خاطراتی از شهید قربان افشین
نام شهید: قربان افشینی
تاریخ تولد 1342:
تاریخ شهادت: 7/05/61
محل شهادت: : زبیدات
بسم الله الرحمن الرحيم
از زبان پسرعموي شهيد
:
شهيد جاويد
قربان افشين بعد از پايان آموزش به جبهه اعزام و آماده فداكاري و حفاظت از خاك وطن
و دفاع از ارزشهاي اسلام و انقلاب و مقابله با دشمن گرديد .
حسن خلق و شجاعت
ايشان باعث گرديد كه خيلي زود با همرزمان خود اشنا شده و از محبوبيت خاصي برخوردار
گرديد به طوري كه خيلي زود در واحد مربوطه در صف مخلصان اهل بيت و ائمه اطهار و
امام راحل قرار گرفت . شهيد با اينكه سوادش در حد خواندن و نوشتن بود راه خود را
با دركي صحيح و بينشي باز و عزمي راسخ انتخاب و تا پاي جان و هديه نمودن آن در راه
دوست كه شيرين ترين مبادله و معامله با معبود است دريغ نكرد و خون سرخ خود را نثار
بارور نمودن درخت تنومند اسلام و راه سرخ امام حسين (ع)نمود
.
شهيد مأموريت 3
ماه اول خود را به انجام رسانيد و به خانه برگشت با توجه به اينكه مادر خود را از
دست داده بود و پدري پير و نابينا و چندين خواهر و برادر داشت كه نان آور آنها بود
دل از جبهه و صفاي آن برنمي داشت . يك روز در حالي كه هواي جبهه كرده بود و دست
پدرش را گرفته و با هم راه مي رفتند چون خانه هايشان عشايري بودند به پدرش گفت :
پدرجان ببين كه اين مردم چطور به اين زندگي مادي و پست چسبيده اند و فكرشان فقط
مشغول جمع آوري ماديات مي باشد در حالي كه ديگر برادرانشان الآن زير سنگين ترين
حملات و آتش بارهاي دشمن ذكرشان فقط الله اكبر و مزدشان فقط شهادت و اجرشان فقط
بهشت و با معصومين مي باشد مقاومت مي كنند . پدرش از شنيدن اين جملات و عبارتهاي
تازه تعجب كرد و چون او نيز دلي روشن از حقايق دين خدا و باورهايي كه از شهادت
مردان خدا داشت پسر را آفرين گفت و با اينكه نياز شديد به حمايت او از نظر مادي و
تأمين معاش خانواده را از وي داشت براي دومين بار او را بدرقه ميدان عزت و شرف
نمود . ناگفته نماند تمام لحظات زندگي شهدا براي همه ماها بايد خاطره و درس باشد
كه با مرور آنها خود را در مسيري قرار دهيم كه خداي ناكرده زير شني داغ و تيز
دشمنهاي زيرك و دوستان نادان و احمق له و از مسير تاريخي خود دور شويم . چند روزي
براي دومين بار در جبهه مشغول خدمت بود كه براثر انفجار گلوله هاي دشمن مجروح و به
پشت جبهه انتقال و براي مدتي به خانه آمد با اينكه زخمي شديد در سر و صورت داشت
اما براي وارد شدن به صف مجاهدان آرام و قرار نداشت
.
اين چند جمله
خاطره اي است كه پدرش تعريف مي كند ايشان مي گويد: پسرم به من گفت خداوند به تو
چندين فرزند عطا كرده كه بايد خمس آنها را بدهي بنابراين يكي از ماها حتماً بايد
در راه اسلام فدا شويم و پدر هم چون همه چيز خود را از خداوند متعال مي دانست و
اينكه صاحب مطلق همه دنيا فقط اوست پسر را در آغوش گرم خود فشرده و پس از بوئيدن و
بوسيدن جگرگوشه وي را در انتخاب راه خويش و رسيدن به كمال آزاد و اختيار همه چيز
خود را به فرزند واگذار نمود و عاقبت در عمليات رمضان شركت و با رشادت با دشمن
جنگيد بطوري كه از وي فقط اسمي به جا مانده است .
چند كلمه هم از پدر شهيد
در روزهايي كه
آزادگان عزيز به خانه هاي خود برمي گشتند اتفاقاً روستاي ما هم از اين نعمت بي
بهره نبود و بنده كه نويسنده متن هستم پهلوي عمويم رفته با اينكه خوشحال از آمدن
عده اي از آزادگان بودم از طرفي هم ناراحت و نگران حال عمويم بودم . از ايشان سوال
كردم عموجان مگر خداناكرده ناراحت هستي وي در جواب گفتند نه عموجان من فرزندم را
تقديم اسلام و امام حسين (ع) نمودم هرچه خداوند تقدير كردند ما هم گردن مي نهيم و
راضي هستم به رضاي او و تسليم امر او مي باشم
.
من الله توفيق
سيد محمدهاشم
افشون
پسرعموي شهيد
منبع : بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد