«پدرش گفت:موقع تقسیم محصول باید او باشه.مانده بودیم که چه کنیم. غلامرضا آخر هفته، بعداز تعطیل شدن مدرسه، از دامغان می آمد. نمی توانستیم تا آن موقع صبر کنیم، اما پدرش گفت:باید منتظر بمونیم چون همسایه ها و بقیه می گن رضا باید بیاد...» آنچه خواندید خاطرات ی ست که پسر خاله شهید "غلامرضا سالار" نقل کرده است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
خواهر شهید "اسماعیل میرآخوری" نقل می کند:«شبی در ماه رمضان سوره مریم را به نیت اموات تلاوت کردم و اسماعیل را هم در شمار اموات نام بردم. همان شب اسماعیل را درخواب دیدم. به من گفت:خواهر! سوره مریم که خواندی به من نرسید، دوباره برایم بخوان. متعجب شدم. وقتی از افراد مطلع سوال کردم مسئله را برایم باز کردند» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه متن کامل این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۲۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
خواهر شهید " علی رمضانی " نقل می کند: « علی سفارش کرده که بعد از شهادت برایش ۵ روز روزه بگیرند و تا یک سال نماز بخوانند.»
کد خبر: ۴۷۸۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
روزها میگذشت و من میدیدم که او هر روز رنگپریدهتر و ضعیفتر میشود، در توزیع غذایش دقت کردم، دیدم هر وعده که به بچهها غذا میدهد، بلافاصله... ادامه این خاطره از شهید «محمدصادق زرآبادیپور» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
خاطراتی پیرامون شهید «احمد عبدالهی»
يك بار ديگر صداي احمد از بي سيم شنيده شد: «چرا بدون اجازه به ساحل رفتيد؟» ديگر بي طاقت شدم. نتوانستم خودم را كنترل كنم. بي سيم را روشن كردم و خطاب به احمد گفتم: «شما كه در ساحل ايستاده ايد، از حال ما خبر نداريد. چهار ساعت زير آب يخ زديم و ..» ادامه این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۱۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
وقتی ساکها را داخل کانتینر گذاشتم فرمانده گردان گفت:«هر کدام ما سالم برگشت ساک دیگری را به خانه ببرد». شب عملیات فرا رسید. نزدیک خط عملیات که همان خط قبل از جزایر مجنون بود. نیروها پشت خاکریزی مستقر شدند و بعد... ادامه این خاطره از شهید «مهدی شالباف» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
خاطره ای از شهید "خادم صادق"؛
همرزم شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای روایت می کند: نیروهای لشکر در سه محور عملیاتی فاو، شلمچه و جزیره مجنون مستقر بودند. وقتی برای سرکشی نیروها به فاو می رفتیم می دیدیم حاج منصور آنجاست...
کد خبر: ۴۷۸۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
مادر شهید "پرویز انوش" نقل می کند: « بعد از اینکه سه فرزندم فوت کردند یک شب در خواب دیدم یک خانم به دیدن من آمد و گفت: اگر حاجتی داری به امام رضا «ع» توسل کن.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
نور چراغ تویوتا که چرخید سمت ما، خودمان را تا زانو توی گل و لای دیدیم و چادرها را لوچ و مچاله. تازه رسیده بودیم لشکر اعزامی مان؛ لشکرعاشورا. مشغول علم کردن چادرها بودیم که بغض سیاه آسمان ترکید و رعد و برق، رعشه انداخت به تن زمین.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
تا کسی توی اتاقک توالت ها نمی رفت، نمی فهمید حمله یعنی چه! دیواره های توالت از ورق های آهنی بود. سه طرف ثابت و یک طرف در داشت. سقف هم نداشت. تا کسی توی اتاقک می رفت. بچه ها سنگ بر می داشتند و هماهنگ و از هر طرف می کوبیدند. طرف هم آن تو زهره ترک می شد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
همه چشم دوخته بودیم به سطح صاف کارون که هیچ اثری از حسین عمی نبود. برای یک لحظه آب شکافت و حسین عمی دست و پازنان روی آب پیدا شد و دوباره زیرآب رفت. چند روز بعد از ما خودش را به قجریه رسانده بود. دورهمی نشسته بودیم و حرف می زدیم. حسین عمی از خودش و تبحرشنایش بلوف می زد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
سر از بشوروبساب که برداشتیم، دیدم دوروبرمان را آب گرفته و گیر افتاده ایم. وسط رودخانه بودیم. بچه ها روی پل شناور ماشین رو ایستاده بودند و با خنده برایمان دست تکان می دادند. روی پل شناور نفربر بلند شدم و حالت پریدن توی آب گرفتم و گفتم: «رضا! من می خوام بپرم، این پل نفربر داره می ره تو دل عراقی ها».
کد خبر: ۴۷۸۰۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
تا آقا مهدی را نشان اش دادیم، جوری نگاهمان کرد که انگار دستش انداخته باشیم. به قهر پشت کرد به ما و رفت سمت دوجیپی که تازه وارد مقر شده بودند. آقا مهدی آستین بالا زده بود و داشت لب آب، قایق باربر خط را تعمیر می کرد. دو آفتاب به عملیات مانده بود. صبح و ظهر آذوقه و مهمات می بردیم تا نزدیکی خط و لابه لای نیزار استتار می کردیم تا شب عملیات راحت برسانیم دست رزمنده ها.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
مادر شهید "علیرضا تازیکه لاملنگ" نقل می کند: « پسرم معتقد بود مرگ پایان زندگی نیست و بعد از شهادتش به رستگاری و زندگی جاودانه دست پیدا خواهد کرد.»
کد خبر: ۴۷۸۰۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
در حال عبور از خط بود که دید تعدادی از برادران رزمنده بیکار نشستهاند در حالی که هم آرپیچی و هم موشک دارند ولی شلیک نمیکنند، البته آتش دشمن بسیار سنگین بود. شهید بلافاصله... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمد الهیاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
خانواده سردار شهید سعید شالی:
سعید شالی شهیدی مخلص در راه خدا بود که علاوه بر جبهه های ایران، زحمات زیادی در جبهه های لبنان کشید.
کد خبر: ۴۷۸۰۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
فرشته عبدی" همسر شهید " غلامحسین اعظمی گیلان" در روایتی می گوید:« می گفت امیدوارم بتوانم مشکلات دیگران را تا آنجایی که می توانم حل کنم وآنها را خوشحال و رضایت خداوند را جلب کنم.»
کد خبر: ۴۷۷۹۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷
دولت به جای اینکه حقوق من را افزایش بدهد و بار مالی اضافه برای خودش درست کند برود نیازمندان را در جامعه شناسایی کند و ... ادامه این خاطره از شهید «مصطفی حقشناس» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷
خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر31 عاشورا
بعد از آموزش های آبی در سد دز، گاهی می نشستیم به ماهیگیری. شنا، غواصی و سکان داری را از رحیم تاران یاد می گرفتیم که مسئول آموزش بود. لب دز نشسته بودیم و همه حواسمان پی قلاب بود تا اگر سنگینی کرد، تندی بکشیم بالا؛ که وزیر هاشمی با فریاد و حرکت دست، دوستش را صدا زد: « گل بورا! ماهی تو تورافتاده سنگینه»!
کد خبر: ۴۷۷۹۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷
شلپ افتادم توی چاله لجن و آت وآشغال کنار تانکر آب که با بیل مکانیکی کنده بودند. بچه ها موقع ظرف شستن آشغال ها را می ریختند توی این چاله تا بعدا رویش را بپوشانند. گنداب تا کمرم رسیده بود. پشه و مگس دور سرم می چرخیدند. از دور کردلو را می دیدم که دست گذاشته روی شکم و می خندد.
کد خبر: ۴۷۷۹۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰