پنجم اردیبهشت‌ماه سالروز شهادت"شهید لطیف شیخی" است، همسر این شهید گرانقدر روایت جالبی را از آخرین لحظات زندگی شوهرش نقل کرده که در ادامه تقدیم حضورتان می شود. او روایت می کند که چطور همسرش در آخرین لحظات لیوان شیر طلب کرد و خیلی عجیب برایش مهیا شد!!
ی

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، "شهید لطیف شیخی" یکم شهریور سال 1335 در تهران دیده به جهان گشود، پدرش اسدالله و مادرش فاطمه نام داشت، شهید پس از استخدام در سپاه به جبهه اعزام شد و در جبهه رانننده تانک بود و در پنجم اردیبهشت سال 1363 بر اثر اصابت ترکش و موج گرفتگی در عملیات خیبر و در منطقه جزیره مجنون  به شهادت رسید. 

زندگینامه شهید شیخی از زبان همسر وی

زبان من که همسر شهید هستم از سخن گفتن راجع به این شهید عاجز است. رفتار و کرداد او گفتنی نیست ،وصف ناشدنی است. اگر سخنی از او میدانم فقط گوشه‌ای از زندگی معنوی او است، زندگی ما با اندک وسائل مادی آغاز شد اما پر از صفا و معنویت بود معنویتی که همسرم در خانه با رفتار و اخلاق علی گونه خود در منزل ایجاد کرده بود. او برای من معلم بود معلم اخلاق ، معلم مسائل دینی و بطور کلی راه و روش زندگی را از او آموختم از عشقی که نسبت به خدا داشت در روح من نیز تزریق می‌کرد و بسیار علاقه داشت که این راه را  ، راه حسین گونه شدن و زینب وار بودن را با هم طی کنیم.

حدود 5 ماه از زندگی مشترکمان می‌گذشت که جنگ تحمیلی آغاز شد بلافاصله پس از شروع جنگ او به جبهه رفت، ماه‌ها می‌شد که او را نمیدیدم اما وقتی به خانه می آمد چنان رفتاری از خود نشان می‌داد و چنان تعریفهایی از معنویتی که در جبهه موج میزند سخن میگفت که من هر بار مشتاقتر بار دیگر او را به طرف جبهه بدرقه می‌کردم.

هنگامی که به مرخصی می‌آمد باز هم از فعالیت دست بر نمی‌داشت او مرد فعالیت بود و منافقان حساسیت فراوانی روی ایشان داشتند در یکی از روزهای سال 61 هنگامی که سوار بر موتور از بهارستان می‌گذشت به تعریف خود ایشان در پشت مدرسه مطهری دو نفر موتور سوار مشاهده کردم از من جلو زده و اسلحه‌ای مابینشان بوده بلافاصله متوجه شدم و از آنها جلو زدم و در این هنگام یک تاکسی را دیدیم که به آن اشاره کردم که بایست و او هم ماشین را نگه داشت و موتور سواران با شدت به تاکسی برخورد می‌کنند و من از کوچه‌ای رد شدم و رفتم بعد از چند لحظه به همانجا برگشتم تا از حال راننده باخبر شوم بعد وقتی به راننده تاکسی رسیدم از من پرسید چه شده بود من جریان را برایش گفتم بعد از آن اصرار فراوان بر این داشتم که خسارت ماشین را بپردازم او گفت ماشین من فدای راه شما ، ماشین در برابر کار شما ارزشی ندارد.

منافقین قصد جان او را کرده بودند

منافقین در جاهای مختلف قصد جان ایشان را می‌کردند، بارها در منزل که بودند می‌خواستند او را ترور کنند اما خواست خداوند نبود که در آن زمان او را به پیش خود ببرد و یا بارها در خیابان او را کتک زده بودند اما ایشان در مقابل اعمال پلید اینان مقاومت فراوان داشتند.

هنگامی که مدت خدمتش در جبهه از طرف سپاه به پایان رسید اصرار فراوان بر این داشت که باز هم به جبهه برود اما سپاه قبول نمیکرد به پیشنهاد خود ایشان او را به جبهه لبنان فرستادند در آنجا نیز فعالیت فراوان داشت. و پس از 3 ماه خدمت در لبنان به ایران باز گشت. 

در حمله خیبر بود که بر اثر موج انفجار شکم او آسیب دید به بیمارستان شهر اندیمشک و از  آنجا به بیمارستان ولی عصر اراک و از آنجا نیز به بیمارستان شریعتی در تهران منتقل شد . دیگر روزها و شبهای من در بیمارستان بالای سر همسرم میگذشت بیشتر وقتها تنها بودم زیرا اکثریت افراد فامیل بدلیل اینکه ایشان پاسدار بودند و خیلی کم به بیمارستان میآمدند روزها از او پرستاری می‌کردم و شبها زیر تخت او در بیمارستان میخوابیدم تا نزدیک عید شد و از طرف بیمارستان چند روز او را مرخص کردند.

نوشیدن شیر شهادت

روز اول عید قبل از اینکه سال تحویل شود حال او بسیار بد شد و ناگزیر او را به بیمارستان بردیم در بیمارستان بودیم که سال تحویل شد حال او بسیار وخیم بود در بیمارستان بستری شد من نیز کنار او ماندم، روزها و شب‌ها به همین ترتیب گذشت، شب شهادتش بود که نیمه های شب مرا صدا زد وقتی به بالینش آمدم گفت 2 نفر روحانی آمده اند می‌خواهند مرا ببرند تو بیدار باش هر وقت خواستند مرا ببرند تو هم با من بیا ، بعد از چند لحظه دوباره صدا زد گفت برایم شیر بیاور بخورم گفتم شیر برای تو ضرر دارد او گفت همان  2 نفر برایم در یخچال شیر گذاشته اند  آن را تو بیاور، خیلی اصرار کرد هر چه گفتم در یخچال شیری نیست او می‌گفت تو برو نگاه کن بعد بگو وقتی در یخچال را باز کردم  دیدم یک شیر پاکتی در آن است لحظه ای به خود آمدم اما باور نداشتم که او می‌خواهد به شهادت برسد شیر را آوردم و او با اشت‌های زیاد نوشید و در ساعت 8 صبح بود که حال او بسیار وخیم شد صدای یاحسین و یا مهدی او در سالن بیمارستان پیچیده بود.

صبری جلیل

نمی دانستم چه کنم فقط از خداوند صبر خواستم تا اینکه ناگهان بعد از مکثی لخته های خون از دهانش بیرون آمد به گفته پزشک آن لخته ها، لخته‌های جگرش بود و بعد از  آن به شهادت رسید و به این ترتیب یکی دیگر از راهیان عشاق حسین (ع) به ملکوت اعلی پیوست ولی استکبار جهانی بداند من همسرم را ، دیگری پسرش را ، همه امت حزب الله ایران خونشان را فدای ساعتی از عمر امام و برای باقی ماندن پرچم اسلام و ندای لا اله الا الله بر فراز قله‌های کفر و نفاق خواهیم داد و این را بایستی درک کنند اگر همه ما را زیر بمباران و موشک‌های خود قرار دهند تازه آن زمان ما امید به ظهور حضرت ولی عصر امام زمان (عج) ناجی بشریت خواهیم داشت و سرانجام حکومت جهانی اسلام بر پا و حکومتهای کفر ساقط خواهد شد.

انشاء الله تعالی 
والسلام علی من اتبع الهدی 

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده