نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
برادران شهید مجید پیری از خدمات صادقانه برادر به انقلاب و مردم می گویند.
به افراد خانواده سفارش زیاد می کرد تا می توانید به انقلاب و دولت خدمت کنید...
کد خبر: ۴۱۷۷۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۰

عباس راشاد در بیان خاطره ‌ای از روزی‌های جنگ می‌گوید: با دو اتوبوس توی جاده می‌رفتیم که ناگهان چند هواپیما به ما حمله کردند. باران بمب بود که کنار اتوبوس‌ها می‌ریخت. اتوبوس اولی را با راکت زدند.
کد خبر: ۴۱۷۲۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۱

خاطره اى از شهيد على اكبر اصغرنژاد فرزند محمد به نقل از حسن اصغرنژاد(برادر شهيد)
کد خبر: ۴۱۷۱۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۲

آسمان انتظار یار دارم زنهار ، بعد وصلش هرچه خواهی کن ولی اکنون مکن
کد خبر: ۴۱۷۱۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۹

حتی فیش حقوقی نداشت . گفتم محبت اله چرا نمیری کارای حقوقی رو انجام بدی؟ مگه تو حقوق نمیخوای؟ همیشه بهش می گفتم اما اون جواب می داد اگه خدا بخواد حقوق بگیرم حتماً خودش درست میکنه...
کد خبر: ۴۱۷۱۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۹

پرستار یا مجروح - خاطره ای از پرستار شمسی بنی بیات
کد خبر: ۴۱۷۰۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۸

وفاى به عهد بسيجى شهيد جلال منصف به روایت از آقای مهدی یوسفی امیری (برادرشهید گرامی روحانی علیرضا یوسفی)
کد خبر: ۴۱۶۹۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۶

سالروز ولادت/دست نوشته شهید/خاطره شهید
سوار ماشین شدم، مثل همیشه حمد و سوره و شهادتین را خواندم و بعد آیه الکرسی را خواندم خیلی خوشحال بودم، به اهواز رسیدیم، ساعت 7 صبح گذشته بود، از ماشین پیاده شدم سو ار ماشین دیگری شدم و تا سه راهی سوسنگرد خرمشهر رفتم، بعد سوار ماشین صلواتی شدم و...
کد خبر: ۴۱۶۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۶

سالروز شهادت /وصیت نامه/خاطره /زندگی نامه
من برای اطلاعت و رضای خداوند به ندای حق لبیک گفتم و به جبهه های حق علیه باطل شتافتم و هدفم را حفظ و پاسداری از نظام جمهوری اسلامی قرار دادم...
کد خبر: ۴۱۶۸۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

با شروع جنگ تحمیلی بنا به احساس تکلیف شرعی و دفاع از اسلام به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت. و به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه نبرد با متجاوزان بعثی شد...
کد خبر: ۴۱۶۸۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

آن روز ديگر حساب بيست تومان هم نکردم و زدم به چاک.و از مسجد سراسيمه و هراسان پا به فرار گذاشتم و تا دم در خانه دويدم.فردا ظهر که شد باز هواي بيست تومان آمد تو کله ام و به ياد آن چيزهائي افتادم که با بيست تومان ميشه خريد اين بود که دوباره به طرف مسجد رفتم.
کد خبر: ۴۱۶۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

سردار علی ناصری در یکی از خاطرات خود می‌گوید: منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل می‌کرد. حرکت بسیار مشکل بود. علی آقا به هر مین که می‌رسید با خونسردی آن را خنثی می‌کرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم....
کد خبر: ۴۱۶۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

غلامرضا جعفری یکی از رزمندگان بیان می‌کند: تا صبح گلوله آرپی‌جی بود که شلیک می‌کردیم. من آن­قدر آرپی‌جی زده بودم که از یک گوشم خون می‌آمد و گوش دیگرم عین ساعت تیک و تاک می‌کرد. هر چهار نفرمان خسته و بی­خواب بودیم. آن شب را به هر زحمتی بود، بیدار ماندیم و از خط دفاع کردیم.
کد خبر: ۴۱۶۷۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

خاطره ای کوتاه از شهید سبزیکار
شهید علی اصغر حاجی غلامزاده سبزیکار در سال 1340 در شهرستان مشهد متولد شد. شهید سبزیکار معاون اطلاعات و عملیات تیپ مستقل 21 امام رضا (ع) در تاریخ بیست و یکم بهمن سال 1364 در عملیات والفجر8 در اروند رود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۱۶۷۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۲

شهدای مداح ؛ بسیجی شهید
عقيده داشت كه اين انقلاب از آن ماست و ما موظفيم كه آن را از شر دشمنان حفظ كنيم، هر چند به قيمت ريخته شدن خونمان باشد؛ بدین ترتیب با آغاز جنگ تحمیلی، از پیشتازان امر جهاد و حماسه آفرینی شد.
کد خبر: ۴۱۶۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۱

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت «هادی هوشیاری» نامه ها و خاطره های این شهید بزرگوار منتشر شد.
کد خبر: ۴۱۶۵۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۱

حجت‌الاسلام فخرزاده در نشست «خاطره‌نگاری» مطرح کرد؛
مدیر واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری با اشاره به آسیب‌های ورود تخلیل در خاطرات دفاع مقدس، گفت: اکثر خاطرات دفاع مقدس دلی و هیاتی جمع‌آوری شده که اتفاق خوبی است؛ اما امروز برای ایجاد توازن در گونه‌های ادبی نیازمند برنامه هستیم.
کد خبر: ۴۱۶۴۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۰

در انتظار مهمان- خاطره ای از پرستار ناهید برخوردار پور عیوضی
کد خبر: ۴۱۶۳۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۰

امیرعلی احمدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در بیان یکی از خاطرات خود می‌گوید: ناگهان سنگینی دستی را روی شانه چپم احساس کردم. دست رستم خانی نبود، دستی که روی شانه‌ام بود بزرگ‌تر از دست ایشان بود. بلافاصله از زمین بلند شدم و برگشتم. عراقی بود....
کد خبر: ۴۱۶۲۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۸

خاطره ی از آزاده سرافراز اله مراد روح افزا - با گذراندن 52 ماه اسارت
حدود سه ساعت ما را با چشم باز در جلو آفتاب سوزان آسمان عراق نگه داشتند. طوری که بعد از اتمام تنبیه، چشمهایشان هیچ جا را نمی دیدند و کورمال کورمال روانه آسایشگاه شدیم...
کد خبر: ۴۱۶۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۴