشانم.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده