احساس میکنم این بار که به جبهه میروم شهید میشوم، تو هم قول بده که برایم گریه نکنی و لباس سیاه هم نپوشی... ادامه این خاطره از مادر شهید «محسن مهردادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید...
کد خبر: ۴۷۵۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
خواهر شهید "حسن حدادیان" میگوید: یاد و خاطرات شیرین برادرم حسن همیشه باهامون هست و همینها ما رو سر پا نگه داشته است. نوید شاهد اصفهان به انتشار خاطرات ی از این شهید عزیز پرداخته است که در ادامه میخوانید.
کد خبر: ۴۷۵۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۹
تا اولین بیت سرود یعنی جمله «من مسلمانم» را به زبان راندم، صادق از داخل سنگر فرماندهی فریاد زد «من نمیدانم». ناگهان خنده و گریه رزمندهها... ادامه این خاطره از «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۵۱۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۸
کتاب «سلیمانی عزیز» روایتگر خاطرات ی متفاوت و خواندهنشده از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۵۱۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
برادر زاده شهید"قربانعلی عرب حسن آبادی" نقل می کند:« وقتی عمو به سربازی رفت کار بنایی مادر بزرگم ناتمام ماند. همه منتظر بودیم تا از خدمت برگردد و کار ساختمان را تمام کند اما با شهادت او کار خانه هم ناتمام ماند...بنا هر روز بهانه می آورد اما گویی قرار بود معجزه دیگری اتفاق بیفتد!! » نوید شاهد سمنان توجه شما را به مطالعه ادامه این خاطره جلب می کند.
کد خبر: ۴۷۵۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
از بچگی با من مثل يک رفيق بود، در حالی كه با هم خيلی صميمی بوديم، ولی هميشه يک حرمت خاصی بين من و پدرم بود و ايشان هميشه دنبال بهانهای میگشتند كه با من ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید « مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۵۱۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
خاطره ای از شهيد "صادق مرادی"؛
مادر شهید "صادق مرادی" در خاطره ای می گوید: اولین مرخصی که آمد برای خانواده درحد توان سوغاتی خریده بود برای پدرش هم یک جانماز و تسبیح آورده بود. پدر علاقه ی شدیدی به صادق داشت. به او گفت: پسرم من دوری تو را نمی توانم تحمل کنم...
کد خبر: ۴۷۵۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۸
شهید "کاظم عاملو" شهیدی از خطه کویر ایران، سمنان است. او اسفند سال 66 در ماووت عراق شربت شهادت نوشید. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطرات ی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر می کند که "بوی پیراهن یوسف" یکی از این مجموعه خاطرات است. شما را به مطالعه بخش نخست این خاطرات دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۵۰۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
پس از آمارگیری، گفتم من از میان آن جمع فقط شهادت آقای ظفری را به چشم دیدم. مجروحیت حاج آقا طالبیان را دیدم، ولی شهادتش را به چشم ندیدم.
کد خبر: ۴۷۵۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۶
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
به غیر از این که کارهای خودش را انجام می داد، امام جماعتمان هم بود، درس مان می داد و معلم مان بود. شب ها وقتی می خوابیدیم، آرام و بی صدا بلند میشد نماز شبش را می خواند و بعد کفش هایمان را تمیز می کرد و واکس میزد.
کد خبر: ۴۷۵۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۹
مرد عصبانی، خنده اش گرفت و نشست روی زمین و آرام شد. از آن روز به بعد هر کس عصبانی میشد، با لحن حاجی برایش می خواندند: هی دل، ای دل، ای دل، ای دل، ای دل....
کد خبر: ۴۷۵۰۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۵
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
حاج آقا طالبیان را صدا زدند و گفتند: برای شما هم ماهی کباب کردیم. بفرما! ولی حاجی از جایش تکان نخورد؛ حتی به ماهیها هم نگاه نکرد. تنها گفت: نارنجک را برای این کار در اختیار شما نگذاشته اند. من از این ماهی ها نمی خورم.
کد خبر: ۴۷۵۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
خواهر شهید "علی رضا هزارجریبی" نقل می کند: «شب قبل از اعزام برادرم به جبهه، به دلیل علاقه ای که به او داشتم از او خواستم از رفتن به جبهه منصرف شود ولی علی رضا در جوابم گفت: در مقابل دلتنگی ها صبور باش که خداوند با صابرین است.»
کد خبر: ۴۷۵۰۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بیا این خاک. تبرک است. من مطمئنم کسانی که ناراحتی دارند، با این خاک شفا پیدا می کنند؛ چون برادرانی که روی این خاک نماز خوانده اند و اشک ریخته اند، با خدای خود راز و نیاز کرده اند و اشک هایشان گوهری است که فقط خدا قدر آن را می داند.
کد خبر: ۴۷۵۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
عده ای از رزمنده ها جمع شده و مشغول نرمش بودند. از بین جمعیت، خودم را جلو کشیدم تا مربیشان را ببینم: دیدم حاج آقا طالبیان و محمد کرمی در حال ورزش زورخانه ای هستند. حاجی سبکتر و پرحرارت تر از جوانان می چرخید و نرمش می کرد.
کد خبر: ۴۷۵۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۱
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکصد صلوات او که تمام می شد، شمارش دیگری شروع می شد. صلواتها که تمام شد، نه تنها خسته نشدیم، تازه احساس سبکی هم می کردیم؛ انگاری که دلمان بخواهد باز هم صلوات نثار کنیم!
کد خبر: ۴۷۵۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۲
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بین ما کسی بود که به نماز زیاد اهمیت نمیداد؛ سرآخر حاج آقا طالبیان، با اشاره به آیات قرآن، به او گفت: از جهنمی ها سؤال می کنند که ما سلَكَكُم في سَقَر؟ چه شد که به جهنم افتادید؟ جواب میدهند که قالوا لم نَکُ مِنَ المُصَلّينَ. ما از نمازگزاران نبودیم.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۳
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: اولا دوستان مؤمن را دوست دارم؛ ثانیا می خواستم که به مشورت کردن عادت کنید. باید حرف ها و نظرات همه را شنید. اگر من چیزی می گفتم، همگی قبول می کردید.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۳
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
دکتر مسعودی فرماندار وقت نهاوند گفت: آقای طالبیان؛ تهیه ناهار این عده بر عهده شهرداری است. حاجی هم گفت: چرا شهرداری؟! دکتر پاسخ داد: رسم است هر وقت مسئولی از استان بیاید، هزینه ناهارش بر عهده شهرداری است.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۴
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
وقتی کسی برای دیدنش به شهرداری می رفت، می گفت: اگر کارت غیر اداری است، بعدا بیا منزل با هم می نشینیم، چای و میوه می خوریم و حرف می زنیم.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۵