محمّد ابراهيم شريفى - چهارمين فرزند خانواده - در چهارم فروردين ماه سال 1321، در روستاى قلعه سرخ از توابع شهرستان تربت جام به دنيا آمد. سه فرزند قبل از او به علّت نبود امكانات درمانى وفات يافته بودند.

زندگینامه شهید محمد ابرهیم شریفی

 نویدشاهد:
محمّد ابراهيم شريفى - چهارمين فرزند خانواده - در چهارم فروردين ماه سال 1321، در روستاى قلعه سرخ از توابع شهرستان تربت جام به دنيا آمد. سه فرزند قبل از او به علّت نبود امكانات  درمانى وفات يافته بودند.
 محمّد ابراهيم در محضر استاد بزرگوارش مرحوم شيخ قاسم توكّلى - كه از روحانيّون معروف منطقه بود - به كسب علم و دانش پرداخت. قرآن و چند كتاب ديگر را در محضر آن استاد بزرگوار فرا گرفت و علاقه خاصّى به تلاوت قرآن و فراگيرى احاديث از خود نشان مى ‏داد. او در اين زمان به كار كشاورزى مشغول بود.
 محمّدابراهيم در شانزده سالگى، پدر خود (محمدعيسى شريفى) را از دست داد.
 در سال 1338 با خانم هاجر توكلّى ازدواج كرد و حاصل بيست و هفت سال زندگى مشترك آنها نُه  فرزند بود كه اسامى و سال تولد آنها عبارت است از: ليلى (1341)، طوبى ‏(1345)، فاطمه(1347)، طاهره(1349)، عليرض (1352)، صديقه (1354)، حميدرض ا(1358)، محمّد(1361)، اسماء (1364).
 در زمان اوج‏ گيرى نهضت اسلامى، رهبرى مردم منطقه «ميانجام» را به عهده داشت و با شكل ‏دهى تظاهرات و تشكيل جلسات مذهبى و دينى به افشاگرى عليه رژيم پهلوى مى ‏پرداخت.
 محمّد ابراهيم قبل از انقلاب از افراد انگشت ‏شمارى بود كه اعلاميّه‏هاى حضرت امام (ره) را به منطقه ميانجام مى ‏آورد و نسبت به پخش آن در بين مردم اقدام مى‏ كرد. بارها مورد تعقيب ماموران جنايت ‏پيشه شاه قرار گرفت و بارها تهديد به مرگ شد. او در تمامى تظاهراتى كه در منطقه زندگيش تشكيل مى شد. مسلّحانه شركت مى‏كرد و در اغلب تظاهرات شهر مشهد على‏رغم مسافت طولانى حضور داشت
 او عاشق امام(ره) بود و تنها آرزويش سلامتى و طول عمر ايشان بود.
 دوستش - موسى كشتمندى – مى ‏گويد: «زمانى كه حضرت امام(ره) فرمان دادند سربازها از پادگانها بيرون بروند، يكى از بستگان ما سرباز بود و در جهرم خدمت مى‏ كرد؛ آقاى شريفى در آن زمان خاورى داشتند كه با آن كار مى ‏كردند، از مشهد به جهرم رفتند، اين سرباز را سوار كردند و به ورامين به منزل من آمدند و تا صبح نخوابيدند، تا در فرمان امام(ره) كوتاهى و قصورى نكرده باشند.»
 در سال 1357، مادرش نيز دارفانى را وداع گفت.
 او پس از پيروزى انقلاب اسلحه به دست گرفت و در 5 فروردين 1358 عضو كميته و عضو ستاد اجرايى فرامين امام(ره) در تربت جام شد. پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى - در 10 مرداد 1358 - عضو رسمى آن نهاد شد و پس از چندى به عنوان مسئول گروه مبارزه با مواد مخدّر تربت جام منصوب و با سوداگران مرگ به مبارزه مشغول شد.
 خيلى مهربان بود و با همه به خوبى و مهربانى رفتار مى‏ كرد. به نماز اوّل وقت و خواندن قرآن تأكيد داشت و هميشه سفارش مى‏كرد كه بچّه‏ ها را طورى تربيت كنيد كه نماز و قرآن را فراموش نكنند. در مورد حجاب خيلى حسّاس بود و مى‏ گفت: «بايد كاملاً حجاب را رعايت كنيد.»
 يكى از همرزمانش در مورد خصوصيّات اخلاقى او مى ‏گويد: «او عاشق خدا و آدمى بسيار محكم و استوار بود.»
 طاهره و فاطمه شريفى - فرزندان ايشان - مى‏ گويند: «همه خصوصيّات پدر خوب بود، امّا بهترين و مشهورترين آن، صبر و استقامت ايشان در برابر مشكلات بود.»
 شهيد حمايت از مظلومان را از مهم ‏ترين كارهاى خود مى ‏دانست. محمّد ابراهيم  در روستاى خود كه مدرسه نداشت، مدرسه ‏اى ساخته بود.
 او نماز را براى خدا مى ‏خواند و در حين اقامه آن تمام حواسّ خود را به نماز معطوف مى‏ كرد. يكى از همرزمانش مى ‏گويد: «ايشان براى شناسايى به پشت سر دشمن رفته بود و در آن موقعيّت به نماز ايستاد و وقتى مورد اعتراض قرار گرفت، گفت: اگر ما نماز را براى خدا بخوانيم. دشمن هيچ ‏گاه ما را نمى‏بيند.»
 محمّدابراهيم، زمانى كه ميهن از جنوب و غرب مورد حمله رژيم بعثى عراق قرار گرفت، عازم ميادين نبرد شد و در عمليّات شكستن حصر آبادان به عنوان مسئول دسته انتخاب شد. در اين عمليّات از ناحيه سر، شكم، پا، سينه و گردن به سختى مجروح و مدّت زيادى در بيمارستان دكتر شريعتى مشهد بسترى شد. پس از بهبودى نسبى، دوباره به سپاه مراجعه كرد و به پاسگاه جنّت‏ آباد «صالح‏آباد» كه زيرپوشش پايگاه تربت جام بود،اعزام شد و از آنجا روانه بيت حضرت امام(ره) شد و مدّت شش ماه در آنجا مشغول خدمت بود.
 پس از آن دوباره عازم جبهه شد. در عمليّات طريق ‏القدس سرپرستى گروهان را پذيرفت و سپس به فرماندهى گردان انصار الحسين (ع) - كه جمع‏آورى و تخليه شهدا و مجروحان را به عهده داشت - منصوب شد. برادر خانم او – محمّد امين توكّلى - در اين عمليّات به شهادت رسيد و پيكرش به‏ وسيله محمّد ابراهيم به تربت جام آورده شد. در عمليّات رمضان سرپرستى گروهان را به عهده گرفت و در عمليّات مسلم ‏بن‏عقيل معاون گردان شد و فرماندهى يكى از محورهاى عمليّاتى را به عهده داشت كه در اين عمليّات براى دوّمين بار مجروح شد. در عمليّات والفجر مقدّماتى، فرماندهى گردان الحديد را پذيرفت و در زمان آفند، مسئول محور عمليّات بود. در عمليّات خيبر به عنوان معاون واحد طرح و عمليّات لشكر 21 امام رضا(ع) انتخاب شد. از عمليّات كربلاى 1 به بعد فرماندهى طرح و عمليات لشكر 21 امام رضا(ع) را به عهده داشت. در سال 1365 توفيق زيارت خانه خدا نصيبش شد.
 در بيست عمليات شركت داشت و در عملياتهاى ذيل مجروح شد: عمليات شكستن حصر آبادان، مسلم بن عقيل، والفجر 1، والفجر 3، خيبر، والفجر 8. در عمليّات والفجر 8، خبر شهادت برادر محترمش - حاج حسن شريفى - و داماد عزيزش - حسين يارخواه - را شنيد.
 درباره شجاعت، محمّد ابراهيم، يكى از همرزمانش مى ‏گويد: «در عمليّات والفجر 3 وقتى كه نيروهاى گردان تحت فرماندهى اين سردار، كلّه قندى را گرفته بودند، دشمن از سمت چپ ارتفاع قلاويزان تك سنگينى را شروع كرد، ايشان در سنگر نشسته بودند كه به ايشان خبر رسيد دشمن دست به حمله زده است و الأن است كه شهر مهران را تصرّف كند، گفت: ناراحت نباشيد، من چايم را بخورم ان شاء اللّه پدرشان را در مى‏ آوريم. با عزم راسخ حركت كرد، گفت: نيم ساعت بعد به فلان نقطه برايم مهمّات بفرستيد. همه  تعجّب كرديم، مگر امكان دارد كه به اين سرعت بتوان دشمن را عقب راند، ايشان گفت: اگر ما بر حق هستيم قطعاً از اينها بيشتر هم جلو خواهيم رفت. پس از گذشت نيم ساعت، صداى دلنشين او شنيده شد و از همان نقطه‏ اى كه قبلاً گفته بود، تقاضاى مهمّات كرد.»
 همرزمان او خاطرات با او بودن را چنين ذكر مى ‏كنند: «در عملياتى كه چند هليكوپتر به منطقه عمليّاتى آمده بودند، ايشان با يك سلاح سبك سرخلبان هليكوپتر را نشانه گرفت و او را به درك واصل كرد و هليكوپتر سقوط كرد. از آن به بعد شهيد را با لقب (چريك پير) خطاب مى‏ كردند. او خبر پيروزى رزمندگان و سرنگونى هليكوپتر را به ‏طور مستقيم از صدا و سيماى جمهورى اسلامى اعلام كرد.» خواهرش مى ‏گويد: «محمد ابراهيم به ما گفته بود هر گاه صدا يا عكس مرا ديديد، بدانيد كه به شهادتم چيزى نمانده است.»
 همرزمان شهيد در خاطرات ديگرى از شهيد چنين نقل مى ‏كنند: «در عمليّات والفجر 8، فكر مى ‏كرديم كه گذشتن از اروندرود و در آن طرف رودخانه، خط شكستن غير ممكن است. ولى پس از شنيدن صحبتهاى شيواى او به حمد خدا حركت كرديم و با استعانت از امدادهاى غيبى پيروز شديم.
 در عمليّات ديگرى كه به ايشان پيوستم، ديدم كه خودش آر پى ‏جى را به دست گرفته و تك دشمن را جواب مى ‏دهد. اين كار ايشان از صبح تا ساعت دو بعد ازظهر ادامه داشت. تا آنجا كه چهره اين فرمانده از شدّت نور آفتاب و گرد و غبار سياه شده بود و به سختى مى‏ شد ايشان را شناخت.»
 رزمنده‏ ها در جبهه به او «بابا شريف»، «چريك پير» و «پدر جنگ» لقب دادند.
 همسر شهيد مى ‏گويد: «بار آخر كه آمده بودند مرخصّى، چهره‏اش كاملاً نشان مى ‏داد كه اين دفعه ديگر بر نمى‏ گردد و هر جا هم براى خداحافظى رفته بود گفته بود كه اين بار رفتن من با خودم است، ولى برگشتن با خداست.»
 محمّدابراهيم شريفى، سرانجام در ساعت ده شب 23 دى 1365، در حين فرماندهى عمليات كربلاى 5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت دو گلوله به قلب شهيد شد. پيكر او در 29 دى 1365 در تربت جام به همراه يازده تن ديگر از همسنگرانش تشييع شد و براى تشييع مجدّد به مشهد انتقال داده شد. در روز پنج شنبه 1 بهمن 1365 در شهر مشهد تشييع و در بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد.

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده