مختصري از زندگينامه سردار رشيد سپاه اسلام روحاني شهيد شيخ علي پديدار
نام شهید : شيخ علي پديدار
نام پدر : محمدقلی
تاریخ تولد : 1346
محل تولد : تنگ هیگون
تاریخ شهادت : 67/2/3
محل شهادت : جبهه ماووت
زیارتگاه : روستای تنگ هیگون
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگینامه
شيخ علي پديدار در سال 1346 در خانواده اي كاملاً مذهبي، مظلوم، محروم و متدين اين ديار چشم به جهان گشود و در دامن مادر مهربانش و سرپرستي پدر طفوليت را گذراند . بعد از دوران طفوليت عازم مدرسه ابتدايي تنگ هيگون شد . پس از طي دوره ابتدايي وارد دوره راهنمايي گرديد . دوران تحصيل وي در دوره راهنمايي آغاز زندگي جديدي را در زندگي پدر شكوفا كرد . پدر پير ناتوان مادر پير و فقر خانوادگي ، كهولت سن و از كار افتادگي آنها و برخورد اجتماعي اين دانشجوي دانشگاه امام حسين همه دست به دست هم دادند و نظاره گر اعمال شيخ بودند . در سال 1363 وارد حوزه علميه دهدشت شد و در محضر حضرت حضرت حجت الاسلام حاج آقا تقوي و ديگر مدرسين به تحصيل علوم ديني پرداخت . در سال 1366 كه پايان درس ايشان در اين حوزه بود به وسيله اين حوزه علميه عازم و راهي شهر مقدس علم و علماپرور قم شد اما چه دوران طفوليت طفلان هم سن و سالش همه منتظر زبان گشودن علي بودند . علي در دوران طفوليت مركز اعتماد نونهالان همرديف خود بود . دوران ابتدايي نيز خصلتي بارز داشت كه همه همكلاسيهايش وي را با چشم ديگري مي ديدند . كم حرف ، پرتعمق بادرك ، پرحوصله ، متين ، مودب ، درس خوان ، با نجابت ، صادق ، پاكيزه در بين همكلاسيهايش معروف بود . معلمين وي را شاگردي فوق العاده تصور مي كردند شاگرداني كه در مدرسه راهنمايي و ابتدايي با بازيهاي گوناگون و سر و كله هم پريدنها و لهجه هاي تندخويي و شوخيهاي مرسومي مشغول بودند علي به تفكر و تعمق مشغول بود حال ديگري داشت و هواي ديگري در وادي ديگر تفكر مي كرد علي فقط خودش در اينجا بود ولي افكار و اعمالش هواي ديگري سير مي كرد در هنگام تعطيلات به كارگري در موقع درس حاضر و آماده بود . مركز انتظار خانواده لقب داشت خواهرانش در خانواده خود به بچه هاي خود وعده علي را براي آوردن پوشاك و حتي خوراك مي دادند . نونهالان خردسال ناباورانه دنبال علي گريه مي كردند و بهانه علي را مي گرفتند بعلت داشتن مانع مالي ادامه تحصيل در قم را موكول به تامين معاش زندگي پدر و خود براي مدتي كرد و زندگي پدر را در اين فرصت كوتاه سامان بخشيد و نظر داشت به قم برگردد اما با شركت سومين بار خويش در جبهه هاي نور عليه ظلمت و با شركت در عمليات هاي مختلف برادران همرزم خود را تشويق به جبهه رفتن و شركت در محورها مي كرد بارها در جبهه تا پايان زندگي دنيوي پيش رفته بود عاشق روحانيت و اسلام و وفادار به امام و معتقد به دفاع مقدس بود جبهه را بر همه چيز ترجيح مي داد حاصل عمر پدر و مادر و خانواده بود در زماني كه برادر سربازش و پدر پيرش با اين كهولت سن اظهار مي كردند بعد از اتمام سربازي برادرت جبهه برو و فعلاً سرپرست خانه باش ايشان مي گفتند مگر جبهه رفتن شريكي است همه بايد بروند من به جاي خودم مي روم . ايشان داراي 7 خواهر خردسال و بزرگسال و 2 برادر يكي خردسال و ديگري سرباز بود و پدر پير از كار افتاده و مادر پير از كارافتاده مي باشد. اما با اين حالت سرانجام در گردان امام سجاد در جبهه ماووت عراق در تاريخ 67/2/3 در حالي كه بي سيم چي گردان بود مورد اصابت تركش خمپاره دشمن زبون واقع مي شود و جان را به جان آفرين تسليم كرد كه جسد مطهرش در تنگ هيگون در كنار دايي بزرگوار شهيدش به خاك سپرده شد .
سجاياي اخلاقي: