نوید شاهد- "گل آفتاب خزایی" در روایتی از نحوه جانبازی اش می گوید:«نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده؟ فقط می دانستم که نمی توانم تکان بخورم و هر چه بچه هایم را صدا می زدم، جوابی نمی شنیدم.کم کم سینه ام سنگین شد و احساس خفگی می کردم، تازه فهمیدم که به همراه دو فرزندم زیر آوار خانه محبوس شده ایم.»
کد خبر: ۴۸۱۴۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
تاملی در وصیت شهید "حسين افشاری"
نوید شاهد - شهيد "حسين افشاری" در وصیت نامه خود می نویسد: «مادر عزيزم به شهدا بگوييد كه من تا اندازه اى كه توان در وجودم بود در راه آنها ادامه نبرد کردم ولى افسوس كه عمر بيش از اين كفايت نكرد...» متن کامل وصیت نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد - شهيد "محمدحسين جعفری" در نامه ای می نویسد: «پدر جان حالا که اين نامه را مي نويسم هيچ کس اين جا نيست. همه بچه ها به کوهنوردي رفتند و من نگهبان هستم و خودم تنها هستم و اين نامه را با گريه و دلی پر از غم مي نويسم...» متن کامل نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد - دوست شهید "محمدمهدی نجد" میگوید: «پدرش میخواست برای او یک خانه بسازد. او به پدرش میگفت: من خانه نمیخوام. شما به جای ساختن خانه برای من روی این جوی آب که محل رفت و آمد مردم است یک پل درست کن؛ تا مردم راحت تر رفت و آمد کنند. این کار ثوابش از صد تا خانه درست کردن بیشتره.» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، مروری بر خاطرات این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقمندان میشود.
کد خبر: ۴۸۱۳۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
برادر شهید "محمدرضا سبزوی" در خاطره ای می گوید: «یک روز برای انجام کاری به اداره ی ثبت احوال رفته بودم. وقتی به رئیس اداره مراجعه کردم، پس از شنیدن نام و نام خانوادگی ام از من پرسید: شما نسبتی با محمدرضا سبزوی دارید؟...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
قسمت نخست خاطرات شهید «ابوالفضل هاشمی»
همرزم شهید «ابوالفضل هاشمی» نقل میکند: «ابوالفضل از روی کنجکاوی به سنگر اجتماعی بعثیها نزدیک و هر چه با اشاره خواستم که برگردد اعتنا نکرد. چند لحظه با سکوت کامل زمینگیر شدیم. یکی دو ساعت از نیمه شب گذشته بود. نگهبان هم چند متر آن طرفتر مشغول نگهبانی بود. هر لحظه خوف این را داشتیم که نکند با رفتن به داخل سنگر لو برویم. چند لحظه بعد آمد و اشاره کرد حرکت کنیم...»
کد خبر: ۴۸۱۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد _ مادر شهید "محمدحسين روزيطلب" در خاطره ای می گوید: «پسرم "محمدحسین" از کودکی علاقه زیادی به خلبانی داشت و بالاخره هم در رشته خلبانی قبول شد و به آمریکا رفت...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت دوم؛
نوید شاهد -" مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «پایین خاکریز دیدم برادر تاج الدین دلوچی مجروح شده و نصف سرش رفته و نفس های آخر را می کشد یک خودرو و یک ریو ارتش آمد و زخمی ها و شهدا را منتقل کرد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
خواهر شهید حسن تاجوک؛
نوید شاهد _ شهید حاج حسن تاجوک هنگامیکه به جبهه میرفت غرق در آرامش میشد و جبهه را مأمنی برای رسیدن به خدا میدانست.
کد خبر: ۴۸۱۳۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت اول؛
نوید شاهد - " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «وارد منطقه جدیدی شده بودیم که شرایطی متفاوت، پیچیده و بحرانی داشت. کاروان ما هنگام غروب به دارخوین رسید. اینجا دیگر شرایطش واقعا" با همه جا فرق داشت. رفتیم کنار رودخانه، یک پل شناور تازه زده بودند. غروبی بسیار دلگیر و سنگین! بوی خون و شهادت می داد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد - مادر شهید "نادر اسدی" در خاطره ای می گوید: «نادر قبل از سربازی نامزد کرده بود و من همیشه به او اصرار می کردم که بهتر بود عروسی می کردی. ولی او در جوابم می گفت: چه بهتر بود مادر که شهید می شدم.» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد - همرزم شهيد "اسماعيل آهنورد" در خاطره ای می گوید: «بعد از عملیّات کربلای چهار، وضعیت عده زیادی از شهدای بسیج و سپاه شهرستان داراب مشخص نبود و بنده به همراه جمعی از برادران از جمله شهید اسماعیل آهنورد، مأمور شدیم به منطقه برویم و گزارش تهیه کنیم.» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد - برادر شهید "سیدحسین طباباییان" میگوید: «حسین در یکی از نامههایش اشاره دارد به امدادهای غیبی و مینویسد: انگار یک دست از غیب مسیر توپها و گلولههای دشمن را عوض میکند...» نوید شاهد سمنان شما را به خواندن جزئیات این خاطره دعوت میکند.
کد خبر: ۴۸۱۳۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۴
نوید شاهد - «یک روز یکی از دوستانم که همسرش همرزم رضا بود پیش من آمد و گفت: همسرم (شهید اکبر زمانی) مفقودالاثر است، اگر خواب آقا رضا را دیدی بپرس که او شهید شده و یا اینکه اسیر است ...» ادامه این خاطره از زبان همسر شهید "رضا کشتکارمیزوجی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۴
نوید شاهد ویژه نامه فرمانده شهید "قامت بیات" حاوی تصاویر، اسناد و خاطرات را منتشر می کند.
کد خبر: ۴۸۱۳۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۴
«یک بار توسط یک رزمنده قزوینی برای خانجان پیام فرستادم: «رزمندهها کلاه ندارند و سردشان است». خانجان فیالفور همسایهها را بسیج کرد و در مدت کوتاهی یک عالمه کلاههای بافتنی و پشمی رنگارنگ فرستاد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات "کبری چگینی" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۱۲۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۴
نوید شاهد -«مگر همسر و فرزندان من با بقیه فرق میکنند! خوب با اتوبوس بروند چه کسی واجب کرده که حتما باید با ماشین سواری بروند؟ ...» ادامه این خاطره را از زبان همرزم سرلشکر خلبان شهید "عباس بابایی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۳
محمد بنیاسی پدر شهید نعمت الله بنیاسی:
نوید شاهد_ شهید نعمت الله بنیاسی همواره دغدغه حراست و دفاع از کشور را داشت و معتقد بود جمهوری اسلامی ماحصل شهدای اسلام از ابتدای تاریخ بوده که باید از آن دفاع کرد.
کد خبر: ۴۸۱۲۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۳
همرزم شهید مدافع حرم "سیدجواد سجادی" در خاطره ای می گوید: «"سید جواد" شیرینی در دست وارد مقر شد. خوشحال بود و می گفت: بخورید... این شیرینی خوردن دارد، آخه شیرینی شهادت منه...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۲
نوید شاهد - «خمپارهای زوزهکشان از بالای سرمان گذشت و در سنگر کمین به زمین نشست. سریع خودم را به سنگر کمین رساندم ترکشی در ستون فقرات برادرم منصور غلامینژاد نشسته بود زخم او را بستیم ولی در آن تاریکی شب امکان عقب فرستادن نبود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۲۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۲