نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
مادر شهید «حسین بابایی» می‌گوید: «یک شب او را در خواب دیدم. با هم داخل یک اتاق بودیم. اتاق کوچک بود، ولی تر و تمیز و روشن. وسطش یک رحل زیبا بود و روی آن یک قرآن. حسین گفت: مادر! اینجا رو برای تو درست کرده‌ام، اما هنوز وقتش نیست. به موقعش خودم می‌آم دنبالت.»
کد خبر: ۵۵۰۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا
«قربانعلی بابایی» پدر شهید «حمید بابایی»، می‌گوید: زمانی که فرزندم شهید شد، در خاک عراق بود. پیکرش فرزندم بعد از 15 سال به دست ما رسید. طی این 15 سال شبانه روز پیگیر فرزندم بودیم و هر بار بی‌نتیجه و ناامید می‌شدیم.
کد خبر: ۵۵۰۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

«پسر‌ها جبهه بودند. یک شب خواب دیدم همه با هم برای مرخصی به خانه آمدند، ولی رضا با آن‌ها نیست. صبح که بیدار شدم. نگرانی رهایم نمی‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۰۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

پدر شهید «قاسمعلی امین‌بیدختی» نقل می‌کند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش می‌تونن بیان. زیاد معلوم نمی‌شه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بار‌ها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «غلام مستاجری برنطین» می‌گوید: «می‌گفتم درست را بخوان، می‌گفت انقلاب واجب‌تر است، به ما احتیاج دارند. تو منبر و راهپیمایی‌ها با همدیگه می‌رفتیم‌، همه جا با هم بودیم، تا اینکه به سربازی رفت، اینقدر به جبهه علاقه داشت که فرصت نکرد خداحافظی کند.»
کد خبر: ۵۵۰۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳

قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل می‌کند: «دیدم شانه‌هایش می‌لرزد. پایم جلو نمی‌رفت. نوه‌ام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه می‌کنی؟ در حالی که دست‌هایش را دیدم که اشک‌هایش را پاک می‌کرد، شنیدم که‌ می‌گفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه می‌کنم.»
کد خبر: ۵۴۹۹۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸

خاطره‌نگاری جانبازان و آزادگان
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز 70 درصد دفاع مقدس «احمد جهازی» به مصاحبه پرداخته است. این جانباز سرافراز از روزهای سخت در گیلانغرب روایت می‌کند. لازم به ذکر است دو برادر این جانباز سرافراز «محمود و علی محمد جهازی» به شهادت رسیده‌اند. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۹۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸

«آقای چگینی از همان روز‌های نخست پس از پیروزی انقلاب غیر از هجمه منافقان و گروهک‌ها از سوی بعضی همراهان انقلاب هم مورد آزار و اذیت و هجمه قرار می‌گرفت. دلیل این حجمه‌ها هم تفکرات شهید بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که در آستانه روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۹۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸

«رمز پیروزی را باید در عمل به وظیفه جویا شد نه در غیر آن، چرا که سعادت از آن کسی است که در بحبوحه هر مسئله و جریانی، او را بخواهد و بخواند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸

کتاب «عهد‌ کمیل» روایتی خواندنی از خاطرات «شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار» به قلم «مصّیب معصومیان» است که به کوشش «انتشارات شهید کاظمی» منتشر شده است. خاطره‌ خواندنی از شهید مصطفی صفری‌تبار را با عنوان «پیمان برادری» به روایت همسر شهید در ادامه می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۴۹۹۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

مستند «جانبازان 70 درصد» با محوریت خاطرات جمعی از جانبازان 70 درصد به همت اداره کل بنیاد شهید و امورایثارگران استان هرمزگان تهیه و تولید شده است.
کد خبر: ۵۴۹۹۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل می‌کند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت‌ می‌گذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمی‌تونم ببینم به آبجی‌ام سخت بگذره.»
کد خبر: ۵۴۹۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

روایت اسرای مفقودالاثر؛
ششم اسفند ماه سال ۶۵، سمبل تحمل و استقامت در برابر مشکلات برای ما اسرای در بند دشمن بود. یکی از عجایب زندگی‌ام که همیشه فکر و ذهنم را به خودش مشغول کرده، قدرت تحمل بچه‌هایی بود که در ضعیف‌ترین وضعیت ممکن از لحاظ جسمی قرار داشتند. در آن روز نه پتو و لباسی و غذایی از آسمان حواله شد و نه سربازی از دشمن هلاک شد، اما همه ما به وضوح دست عنایت و پُرمهر الهی را که مانند چتری بر سرمان کشیده شده بود رو می‌دیدیم. در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

«کتاب جامانده در سهیل» اثر «کبری خدابخش دهقی» با مضمون روایت زندگی همسر سردار شهید «محمد جعفرسعیدی» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس در بوشهر منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۹۸۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

«بدون تردید حمید دارای اخلاق حسنه بسیاری بود. نوع برخورد و ایجاد رابطه‌اش با دیگران زبانزد خاص و عام بود. ایشان در همان برخورد‌های اول قادر بود که ضمن تأثیرگذاری لازم، ارتباط خوبی با طرف مقابل برقرار کند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۸۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

برگی از خاطرات؛
«سال ۶۶ که در اندیمشک بودیم همان موقع اوج بمباران شهر‌ها توسط عراق بود در همسایگی ما یک خانواده عرب زبان بودند که همان شب بمباران عروسی پسرشان بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمس‌دوست» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

«پیرمردی که راننده کمپرسی ۶ چرخ بود، مرتب شکایت داشت که چشم‌های من ضعیف است و جلوی خودم را نمی‌بینم بچه‌ها کمکش می‌کردند که آرام‌آرام به پیش برود. منطقه علاوه بر اینکه در دید نیرو‌های دشمن بود از طرف ضدانقلاب هم ناامن بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاح‌زیارانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۶

خاطرات شفاهی جانباز ایلامی؛
جانباز اسد امیدی متولد ۱۳۴۷ شهرستان مهران چندین مرحله دواطلبانه به جبهه اعزام شد و در عملیات والفجر ۳ زخمی و به درجه رفیع جانبازی نایل آمد. او در پاره‌ای از صحبت هایش می‌گوید: پیرو دستورات مقام معظم رهبری باشیم و از اسلام و ممالک اسلامی دفاع کنیم. در ادامه این کلیپ تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۷۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۵

روایت اسرای مفقودالاثر؛
بعد از حدود دو ماه از آغاز اسارت، برای اولین بار مقداری پرتقال کوچک و نیمه پلاسیده آوردند و با هزار منت بین بچه‌ها تقسیم کردند، ولی بدن بچه‌ها به‌شدت نیازمند اینگونه مواد غذایی بود. با یکی از بسیجی‌ها هم غذا بودم. بعد از تقسیم پرتقال‌ها به من گفت: یک دانه پرتقال بیشتر به من رسیده. چکارش کنم؟ گفتم بهتره به یکی از مجروح‌ها بدین وی هم بلافاصله بلند شد و پرتقال اضافه رو به یکی از مجروجین داد. واقعا عزت نفس بالایی می‌خواهد که در چنین شرایطی از آن بگذرید و به دیگری ببخشید و تازه از این هم بالاتر داشتیم افرادی رو که همان سهمیه خودشان رو هم نمی‌خوردند و به مریض‌ها می‌دادند. ادامه این خاطره آزاده ایلامی را بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۵

خاطرات شفاهی مادر گرانقدر پاسدار شهید «رضایی»؛
شهید «محمود رضایی» از شهدای پاسدار دفاع مقدس استان ایلام است که تیرماه 1366 در جبهه منطقه سردشت به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید می گوید: محمود همیشه می گفت مادر من وظیفه دارم از خاک وطنم دفاع کنم و دوست دارم شهید شوم و نباید از نبود من ترس داشته باشید. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۹۷۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۵