خواهر شهیدان زرآبادیپور روایت میکند؛
نوید شاهد - «او را بیدار میکنند و میپرسند چرا قرآن میخواندی؟ ایرج میگوید: خواب دیدم که اسیر شدهام به قرآن متوسل شدم و گفتم قرآن بخوانم تا یک بار دیگر مادرم را ببینم و دوباره برگردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "ایرج زرآبادیپور" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۱۴۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۵
گفتگو با مادر شهید:
نوید شاهد- مادر "شهید امیر ارشادی" می گوید: «فرزندم در جبهه مسئول آب رسانی به رزمندگان بود. به هنگام صبح در حین خدمات رسانی مورد هدف دشمن قرار می گیرد و به شهادت می رسد.»
کد خبر: ۵۱۴۷۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۵
نوید شاهد_کتاب خاطرات خودنوشت اسماعیل نادری از فرماندهان دوران دفاع مقدس توسط انتشارات سوره مهر منتشر و راهی بازار نشر شد.
کد خبر: ۵۱۴۶۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۴
نوید شاهد - «حمید از روزی که خبر مفقودی شهید حمید محمدرضایی را شنید، آرام و قرار نداشت. برای اینکه خبری از آقای محمدرضایی بشود طرح ختم سوره یاسین گرفته بود. این طوری نبود که فقط اسم هم گردانیهایش را بنویسد و همه چیز تمام. میآمد خانه و تک تک به کسانی که در این طرح ثبتنام کرده بودند پیامک میداد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم"حمید سیاهکالیمرادی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۱۴۶۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۴
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (41)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « با حسن کريم زاده، عباس دنياديده و اکبر دهقان در موضع توپخانه از تهران به بستان رفتيم. يک پمپ و مقداری ميوه هم برای سرهنگ برديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۶
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (40)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « قرار بود که به تنگ چذابه بروم وليکن جهت ساختن پل با اکبر دهقان رفتم بستان پيش سرگرد خزائمی تا برنامه انتقال صفحه ی آهن به سوسنگرد که جهت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۵
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
رحمتالله پدر شهید «محمدرضا لاروئیآرانی» نقل میکند: «در دوران دفاع مقدس من در بهداری کار میکردم. یادم میآید زمانی که پیکر شهیدی را میآوردند ما میبایست تطهیر میکردیم. محمد خیلی اصرار داشت که کمک حال ما باشد، اما برادران سپاه برای اینکه سن و سالش کم بود، قبول نمیکردند، تا اینکه با اصرار محمد آنها پذیرفتند. محمد دل و جرأت زیادی داشت و ترسی در دل نداشت.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳
خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
نوید شاهد – شهید "علی عابدینی" گفت: «دعا ميکنم و اميدوارم بار ديگر براي شرکت در مراسم شهادت من به اينجا بيائيد. از همهي شما ميخواهم دعا کنيد که ديگر زنده به لاهيجان برنگردم.»
کد خبر: ۵۱۴۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (39)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از حمام در ميان راه چون هوا تاريک بود احمد داخل جوی آب کثيف افتاد. الان هم در اتاق نشسته ام و دارم بر آينده ای فکر می کنم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۴
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (38)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شور و بلوای زايد الوصفی در ميان مردم بود همه کنار خيابان ها ايستاده بودند ماشين ها با چراغ روشن حرکت می کردند. خوشحال و شادان...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۲
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (37)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از بدرقه آمدم داخل اتاق بی اندازه دلم گرفته بود. زياد هم خوابم می آمد. نشستم خاطره بنويسم خوابم برد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (36)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت 8 صبح با اکبر دهقان و سيد محمدتقی ديده ور رفتيم به خط. ابتدا سری به آنجا که ديده ور شهيد شده بود زديم و برادرش...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱
نوید شاهد - مادر شهید "سیدخدابخش موسوی" در خاطره ای می گوید: «پسرانم کوچک بودند و به شدت به آنها وابسته بودم. روزی یکی از خویشاوندم برای فروش میوه ها تنها بود و کمکی نداشت، قرار شد پسر بزرگم برای کمک به او برود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۰
نوید شاهد - مادر شهید "سیدخدابخش موسوی" در خاطره ای می گوید: «ما در تابستان ها فرشی از داخل خانه به دوش می گرفتیم و در حیاط خانه پهن می کردیم و پس از صرف شام و صبحانه و خواب در زیر آسمان پرستاره، صبح روز بعد آن فرش را جمع کرده و به داخل می بردیم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۰
نوید شاهد - مادر شهید "سیدخدابخش موسوی" در خاطره ای روایت می کند: پسرم انفاق می کرد و همیشه می گفت برای فردا خدا کریم است. یک روز برای عروسی خدابخش شش دست رختخواب خریدم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹
خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (6)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اميدوارم که پاسداريم برای خودنمائی و ريا و شغل نباشد. فقط و فقط به خاطر حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی که همانا...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹
خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (5)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روزی که به نور آباد رسيدم تشييع جنازه برادر شهيدمان الله حسين لشکری بود که با ما در جبهه دهلاويه سوسنگرد به شرف شهادت نایل آمدند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸
خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (4)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «دستور پيشروی دادند. هوا روشن بود. از خاک ريز به سومی عبور کرديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۷
جوانپور خبر داد؛
نوید شاهد_ رییس اداره آموزش عالی بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ از ثبت درخواست فرزندان شاهد، آزاده و خانواده های جانبازان ۲۵ درصد به بالا از بدو پذیرش در نیمسال اول سال تحصیلی ۱۴۰۰_ ۱۴۰۱ برای نقل و انتقال خبر داد.
کد خبر: ۵۱۴۵۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۴
نوید شاهد - «گاهی هفته به هفته به خانه ما نمیآمد. یک راست از شرکت به مسجد لعل و از مسجد هم به شرکت میرفت. مادرم برای دیدنش به مسجد میرفت و میگفت: «نه نه مرده مگه، خانه نداری؟ مگه مادر نداری؟ چرا نمیآی خانه؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "مهدی رجبلو" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۱۴۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳