خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «ابراهیم حسینی محمداحمدی» میگوید: «تو این هشت سال دفاع مقدس معمولا شهید جبهه بودند که دو بار هم مجروح شدند. هر روز با قاب شهدا حرف میزد، میگفت «شما چطور توانستید من را ول کنید، شما یک پله از من جلوتر هستید.»»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
خواهر شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «مادرم گفت: یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو میخوام. حسینجان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟ ک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. گفت: مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
خاطرات یکی از شهدای غریب قزوین در اسارت؛
«اول صبح جشن سردوشی داشتیم، همه لباسهای منظم پوشیده بودیم، خیلی خوشحال بودیم و غروب همان روز ما را بردند مسجد تا جناب سروان عطاریان برایمان سخنرانی میکرد که شما انشاالله همین روزها تقسیم میشوید و همه ما قلبمان ۱۸۰ درجه میزد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «اردشیر ابراهیمپورکلاسی» یکی از شهدای غریب قزوین در اسارت است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
خاطره شهيد منوچهر الهياری «6»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «آری آن روز برای من ثابت شد که اين امام زمان است که ما را تا قلب دشمن هدايت کرد و توان مقابله را از آنها گرفت...» قسمت ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۴۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
خاطره شهيد منوچهر الهياری «5»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: « بزرگترين ما 20 سال داشت و موقعی که ديدند بيست نفر از آن ها تسليم بچه 13 يا 14 ساله شدهاند خودشان هم خندهشان گرفت...» قسمت پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
« گفتم خواهش میکنم شما بعد ازدواجتون میخواید برگردید قم؟ حقیقتش اینه که من خیلی بودن در کنار خانواده رو دوست دارم و دلم پر میکشه برای پدر و مادرم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محسن بلندیان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
خاطره شهيد منوچهر الهياری «4»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «فردای آن روز چقدر کُند میگذشت و ما بايد هم شب کار را تمام میکرديم و هم برادران نيروی انسانی پياده حمله میکردند. زمانی که با ذوق و اشتیاق سربندهای قرمز رنگ يامهدی...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
«شهید مهدی زینالدین حین رفتن از من پرسید: «راستی مهجور تو پول داری؟» خندیدم و گفتم «فرمانده لشکر ۵۰۰ تومان هم توی جیبش پیدا نمیشود»؟ خندید و همان مبلغ را گرفت و راهی قم شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
برادر شهید «علی راهدار» نقل میکند: «بعد از یک سال چشم انتظاری، خبر میرسد جنازه علی پیدا شده. پدر به سرعت خودش را به اهواز میرساند. عجیب است که بعد از یک سال صحیح و سالم است. پیر مرد میگوید و میگوید، اما نمیگذارد اشکهایش را کسی ببیند.»
کد خبر: ۵۵۹۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
مسابقه کتابخوانی «اصحاب درد»؛ خاطرات جانبازان ۵۰ تا ۷۰ درصد شهرستانهای سمنان، مهدیشهر و سرخه به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی برگزار میشود.
کد خبر: ۵۵۹۳۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
«در یکی از شبها خواب دیدم حاجآقا را به اردوگاه آوردند و من به دیدنش رفتم. بعد از دیدهبوسی همانند فرزندی که پس از فراق طولانی، پدرش را ببیند سرم را روی دوشش گذاشته و بیاختیار گریه کردم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «ابراهیم احترامی» میگوید: «از ازدواجمان زمان زیادی نگذشته بود که جنگ شروع شد. شهید خیلی دوست داشت به جبهه برود ولی جایی که خدمت میکرد نمیگذاشتن که به جبهه برود، شهید به من گفت «اگر سپاه به من اجازه ندهد از طریق بسیج به جبهه میروم». مادر شهید گفت «ابراهیم میشه به جبهه نری؟» و شهید در جواب گفت «خواهش میکنم راضی باشید تا من به جبهه بروم»»
کد خبر: ۵۵۹۳۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
برگی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «بابایی»؛
«عباس نسبت به احکام شرع بسیار پایبند بود. وقتی به منزل ما می آمد. میپرسید: خمس مالتان را دادهاید یا نه؟ ...» ادامه این خاطره از سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
روایت شهادت شهید «محمدولی بهرام آبادی» به نقل از همرزمش «حسن خارا»؛
«محمدولی بهرام آبادی» لباس فرم که آرم سپاه دارد را از تن خود در میآورد و لباس بسیجی یکی از رزمندگان را میپوشد. دوربین و نقشهها را به بچهها میدهد و میگوید: شما بروید، من اینجا میمانم اگر آتش دشمن کم شد، آرام آرام برمیگردم.
کد خبر: ۵۵۹۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۵
خاطره شهید «جوزی امیری» به نقل از همرزم شهید؛
شهید «جوزی امیری» در تاریخ هجدهم مرداد 1364 در منطقه زبیدات عراق، خودروی ایشان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و پیکر پاک آن شهید عزیز در میان شعله های آتش سوخت و روح بزرگش به شهدای کربلا پیوست. او می گفت: " شهادت لبیک گفتن به ابراهیم زمان است " و با نثار خون خود به ندای ابراهیم زمان، خمینی کبیر (ره) لبیک گفت.
کد خبر: ۵۵۹۳۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
آشنایی با گردان محبین؛
گردان محبین یکی از گردان های تیپ 57 حضرت ابوالفضل بود که در طی 8 سال دفاع مقدس همواره از گردان های خط شکن بود.
کد خبر: ۵۵۹۳۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
وصیتنامه شهید «پیرولی سگوند»؛
شهید «پیرولی سگوند» در وصیتنامه خود نوشته است: بايد به رضای خدا راضی بود. مال دنيا ارزش ندارد، تنها چيزی كه می ماند خدمت به اسلام و اين انقلاب است.
کد خبر: ۵۵۹۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
خاطرهنگاری جانبازان و آزادگان
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با آزاده و جانباز سرافراز «محمدعلی صمدی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۵۹۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۸
«آمدم ماوقع را برایش تعریف کنم که در یک آن شیطنتم گل کرد و قیافه غمگین به خودم گرفتم و با ناراحتی سری تکان دادم و گفتم راستش را میخواهی بدانی؟ با دلواپسی گفت «راستش را بگو». طاقتش را داری؟ دستپاچه و نگران جواب داد بگو! بگو! نکند مجروح شده؟ سرم را پایین انداختم و گفتم: علی شهید شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۷
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «ابراهیم جعفری» میگوید: «یک روز عصر دیدم که شهید خیلی مضطرب است، به من گفت که میخواهد به ماموریت برود، شهید رفت و بعد از مدتی از اهواز با بنده تماس گرفت و گفت به جبهه رفته است. شبی که قرار بود عملیات بیتالمقدس انجام شود تلویزیون روشن بود و تا تلویزیون گفت که عملیات بیتالمقدس با رمز "یا علی ابن ابیطالب" شروع شد، پسر سه سالهام گفت «مامان، بابا شهید شد.»»
کد خبر: ۵۵۹۲۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۷