نگاهی کوتاه برخاطرات و زندگی شهید ذوالفقار مهرابی نارک موسی
نام شهید :
ذوالفقار
تاریخ تولد 1350:
تاریخ شهادت 3/05/67:
« بسم رب الشهداء و الصدیقین »
زندگینامه
وي در خانواده مذهبي به دنيا آمد تا سال دوم ابتدايي را در روستاي محل سکونت و از ان به بعد را در شهر گذراند. و همراه با تحصيل به کار مشغول گرديد، در تاريخ 1367/4/20 ازدواج کرد و بعد از شش روز به جبهه رفت و در حالي که از سنش بيش از هفده سال نمي گذشت به شهادت رسيد.
روحش شاد ویادش گرامی باد
وصیت نامه :
زمانی که جسدم بر دوش شماست ، اگر با چشم دل بنگرید چشمم به سوی کربلاست . امروز روز درنگ نیست . امروز روز صیقل دادن انسانیتِ انسان است . با دشمنان اسلام مبارزه کنید و همیشه به یاد خدا باشید و در سجده ، دعا بر جان رزمندگان اسلام کنید .
برادر شهید :
خیلی خوش برخورد بود ، هیچ وقت یادم نمی آید با من که از خودش کوچکتر بودم با صدای بلند حرف بزند ، به پدر و مادر و فامیل احترام می گذاشت و هیچ وقت بی حرمتی نمی کرد . ایشان با سن کمی که داشت برای اعزام به جبهه قبولش نمی کردند . شناسنامه اش را دست کاری کرد و سنش را بالا برد و بعد برای رفتن به جبهه به اهواز اعزام شد . عشق و علاقه اش به امام و الگو پذیری که از امام حسین(ع) داشت او را به رفتن به جبهه ترغیب می کرد . همیشه تاکید داشت شئونات اسلامی را رعایت کنید مخصوصاً به انجام فرائض دینی مثل نماز ، روزه و ... تشویق مان می کرد و برای انجام این کارها به ما جایزه می داد .
همیشه سفارش می کرد احترام پدر و مادر و کوچکترها را داشته باشید . شهید به خاطر دین اسلام و وطن به شهادت رسید .
مادر شهید:
با ما و همسایه ها خیلی خوش اخلاق بود .
پدر شهید:
ما مشغول کار در ساخت و ساز در یک مدرسه بودیم که شهید ذوالفقار گریه کنان از مدرسه آمد ، من فکر کردم معلم یا هم شاگردی هایش با او دعوا کرده اند ، چون سنش کم بود . ازش پرسیدم : چرا گریه می کنی ؟ کسی باهات دعوا کرده گفت : نه ، انگار می خواست چیزی بگوید ولی خجالت می کشید . در همان ایام هم عراق تبلیغات کرده بود که ایران نیرو ندارد و بچه های کوچک و خردسال را به جبهه می فرستد . بهم گفت : اگه بگم دعوام نمی کنی ؟ گفتم : نه چرا دعوات کنم . گفت : می خوام به جبهه برم . روزی که به جبهه رفت فردا شبش حمله شروع شد . فرماندهی گفته بود که ایشان بیسیم چی گردان شود . هم بیسیم و هم آرپی جی همراهش بود . نبرد تن به تنی در شلمچه آغاز شد . شب بود و نیروهای عراق از یک طرف و نیروهای ایران هم از روبه رو به هم حمله ور شدند . آرپی جی 11 ،در صدمتریش خورده بود و ترکش هایی به سر و صورتش خورده بود . یک کیف داشت که داخل آن یک جلد قرآن و مقداری پول بود پول ها را در جلد قرآن گذاشته بود . در تاریخ 67/3/5 به شهادت رسید .
همسر شهید:
می گفت : برای دین و ایمانم و برای رهبر ، وطن و ناموس می جنگم و این راه را ادامه می دهم .
همرزم شهید:
اگر نگاهی گذرا بر وصیت نامه ها و زندگی نامه های شهدای بزرگوار جنگ تحمیلی بیندازیم ، همه به نقطه مشترکی می رسیم و آن نقطه مشترک عشق به رهبری و امام و حفظ کیان نظام جمهوری اسلامی ایران است . ما هم مثل همه ملت ایران با پشتیبانی قاطعی از ولایت فقیه داریم امیدواریم با اتحاد خودمان در هر جا و هر زمان که باشیم این عشق وجودی خود را به رهبر انقلاب و به نظام جمهوری اسلامی ایران تقدیم نماییم به قول شاعر که می گوید :
من چه در پای تو ریزم که پسند تو باشد سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست .
ما هم هرچه در توان داریم تقدیم نظام جمهوری اسلامی و رهبر عزیزمان می نماییم .
سلام ای عاشقان راست قامت قیامت قامت و قامت قیامت
سلام ای لاله در خون نشسته به راه دوست از جیحون گذشته
سلام ای نوجوانان و جوانان سلامم جمله بر خیل شهیدان .
منبع : بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد