نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - ابوالحسن
همه چشم دوخته بودیم به سطح صاف کارون که هیچ اثری از حسین عمی نبود. برای یک لحظه آب شکافت و حسین عمی دست و پازنان روی آب پیدا شد و دوباره زیرآب رفت. چند روز بعد از ما خودش را به قجریه رسانده بود. دورهمی نشسته بودیم و حرف می زدیم. حسین عمی از خودش و تبحرشنایش بلوف می زد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

سر از بشوروبساب که برداشتیم، دیدم دوروبرمان را آب گرفته و گیر افتاده ایم. وسط رودخانه بودیم. بچه ها روی پل شناور ماشین رو ایستاده بودند و با خنده برایمان دست تکان می دادند. روی پل شناور نفربر بلند شدم و حالت پریدن توی آب گرفتم و گفتم: «رضا! من می خوام بپرم، این پل نفربر داره می ره تو دل عراقی ها».
کد خبر: ۴۷۸۰۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

«حاجی جان! حین عملیات و با کلت، الا ماشاءالله منور سبز می زنند. ما چطور شما رو پیدا کنیم، آخه نوکرتم»؟ بین سه راه و چهارراه معلق مانده بودیم. اطلاعاتچی به جلویی ها بی سیم می زد و نشانه می خواست. نیم خیز سکان را به دست گرفته بودم و با ترس قایق را هدایت می کردم. آب با سرعت قایق، برمی گشت و به سرورویمان می پاشید. سردم شده بود. قایق اول بودم و قافله قایق ها پشت سرم. با کوچک ترین حرکت می رفتیم زیر گلوله مستقیم توپ و خمپاره.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

تا آقا مهدی را نشان اش دادیم، جوری نگاهمان کرد که انگار دستش انداخته باشیم. به قهر پشت کرد به ما و رفت سمت دوجیپی که تازه وارد مقر شده بودند. آقا مهدی آستین بالا زده بود و داشت لب آب، قایق باربر خط را تعمیر می کرد. دو آفتاب به عملیات مانده بود. صبح و ظهر آذوقه و مهمات می بردیم تا نزدیکی خط و لابه لای نیزار استتار می کردیم تا شب عملیات راحت برسانیم دست رزمنده ها.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

اگر وزیر امان می داد. همگی توی سوله درازکشیده بودیم و کمی استراحت می کردیم تا زمانی که برمان گرداندند به جزیره مجنون. قهرمان بازیش گل کرده بود و آمپول آتروپین را توی دستش انگولک می کرد. هرچه می گفتیم آمپول را کنار بگذار. گوشش بدهکار نبود که نبود.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
گرومب! صدای تیز و بلند انفجار، چادر را لرزاند. دست هایمان را روی سر گذاشتیم و دراز کشیدیم روی زمین. خیال کردیم موشک حتما خورده پشت چادرها. آن روزها دزفول، روزی یک بار موشک باران می شد. منتظر بودیم موشک های بعدی را بریزند که خبری نشد. از توی چادرها زدیم بیرون. خبری از حمله هوایی نبود. چشم که چرخاندیم، از دو کانکس بغل چادرها هم، خبری نبود.
کد خبر: ۴۷۷۹۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
رعد و برق می زد و باران یکریز می بارید. صدای دویدن می آمد و صدای شلپ شلپ پوتین ها در گل و چاله های آب. صدای بچه ها بالا رفته بود که به فرمانده می گفتند:«باد تمام چادرهای لشکر را از جا کنده و ریخته پشت خاک ریز». تنها چادر ما بود که روی سرمان مانده بود.
کد خبر: ۴۷۷۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۸

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر31 عاشورا
بعد از آموزش های آبی در سد دز، گاهی می نشستیم به ماهیگیری. شنا، غواصی و سکان داری را از رحیم تاران یاد می گرفتیم که مسئول آموزش بود. لب دز نشسته بودیم و همه حواسمان پی قلاب بود تا اگر سنگینی کرد، تندی بکشیم بالا؛ که وزیر هاشمی با فریاد و حرکت دست، دوستش را صدا زد: « گل بورا! ماهی تو تورافتاده سنگینه»!
کد خبر: ۴۷۷۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷

نور چراغ قوه را که انداخت روی آب متلاطم، خشکم زد. صدایی که توی آب فریاد می زد: «بیایید کمک کنید! زود باشید بیایید»! فرمانده بود. آقای طاهری و جانشین اش توی حصار قایق گیرکرده بودند. کسی نمی توانست برود طرف شان. قایق وحشیانه با سرعت چهل، دورافتاده بود و دایره وار می چرخید.
کد خبر: ۴۷۷۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۱

شلپ افتادم توی چاله لجن و آت وآشغال کنار تانکر آب که با بیل مکانیکی کنده بودند. بچه ها موقع ظرف شستن آشغال ها را می ریختند توی این چاله تا بعدا رویش را بپوشانند. گنداب تا کمرم رسیده بود. پشه و مگس دور سرم می چرخیدند. از دور کردلو را می دیدم که دست گذاشته روی شکم و می خندد.
کد خبر: ۴۷۷۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰

گزیده ای از سخنرانی تاریخی و تکان دهنده مرحوم آیت الله امینیان در مراسم تدفین شهید « ابوالحسن کریمی» را می خوانیم.
کد خبر: ۴۷۷۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۴

نوید شاهد گیلان در سالروز شهادت شهید « ابوالحسن کریمی» ویژه نامه اینترنتی برگزیده مطالب پربیننده مرتبط با این شهید والامقام؛ شامل زندگینامه، خاطرات، آلبوم عکس اسناد و روایت های شفاهی را تقدیم علاقمندان آن شهید نموده است.
کد خبر: ۴۷۷۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲

در انتهای هر شماره از مجله شورا که در فرانسه منتشر می شد، اخبار وقایع ایران و شرح جنایاتی که منافقین از ترور و ناامنی ایجاد کرده بودند را با افتخار، می نوشتند. این مجله در شماره ۱۸ خود که به تاریخ فروردین ۱۳۶۵ منتشر شد، خبری را درج کرد که خبر از یک جنایت هولناک می داد.
کد خبر: ۴۷۷۰۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲

ازطرف شرق لاهیجان تا منتهی‌الیه شرقی گیلان و حتی در مواردی خود تنكابن در مازندران و ازطرف غرب لاهیجان تا بخش‌های لشت‌نشاء و خشك‌بیجار از توابع رشت، در حوزه فعالیت فرهنگی و تشكیلاتی شهید کریمی قرار داشت او یك ارتباط سازنده و خلاق با نیروهای مبارز و متعهد مذهبی در منطقه برقرار نمود و به تربیت و آموزش نیروهای كیفی در سطح كادرهای انقلاب مشغول بود.
کد خبر: ۴۷۷۰۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲

۱۳ فروردین ۱۳۶۵ سالروز شهادت مظلومانه «حاج ابوالحسن کریمی»، طلبه، و از نیروهای انقلابی لاهیجان که پس از انقلاب، برای مدتی فرماندار این شهر و دادستان کل گیلان بود. این مرد خدا، به رگبار گلوله منافقین به شهادت رسید.‌
کد خبر: ۴۷۷۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲

صفحه تاریخ ایران و جهان دفتر آیت الله العظمی خامنه ای در اینستاگرام به آدرس «khamenei_history» در روز ۱۳ فروردین ۱۳۹۸ عکس نوشته ای را به مناسبت شهادت شهید بزرگورار ابوالحسن کریمی منتشر کرد که حاوی متن دستخط رهبر انقلاب در قرآن اهدایی به خانواده شهید کریمی است که آن را به همراه متن منتشر شده در این صفحه تقدیم خوانندگان محترم نویدشاهدگیلان میکنیم.
کد خبر: ۴۷۷۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲

ابوالحسن کریمی فرماندار سابق لاهیجان و دادستان گیلان بوده که در غروب سیزدهم فروردین سال ۱۳۶۵ در لاهیجان ترور شد و به شهادت رسید، نویدشاهدگیلان پوستری از شهید « ابوالحسن کریمی» در ایام نوروز طراحی و منتشر کرد.
کد خبر: ۴۷۶۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶

مادر شهید " ابوالحسن لیاقی" می گوید: « پسرم بیست و نه روز قبل از آخرین اعزام خواب شهادتش را دیده بود به همین دلیل مقدمات شهادتش را فراهم کرده بود.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۵۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷

پدر شهید " ابوالحسن لیاقی" نقل می کند: «پسرم می گفت: ما بارها در جبهه شاهد امداد های غیبی از طرف خداوند بودیم. یک روز یکی از همین معجزه ها جان ما را نجات داد.» نوید شاهد گلستان شما مخاطبین گرامی را به خواندن متن این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۵۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷

حسن آقا سلطانی- همرزم شهید" ابوالحسن ایرانی" روایت می کند: ((خواب ابوالحسن را می دیدم وقتی بیدار شدم بالای سرم ایستاده بود گفت فعلا" وقت تنگ است آماده شویدگردان شما باید حرکت کند تعریف خواب را بگذار برای بعد از عملیات...))
کد خبر: ۴۷۴۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵