مختصری از زندگینامه شهید فضل الله بيدارمغز
نام شهید : فضل الله
نام پدر : غلام
تاریخ تولد : 1350
محل تولد : ولی آباد
تاریخ شهادت : 66/7/6
محل شهادت : جبهه دوقلو
زیارتگاه : روستای چال دان
زندگي نامه
السلام عليك يا سيدالشهدا
شهيد فضل الله بيدارمغز در سال 1350 در خانواده اي بسيار فقير اما معتقد و با ايمان ديده به جهان گشود . در سال 1356 به مدرسه رفت در روستاي چالدان تا كلاس چهارم ابتدايي را گذراند . قابل ذكر است كه هوش و ذكاوت عجيبي داشتند از همه هم سن و سالان خود يك سر و گردن بالاتر بود . كلاس پنجم ابتدايي را در مدرسه ابتدايي نقاره خانه طي كرد كه سال اوج شكوفايي ايشان بود و هر صبح مسير روستاي چالدان نقاره خانه را پياده مي رفت و عصر به خانه مي آمد ايشان محبوب آموزگار و مديرمدرسه بود . شهيد بيدارمغز از دوستان و رفيقان و همكلاسانش با ايمان تر بود. شهيد بيدارمغز كلاس اول و دوم راهنمايي را با موفقيت در مدرسه راهنمايي شهيد پايدار نقاره خانه گذراند و كلاس سوم راهنماي را نيمه تمام بطوري كه در حال تحصيل بود به جبهه رفت كه بعد از 45 روز در منطقه بود كه ايشان دچار عارضه شيميايي شد . موقعي كه از جبهه آمد همه اعضاي بدنش تاول زد كه با خرج و مخارج پدر از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي رفتند اما شهيد هيچگاه احساس ناراحتي نداشت و پشيمان نيز نبود . چند ماهي در بيمارستانهاي شيراز بستري بود ولي كميسيون هاي پزشكي تأييد كردند علت و عارضه كسالت مواد شيميايي جنگي مي باشد كه در كميسيون جانبازي براي ايشان درصد زدند . ايشان هميشه از امام حسين (ع) و حضرت فاطمه(س) و امام سجاد(ع) زياد ياد مي كرد . در دوران تحصيل به عنوان مكبر و رئيس انجمن اسلامي مدرسه بود و دانش آموزان را به نماز دعوت مي نمود . شهيد بيدارمغز دست خط بسيار خوبي داشتند آخرين روزي كه من (لطف الله بيدارمغز برادر شهيد) با فضل الله به مدرسه مي رفتيم چون هم نامه نگاري و هم دست خط خوبي داشتند هميشه روزنامه ديواري مي نوشتند كتابهايش بعلاوه روزنامه نيمه تمامي را به من دادند كه شما جلوتر برويد من مي آيم ، شايد كمي دير بيايم اين روزنامه ديواري را به معلم پرورشي بده و بگو كه ديگر اجزاي روزنامه ديواري را تكميل كنند من رفتم به عقب نگاه مي كردم كه كي فضل الله مي آيد تا اينكه به مدرسه رفتم و دلم را غم و گلويم را بغض گرفته بود كه چطور فضل الله نيامد روزنامه را دادم به معلم . زنگ تفريح زده شد چند اتوبوس بسيجي از جلوي مدرسه گذشتند غروب كه به خانه آمدم به مادرم گفتم كه فضل الله به جبهه رفت براي مادرم داستان را گفتم . يك بار در خانه نشسته بوديم من و برادرم فضل الله ايشان در اين هنگامي كه جانباز بودند به من گفتند كه اي برادر يك برگ كاغذ و قلم برايم بياور براي ايشان يك برگ كاغذ و قلم و زيردستي آوردم و گفت مي دانيد كه من خوب نمي شوم و بايد وصيتنامه بنويسم . اين را كه گفتند من گريه كردم اين شعر را به زبان داشت كه مي فرمود:
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
شروع كردن به وصيتنامه نوشتن كه متأسفانه وصيتنامه ايشان در چهلمين روز شهادت بر سر قبر ايشان خوانده شد ولي معلوم نشد كه چه كسي آن را برداشت اما تكه اي از وصيتنامه ايشان كه در پوستر چهلمين روز چاپ گرديد يادم هست (اين دنيا گذرگاهي است كه شما اي انسانها بايد بر انگيزه خود تسلط داشته باشيد . شهيد فضل الله بيدارمغز)
روحش شاد و يادش گرامي باد
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد