خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 6؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «فرمانده محور گفت این پاسداراننما، جاسوس عراقیها و عضو خلق عرب بوده و همدست هم داشته که دنبال آن ها می گردیم ،نزدیک مقر شما بیسیم از آنها کشف کردیم...»
کد خبر: ۴۸۱۶۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
سپهبد شهید "حاج قاسم سلیمانی" پیرامون شهید "حمید ایرانمنش" می گوید: حمید شجاعت عجیبی داشت، کافی بود بداند در گوشهای از خط نیاز به ابتکار یا ریسک است، اولین کسی که حاضر میشد وظیفه هدایت نیروها را بر عهده گرفته و وارد عمل شود، «حمید ایرانمنش» بود.
کد خبر: ۴۸۱۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۰
شهيد صارم طهماسبی كه خود لقب چمران دهلران دارد در بيان خاطره ای كوتاه از شهيد چمران در دفترچه خاطرات ش اين چنين نوشته است:«درسهایی که من از چمران آموختم، هیچ معلمی برایم نگفته بود، او دریایی از معرفت بود که همیشه به ما میگفت که وظیفه اصلی ما انسانسازی است نه چیز دیگر، تلاش ما سربازان آن مرد بزرگ به گونهای بود که چمرانوار باشیم.» ادامه اين خاطره را در نويد شاهد ايلام بخوانيد.
کد خبر: ۴۸۱۶۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۰
نوید شاهد - «عبدالله پسر اولم بود، وقتی میخواست به جبهه برود کمی به حال و روزم نگاه کرد و گفت: "مادر نترس من میروم ولی شهید نمیشوم." اما از همه حلالیت طلبید و رفت ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید "عبدالله محبی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت پنجم؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «شهید شهرام عباسی به من می گفت: خودت در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر بوده ای و میدانی چه عزیزانی و چه خون هایی در این منطقه فدا شد تا خرمشهر آزاد شود و با آزادی خرمشهر قلب امام شاد شد. برای بچه ها توضیح دهید که این منطقه قسمتی از خاک کربلا است. »
کد خبر: ۴۸۱۶۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
نوید شاهد - «خاکهای روی قبر او کنار رفت. داخل قبر را نگاه کردم. چند پَرِ خونی آنجا بود. صدایش را شنیدم که گفت: دیدی آبجی! هی میگفتی داداشم! چرا رفتی زیر خاک؟ ببین که ما اینجا نیستیم اینقدر ناراحتی نکن! ...» آنچه خواندید به نقل از خواهر شهید "محمدرضا علیزاده" است. نوید شاهد سمنان به مناسبت سالروز تولد، در دو بخش خاطرات ی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر میکند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۴۸۱۶۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت چهارم؛
نوید شاهد - " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: « پاییز ۱۳۶۱ که در خط پدافندی گمرک خرمشهر بودیم، شب ها در فواصل زمانی مختلف به سنگرهای نگهبانی سرکشی می کردم. یک شب حدود ساعت دو بود به سنگر رسیدم دیدم کسی در آن نیست...»
کد خبر: ۴۸۱۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
نوید شاهد - خواهر شهید "محمدرضا علیزاده" نقل میکند: «با چفیه دور گردنش خیلی جذاب تر شده بود. گفتم: یکی از این چفیهها را برای معصومه دخترم میآری؟ گفت: باشه! ولی معلوم نیست دیگه برگردم! اخمهایم را به هم کشیدم و گفتم: دیگه از این حرفها نزن! چفیهاش را از دور گردنش باز کرد و به دخترم داد و گفت...» نوید شاهد سمنان به مناسبت سالروز تولد، در دو بخش خاطرات ی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر میکند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۴۸۱۶۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
همرزم شهید شاه حسینی؛
نوید شاهد_ شهید علی شاهحسینی هرگز خود را درگیر منصب و مقام نمیکرد و خالصانه هرجا کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.
کد خبر: ۴۸۱۶۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۸
نوید شاهد _ مادر شهید "حسینقلی کامران حاجی تقی" نقل می کند: «عوارض شیمیایی باعث شده بود پسرم هر چقدر آب می نوشید احساس عطش می کرد به همین دلیل مدام ذکر "لبیک یا حسین" بر لبانش جاری بود تا به شهادت رسید.»
کد خبر: ۴۸۱۶۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۸
نوید شاهد - «از نیمه شب گذشته بود که صدای تیراندازی آمد. عباس رو زدن! این را پدر به پسر دیگرش گفت. او را فرستاد جایی که صدای تیر از آنجا شنیده شده بود. پسر اصرار داشت: از کجا میدونی عباس رو زدن؟ او با خاطر جمعی گفت: توی خواب دیده بودم که عباس را میزنن. برای همین ازش میخواستم نره.» آنچه خواندید به نقل از پدر شهید"عباس سعدالله" است. نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، خاطرات ی از این شهید گرانقدر را منتشر میکند که شما را به مطالعه این خاطرات به نقل از پدر و خواهر شهید دعوت میکنیم.
کد خبر: ۴۸۱۵۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷
نوید شاهد _ خواهر شهید "حسین بهارگیر" نقل میکند: «برادرم از کودکی در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت مینمود و بعدها با اصرار فراوان خودش در جبهه شرکت و پس از سه ماه به شهادت رسید.»
کد خبر: ۴۸۱۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷
برادر شهید مرتضی باریکبین:
نوید شاهد - کتاب "نماد ایثار"، بازگوکننده خاطرات یکی از شخصیتهای برجسته، "آیتالله هادی باریکبین" پدر شهید "مرتضی باریکبین" که نقش بسزایی در دوران انقلاب و هشت سال دفاع مقدس ایفا کرده است، طی هفته جاری چاپ و منتشر شد.
کد خبر: ۴۸۱۵۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷
نوید شاهد - دوست شهید "محمدعلی رنگریز" نقل میکند: «روز تولد امام رضا (ع) در مسجد محل، مولودی بود. بعد از مراسم به محمدعلی گفتم: خوش به حال اونایی که الآن توی حرم آقان! گفت: خوش به حال خدام که همیشه اونجا هستن! باورت میشه، بزرگترین آرزوم اینه که یک روز، خادم امام رضا (ع) بشم.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، مروری بر خاطرات این شهید گرانقدر داشته است که تقدیم حضور علاقمندان میشود.
کد خبر: ۴۸۱۵۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷
نوید شاهد - جانباز عباسعلی امراللهی بیوکی از عملیات محرم می گوید: «او با آن که در طول روز خیلی خسته می شد، هر هفته شب های جمعه اعلام می کرد که همه زود بخوابیم تا وقتی ساعت 12 بیدارمان می کند،خواب آلود نباشیم و بتوانیم در مراسم دعای کمیل شرکت کنیم.» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۵۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷
نوید شاهد _ همرزم شهید باقری نقل می کند: «علی اکبر با آنکه مسئول خدمات سپاه بود به دلیل شجاعت زیادی که داشت به عنوان فرمانده تانک انتخاب شد.» در ادامه متن کامل این خاطره را میخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۴۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت سوم؛
نوید شاهد - یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «به آن پسر آبادانی گفتیم تو که شلوارت کامل پاره شده چرا یک شلوار از این انبار برنمیداری بپوشی؟ گفت: «می ترسم فرمانده ام راضی نباشد. اگر عملیات تمام شد و فرمانده ما راضی بود اینجا که شلوار بسیار زیاد است، من هم یکی می پوشم.»
کد خبر: ۴۸۱۴۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
سه روایت خواندنی از پرستار کرمانشاهی در دوران جنگ تحمیلی؛
نوید شاهد - "هاجر انصاری" پرستار کرمانشاهی میگوید: «هنوز صدای آژیر به اتمام نرسیده بود که خبر از انفجاری سهمگین در یکی از مناطق شهر کرمانشاه داشت و پس از آن، صدای آژیر آمبولانسها و بوق ممتد خودروهای شخصی خبر از فاجعهای دیگر میداد.»
کد خبر: ۴۸۱۴۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
نوید شاهد - «چگینی مسئول بخش بود. برگه را به من داد و گفت: «سریع این برگه را به بانک خون برسان و برایش خون بگیر!» باران شدیدی میبارید، زمین کاملا گلآلود، لیز و لغزنده بود، چادرم را روی سر انداختم و تا به بانک خون برسم، دو بار زمین خوردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۱۴۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
نوید شاهد - کتاب "اشک هایی که خمپاره شدند" مجموع خاطرات اولین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان است که در سال 91 به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۸۱۴۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶