مختصری از زندگینامه شهيد اسحق بازيار
نام شهید : اسحق
نام پدر : عبدالحسین
تاریخ تولد : 1343
محل تولد : کاکان
تاریخ شهادت : 62/7/26
محل شهادت : پاسگاه زید
زیارتگاه : کاکان
بسمه تعالي
زندگي نامه
ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم
الذين جاهدوا منكم يعلم الصابرين
گمان مكنيد به بهشت داخل خواهيد شد
بدون آنكه خدا امتحان كند و آنانكه جهاد در راه دين كرده و آنها كه در سختي ها صبر
و مقاومت كنند مقامشان را بر عالمي معلوم گرداند .
گرچه هيچ زباني قادر به بيان زندگي
اين شهيد نيست و هيچ قلمي قدرت نگاشتن آن را ندارد ولي خلاصه اي از گذشت زندگي
مظلومانه اين شهيد را بيان مي كنيم .
پاسدار شهيد اسحق بازيار در سال 1343
در خانواده اي كشاورز در يكي از روستاهاي منطقه كاكان به نام روستاي امام
آباد(احمد قلندري سابق) ديده به جهان گشود. در آن زمان وضع خانوادگيشان از نظر
مادي بسيار ضعيف بود. اسحق در يك چنين خانواده اي تحت نظر پدر و مادري كه هيچ گاه
در مقابل فشار سخت زندگي خم به ابرو نياوردند بزرگ شد تا به سني رسيد كه بتواند
تحصيل كند و در سن هفت سالگي مشغول تحصيل شد دوران ابتدايي را در مدرسه ابتدايي
طهماسب صالحپور واقع در سروك گذراند در اين مدت سرپرستي ايشان به عهده دائيان خود
بود. اسحق دوران راهنمايي را در مدرسه آريوبرزن سابق گذراند و در يكي از سالهاي
تحصيلي دوره راهنمايي مادر مهربان خود را از دست داد و از اين به بعد تحت سرپرستي
پدر و دائيان خود با سه برادر و چهار خواهر به زندگي خود ادامه داد اسحق در تمام
طول عمرش مظلومانه و دور از خانواده خود زندگي كرد براي اينكه مادر نداشت اسحق وضع
خيلي ساده اي داشت روزهاي جمعه و حتي بعد از ظهرهاي تعطيلي و تابستانها را كار مي
كرد تا بلكه خرج سالانه خود را فراهم كند تا بتواند ادامه تحصيل دهد و هرچه زودتر
سرپرستي خانواده شان را بعهده بگيرد . اسحق شروع به تحصيل در دوره دبيرستان كرد و
تحصيل در دوره دبيرستان تحول عجيبي بر زندگي مظلومانه او پديد آورد و به سرعت به
معنويات انقلاب اسلامي پي برده و در واقع در مسير شناخت اسلام قرار گرفته و در
اندك زمان آنچنان رشد كرد كه حالت روحانيت او بر همگان روشن شد . اسحق با شروع جنگ
تحميلي كه در دوره دبيرستان داراي اخلاقي حسنه شده بود تابستان سال 1360 توسط بسيج
سپاه پاسداران ياسوج به دانشگاه جبهه اعزام شد و با شروع سال تحصيلي سال دوم
دبيرستان در حمله فتح بوستان شركت كردند و همين پيروزيهاي چشمگير اسلام بر كفر
صدامي بيشتر از هر چيز قلب او را روشن مي كرد و بهتر از هر وسيله اي او را به سوي
جبهه سوق مي داد تا اينكه در سال 1360 بعد از فتح بوستان به مدرسه آمد و شروع به
درس خواندن كرد با وجود اينكه مدرسه خود سنگر بود ولي اسحق سنگر جبهه را بر سنگر
مدرسه برتري داد، در كلاس يازدهم درس را كنار گذاشت. اسحق جواني فعال بود و اخلاقي
پسنديده داشت و جميع برادران و خواهران و پدر و قوم و خويشان به او محبت مي كردند
وي هر وقت فرصت مي يافت از تشويق برادرها و خواهرانش و پدرش و قوم و خويشان به
انجام فرايض ديني و كارهاي خير و پسنديده فروگذار نمي كرد . عبادت خداوند را به
صورت خاصي به جا مي آورد و كسي نمي فهميد كهآيا او نماز مي خواند يا نه چون براي
خدا نماز مي خواند نه از روي رياكاري و نمازش را هميشه به جماعت و اغلب در مساجد
مي خواند. اسحق پس از ترك تحصيل در دوره دوم دبيرستان در سپاه پاسداران ياسوج به
همراهي دايي خود فاضل صالحپور ثبت نام كردند و در لباس پرافتخار و مقدس پاسداري
مشغول خدمت شدند . اسحق دلش شكسته و عاشق بود اما معشوقش چه كسي بود ؟ امام حسين
(ع) .بله اسحق عاشق امام حسين بود چون راه خداست اگر كسي با دل متوجه حسين(ع) شود
مصائب و حالاتش را بخصوص در اين ايام محرم متذكر شود به طور حتم دلش خواهد شكست
هرچيزي كه شكست قيمتش كم مي شود مگر قلب كه قيمتش زيادتر مي شود به قيمتي كه
جايگاه و تابشگاه نور مي شود لكن به شرطي كه موانعي ايجاد نكند چون نور حسين با
نرمي قلب همراه است . آري قلب اسحق به نور حق روشن بود. انجام هر كار خيري تأثير
بسزايي بر قلب منور او داشت و بر عشق الهي او مي افزود . اسحق براي حراست از
انقلاب اسلامي آموزشهاي لازم (عقيدتي و نظامي) را جهت ورزيده تر شدن در پادگان
شهيد عبدالله مسگر شيراز و ديگر پادگانها ديد و پس از آموزشهاي لازم به جبهه اعزام
شد و ضمن اينكه مدتي را در جبهه كردستان بود و در عملياتهاي فتح بوستان- فتح
بزرگ-طريق القدس- بيت المقدس-رمضان و حملات والفجر 2 و 3 شركت داشتند باز اين
پاسدار خدا كه دلش آكنده به نور حق بود هيچ وقت قلبش آرام نمي گرفت چون ياران
عزيزي را در جبهه از دست داده بود لحظه اي آرامش نداشت در واقع زندگي برايش معني و
مفهومي نداشت بطوري كه دل از دنيا بريرده بود و حتي تقاضاي ازدواج هم نمي كرد و مي
گفت من زني مي خواهم كه خود يك پاسدار باشد و مرا در جنگ با كفار تشويق نمايد مي
گفت زني مي خواهم كه اگر شهيد شدم پيام مرا زينب گونه به گوش جهانيان برساند بله
او عاشق خدا بود و اين امر ازدواج نمي توانست او را پايبند سازد . اسحق صفات
والايي داشت تقوا و جذابيت اعتقادي او به گونه اي بود كه در همه جا، در همه جبهه
ها و در تمام مناطق زادگاهش براي همه شناخته بود و اعمال و كردار پسنديده اش مورد
رضايت همه بود اسحق در طول اين همه خدمتي كه كرد حدود سه مرتبه به مرخصي و آن هم
چند روزي بيش نبود اسحق برادري فلج و پدري معلول داشت و از همه برتر بدتر مادر
نداشت و درد بي مادري چندي او را ناراحت مي كرد ولي چه ايماني داشت ايماني كه
همچون كوه ايماني كه اين همه ناراحتي ها را تحمل مي كرد و هيچ وقت سنگر جبهه ها را
خالي نمي گذاشت اسحق در تمام جبهه ها رفته بود و در هر جبهه اي سنگري داشت ولي
الآن جاي او خالي است . اسحق در شهريور ماه 1362 به مرخصي آمد. برادر فلج و بستري شده
خود و پدر معلول خود را در بيمارستان هلال احمر ياسوج عيادت كرد ولي با وجود اين
همه ناراحتيهاي خانوادگي ناراحت نمي شد و خدا را شكر مي كرد و به سعي و كوشش خود
براي پيشبرد اسلام ادامه مي داد . و هر ناراحتي و دردي را به خاطر خدا تحمل مي كرد
تا اينكه به خانه شان به ديدن برادران و خواهران كوچكش آمد تا مدت مرخصي را به جاي
پدر كه در بيمارستان بستري بود كار كند و نزديكيهاي پايان مرخصي اش بود كه پدرش با
وجود اينكه از درد پاي خود مي ناليد براي ديدن فرزند عزيز خود بيمارستان را ترك
كرده و به خانه آمد ولي اسحق مرخصي اش به پايان رسيده بود و هر لحظه و هر زمان كه
مي گذشت فاصله او تا خدا كمتر مي شد ديگر وقت ماندن نبود وقت ملاقات پدر با پسر به
پايان رسيده بود و وقت ملاقات او با خدا روز به روز نزديكتر مي شد . راستي اسحق در
روزهاي آخر حضورش در خانه وضع خاصي به خود گرفته بود و براي پدر و برادران و
خواهران خردسالش مهمان به حساب مي آمد و در مدت كوتاه مرخصي اش هرچند ساعتي را در
خانه يكي از قوم و خويشان بود اين دفعه مرخصي اسحق با ديگر دفعات او فرق زيادي
داشت بطوري كه خواب و خوراكش در حد يك انسان عادي نبود بلكه از دنيا بريده بود از سر
شب تا سحر مي ناليد كه چرا مردم منطقه اين همه با هم كينه جويي مي كنند و به درگاه
خداوند راز و نياز و گريه مي كرد مگر گناهي داشته باشد . اسحق دلش مي خواست در راه
خدا شهيد شود و هميشه مي گفت اي كاش روزي هم شود كه من شهيد شوم و در پايان مرخصي
اش خوابي ديده بود كه شهيد مي شود بله نور شهادت بر چهره مظلومانه اش مي باريد و
هركسي با نگاه در چهره نوراني اش گريه مي كرد. اسحق به خواهران و برادران خود گفته
بود كه شهيد مي شوم. اسحق حالت خاصي به خود گرفته بود با رفيقان و همرزمان خود
خيلي مهربان شده بود ولي هرلحظه اي كه مي گذشت فاصله او از همگان دورتر و با خداي
خود نزديكتر مي شد. اسحق در عمليات فتح خرمشهر مرحله سوم زخمي شده بود و مدت يك
هفته در يكي از بيمارستانهاي اهواز بستري بود ولي اين قدر عاشق خدا بود كه نمي
خواست به كسي بگويد زخمي شده است. اسحق در دو روز مانده به پايان مرخصي اش چند
كلمه اي را به عنوان وصيت به پدر نوشته بود و زير فرش خانه گذاشته بود و خداحافظي
كرد و رفت به سوي معبودش الله . براستي دل از دنيا بريده بود و بيشتر از هر چيز
شهادت ياران عزيزش جواد هرمزپور و عزيزالله علي پور و ديگر ياران او را ناراحت مي
كرد . «السابقون السابقون اولئك المقربون» آنان كه در ايمان بر همه پيشي گرفتند به
حقيقت مقربان درگاهند. اسحق براي ادامه خدمت خود در جبهه و براي پاسداري از خون
شهداي صدر اسلام و جنگ تحميلي دگربار عازم جبهه شد . تا اينكه در عمليات والفجر
چهار در حالي كه در پاسگاه زيد عراق خاكريز عراق مي ساختند روز تاسوعاي حسيني توسط
توپ 106 ميليمتري دشمن مورد اصابت قرار گرفته و زخمي شدند و پس از انتقال به يكي
از بيمارستانهاي اهواز در همان روز تاسوعا به شرف شهادت نائل گشت و همراه با خيل
شهيدان به لقاء الله پيوست .
روحش شاد،يادش گرامي و راهش پررهرو
باد والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران
استان کهگیلویه وبویراحمد