مختصری از زندگینامه شهيد سيدريحان قادري
نام شهید : سيدريحان
تاریخ تولد : 1343
محل تولد : گچساران
تاریخ شهادت : 62/5/18
محل شهادت: جبهه زبيدات
زیارتگاه : گچساران
زندگي نامه
تولد:
پاسدار شهيد سيدريحان قادري در سال 1343 در شهر شهيدپرور گچساران در خانواده اي مذهبي و پرهيزگار از سلاله زهرا(س) و از دامان مادري مؤمن و پاكدامن و نابينا پا به عرصه هستي گذاشت و در كنار پدري زحمتكش و نابينا پرورش يافت آنان هنگامي كه ريحان متولد شد خوشحال شدند زيرا كه از نعمت بينايي بي نصيب بودند اين فرزند هم چشم و هم عصاي دست اين پدر و مادر بود از اين جهت از داشتن اين نعمت بزرگ كه خداوند به آنها عطا نمود بسيار خوشحال و شكرگذار بودند تا اينكه سنين كودكي را همانند ديگر كودكان پشت سر گذاشت.
دوران نوجواني:
در اين زمان از سن او كه آغاز مرحله ديگري از زندگي اوست پدر و مادر از يك طرف فقر بينايي و از طرف ديگر فقر مالي آنها را در تنگنا قرار داده بود و از طرفي آنها علاقه داشتند فرزندشان به كسب تحصيل و درس بپردازد لذا ناچار ايشان را به مدرسه گذاشتند ايشان در آن ايام بعد از اوقات درسي بايد عصاي دست پدر مي بود تا پدر هركجا براي بدست آوردن لقمه ناني عازم مي بود پدر را كشان كشان ببرد كه يكي از راههاي درآمد آنها با اينكه پدرشان نابينا بود به كارخانه آردي مي رفت و كيسه هاي مشتريان كارخانه را پينه دوزي مي نمود و از اين راه لقمه ناني درمي آورد.
دوران جواني:
بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي و در ايام پيروزي همگام با ديگر برادران در صحنه نبرد خيابان و درگيريهاي شهري كه با عمال رژيم طاغوت مي بود حضور بسزايي داشت تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب دشمنان اسلام از راه ديگري وارد شدند و صدام را علم كرده تا عليه انقلاب عظيم اسلامي به جنگ درآمد. ايشان هم مانند ديگر عزيزان رزمنده حضور دشمنان اسلام را در مرزهاي مسلمين خفت و خواري پنداشت و كمر همت بست و همراه و همگام ديگر برادران به بسيج سپاه مراجعه نمود جهت اعزام به جبهه رفتن ريحان باعث شد كه چشم پدر و مادري كور شود و عصاي دستي از دستشان بيفتد راستي چقدر دردناك است.
دوران بسيج و پا به صحنه جنگ
در سال 61 همراه ديگر برادران عازم جبهه شد و پس از گذراندن دوران آموزشي بسيج با موفقيت كامل به صحنه نبرد حق عليه باطل حضور يافت و در عمليات دشمن شكن و فاتح فتح المبين در رقابيه با سمت آرپي چي زن دسته مشغول مبارزه عليه دشمن شد كه پيروزيها و رشادتهاي بسزايي در آن عمليات در حضور دوستان به يادگار گذاشت.
بعد از عمليات فتح المبين دلش شور مي زد شور و حال عجيبي داشت همچون عاشقي كه معشوقش در انتظار او باشد مجدداً به جبهه اعزام شد و در ميان ديگر رزمندگان حضور پيدا كرد و با دشمنان اسلام مبارزه مي كرد ، در آن ايامي كه در بسيج بود و از خودگذشتگي ها و خلوص برادران سپاهي را مي ديد عاشق آرمان سپاه شد اين بود كه تصميم گرفت تا اينكه بتواند بهتر و بيشتر در خدمت اسلام و امام باشد به سپاه برود و اين تعهد را كه جان او خونبهايش بود از جان و دل بپذيرد اين بود كه در اوايل سال 62 جهت مستحكم كردن پيوند ناگسستني خود با امام امت و با انقلاب اسلامي پس از گذراندن دوران آموزش پاسداري در پادگان آموزشي امام حسين(ع) شيراز به عضويت سپاه درآمد اينجا بود كه خود را براي سفري به سوي معشوق خود آماده ساخت كوله بار سفر را با بار ايثار و از خودگذشتگي بست و پس از چندماهي از پاسداري ايشان كه در پايگاه گچساران بود همراه عده اي از برادران پاسدار عازم كربلاي خوزستان گرديد و در جبهه زبيدات عراق مشغول به خدمت شد با سمت مسئول قبضه خمپاره انداز 81، حضور ايشان در نزد دوستان جلوه خاصي داشت روحيه اش نشانگر فتح و پيروزي و گاهي هم پرواز به سوي معشوق تا اينكه بعد از مدتي به مرخصي آمد تا اينكه پدر و مادر پير و نابيناي خود را با ديداري اميدوار سازد و قلبشان را شاد نمايد. در اوقات مرخصي كه بود به همه اقوام و خويشان سركشي مي نمود و حتي اگر كسي از وابستگانش كار بنايي و ساختماني داشتند به خود اجازه نمي داد كه در آن امر آنها را ياري نكند اين بود كه آستين بالا مي زد و به كمك آنها مشغول به كار مي شد.
آخرين وداع :
آخرين بار كه او را ديدم روزي بود كه مي خواست به جبهه برود و مي گفت من ديگر نمي آيم يا آنقدر در جبهه مي مانم تا اسلام پيروز شود و يا آنقدر مي مانم تا به سوي خدا بروم اين بود كه دو روز بعد از رفتنش با شليك خمپاره دشمن به طرف مواضع آنها ناگهان ستاره عمر او از آسمان كبود فرود آمد و ريحان به سوي معشوق ديرينه اش در تاريخ 62/5/18 شتافت و همه ما را در سوگ خود نشاند .
آري ريحان خالصانه و براي رضاي خدا با ايثار خون خويش نهال انقلاب اسلامي را آبياري نمود تا حيات و تداوم و تكامل آن را ثباتي هرچه بيشتر بخشد و ايمان و وحدت ما را در مبارزه با ابرقدرتهاي جنايتكار و ايادي داخلي آن و كفر جهاني مستحكم تر سازد باشد كه رهرو صديقي در جهت اهداف آن شهيد عزيز باشيم.
خاطرات يكي از دوستان ريحان به زبان او :
قبل از هر چيز سابقه نداشت عراق مواضع ما را زير آتش قرار دهد روزي كه ريحان نزد ما آمد و به عنوان مسئول قبضه معرفي شد ايشان گفتند كه من ديشب خوابي ديدم اين خواب را بازگو نكنيد تا وقتي كه شهيد شوم بعد اشكال ندارد. خلاصه ايشان خواب ديده بود تا شهيد ناصري او را صدا مي زند گفت: برگشتم گفتم تويي جهان؟ گفت: بله بيا نزد من ريحان. در جواب گفت باشد مي آيم ولي صبر كن تا يك امتحان در پيش دارم اين امتحان را بدهم اگر قبول شدم مي آيم و شهيد ناصري در جواب ريحان گفت بيا بيا تو در اين امتحان قبول شدي نمي خواهد امتحان بدهي. خلاصه بعد از گفتن اين خواب مي گفت: دلم شور مي زند گويا عجله دارم و فكر مي كنم از قافله اي باز مانده ام . همين حرف را زد و به خط مقدم آمديم كه سرانجام ريحان به آن قافله اي كه مي خواست ملحق شد و ما از آن قافله مانديم .
روحش شاد و راهش پرراهرو باد.