روایتی شنیدنی از یک رزمنده کرمانشاهی در هشت سال دفاع مقدس؛
نوید شاهد- "داراب غلامی" از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه می‌گوید: «وقتی پدرم را سالم دیدم، بسیار خوشحال شدم. تکه‌های ترکش در حیاط خانه پراکنده شده بود. یک ترکش تقریبا یک کیلویی کنار قرآن بود با خود گفتم: باز هم شهادت نصیبم نشد.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب "یک نکته از هزاران" مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات" داراب غلامی" از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه می‌باشد.

باز هم شهادت حاصل نشد

در مدت 18 ماهی که جبهه بودم، دوبار زمینه شهادت فراهم شد ولی لیاقت نداشتم. در اصل خودم استقبال نکردم.

خانواده‌ام روزهای اول جنگ از آبادان کوچ کرده بودند و من در بسیج مساجد فعالیت داشتم. پدرم در شرکت نفت آبادان کار می کرد. خیلی به من وابسته بود اگر دیر به خانه می‌آمدم، بیش از حد بی‌قراری می‌کرد. یکی از دعاهایم این بود که «خدایا من زنده بمانم تا پدرم راحت زندگی کند و به خدمتش ادامه دهد.»

پدرم وقتی شب کار بود به خانه که برمی‌گشت، بیشتر طول روز را در حیاط خانه می‌خوابید. سرش را در سایه می‌گذاشت و تنش را به آفتاب می‌سپرد. من هم موقعی که خانه بودم کنارش می‌نشستم و کتاب و  قرآن می خواندم.

یک روز صبح پدرم را توی خواب گذاشتم و به مسجد رفتم. مایحتاج غذایی خود را از مسجد تهیه می‌کردیم. آن روز هم مقداری نان و غذا با خود به خانه آوردم. در حال برگشت متوجه شدم که خمپاره ای به منزل ما اصابت کرد بی اداره نان و غذا از دستم افتاد.

وقتی پدرم را سالم دیدم، بسیار خوشحال شدم. تکه‌های ترکش در حیاط خانه پراکنده شده بود. یک ترکش تقریبا یک کیلویی کنار قرآن بود با خود گفتم: «باز هم شهادت نصیبم نشد.»

انتهای پیام/



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده