خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
با خودم گفتم این ابر شانسی آمده جلوی ماه را گرفته. وقتی با آن سرعتی که داشت چند دقیقه ای رسید به آن منطقه، آنجا بود که به امدادهای غیبی اعتقاد پیدا کردم.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۸
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفت: نمی دانم. همین قدر میدانم که شهید می شوم. خیلی از دوستان هم شهید می شوند ولی تو اسیر میشوی! سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
آن قدر آنجا پشه داشت که به شوخی گفت: نیت می کنم غسل پشه برون. بعد گفت: ان شاء الله که غسل ما قبوله.... میخواد بشه میخواد نشه... همه خندیدیم و حمید پرید توی آب و آمد.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
در آن شرایط با هم عهد کردیم که نفری هزار صلوات بفرستیم تا حمید شهید نشود. در آن لحظه خطرناک و دشوار از ته دل از خدا این را می خواستیم. ولی قدرت دعای حمید از ما بیشتر بود.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
ما برای پیروزی نیامده ایم، ما برای شکست نیامده ایم، ما برای شهادت هم نیامده ایم، ما فقط برای رضای خدا آمده ایم، ما فریادمان رضای خدا بوده است، این ها سنبل های راه ما هستند و سنبل های هدف ما هستند.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
هیچ وقت راضی نبود که من اذیت شوم. به من خیلی علاقه داشت. حميد بعدها چند بار به خواب همسایه رفته و گفته بود به مادرم بگویید که هی ناراحت و دلتنگ من نشود، چون من همیشه در کنار او هستم و با نفس های او نفس می کشم و من از مادرم دور نیستم.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۴
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بر حسب عادت به شوخی به او گفتم: کارت درسته جنازه. چون مطمئن بودم که حمید رفتنی است به شوخی به او می گفتم جنازه. نه تنها من بلکه همه نیروها مطمئن بودیم حمید رفتنی است. همان روز اسامی نیروهایی که خون نامه را امضا کرده بودند، برد پیش فرمانده گروهان و گفت نیروها ماندنی هستند تا پای خونشان.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
خلاصه پیر مردها را آوردیم بین خودمان. حمید این سه پیرمرد را به عنوان پدر بزرگ های گروهان میدید. پیرمردها هم انسان های عجیب و مؤمنی بودند. هر سه نفرشان هم شهید شدند؛ شهید شعبانلو، شهید زارعی و شهید تابش.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
شاید حمید کارهایی کرده باشد که خیلی ها خبر نداشته باشند. حمید از کسانی بود که بی سر و صدا بعد از خواب همه ی رزمنده ها، نظافت اطراف اردوگاه و حتی سرویس های بهداشتی را انجام میداد. بدون اینکه کسی به آنها دستور بدهد و اگر هم امری از طرف فرمانده به او می شد، حمید مطیع فرمانده بود و بدون هیچ مکثی کار را انجام می داد. حمید فردی با اخلاص در همه زمینه ها بود.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بعد از اینکه دعا تمام شد، بلند شدم و حرکت کردم به سمت چادر خودمان. نیمه شب بود که از چادر آمدم بیرون. هوا بسیار سرد بود. یک دفعه دیدم سه نفر با لباس نظامی پریدند داخل آب سد!! با خودم گفتم: این دیوانه ها کی هستند؟! قصد خودکشی دارند! خیلی تعجب کرده بودم. سریع دویدم کنار سد و دیدم که همان سه نفرند.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
یک شب خوابم نمی برد. از چادر آمدم بیرون. صدای مناجات و دعای بچه ها، سکوت اردوگاه شهید مدنی را می شکست. کسی صدایم زد: حاج آقا ببخشید، چند دقیقه وقت دارید؟
کد خبر: ۴۵۰۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۰
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بنده خدا فریاد زنان به شهید علامه می گفت: آقای علامه قرتید قرتید قرتید!! حمید نگاهی از سر تعجب به من کرد و گفت: قرتید یعنی چی؟ گفتم: به لهجه اسد آبادی یعنی پاره شد. این بنده خدا فکر کرده جلیقه اش پاره شده.
کد خبر: ۴۵۰۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۳
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفتم: برادر هاشمی ، چهره ی جذاب و نورانی شما جان می دهد برای شهادت. لبخندی زد و گفت: برادر برای پیروزی چی؟ گفتم چرا، هم برای پیروزی هم برای شهادت. در جواب گفت: شما پیروزی و نابودی دشمنان را از خداوند بخواه.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفتم: برای چی؟ گفتند: نماز نمی خواند، سیگار می کشد، رفتار مشکوکی دارد. چند دقیقه بعد رفتم پیش حمید و گفتم: حمید یکی از کسانی که باید رویش کار کنی همین جوان است؛ من نمی دانم. این جوان را به خودت می سپارم. نزدیک به یک ماه از این قضیه گذشت. به منطقه جنوب اعزام شدیم، به اردوگاه شهید مدنی دزفول.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
قبل از اینکه جواب نامه را بدهم، دیدم حمید هاشمی آمد و گفت: آقای سرابی من دارم میروم، البته اگر شما اجازه بدهید! گفتم: من در مقابل فرمانده کسی نیستم که مخالفت کنم. فقط قبل از رفتن صبر کن چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم. گفتم: وقتی رفتی، به ما سر بزن و جلساتی که بالای تخته سنگ ها داشتیم قطع نشود!
کد خبر: ۴۵۰۱۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۳
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
حمید کنار مزار آخرین شهید را می کند. قبری برای خودش آماده می کرد و در آن می خوابید. هر کسی برای خودش قبر می کند و در آن می خوابید. بعد حمید شروع می کرد به خواندن دعای کمیل. بچه ها شب خوشی را در جوار مزار شهدا طی می کردند.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱
نزديك غروب به دنبال جعفر رفتم،تا با يكديگر به هيئت فاطميون برويم. در ميان راه وضعيت جسمي نصراصفهاني تغيير يافت. رنگ چهرهاش زرد شد، سريع او را به بيمارستان رساندم.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۰
28 اردي بهشت ماه سال 83 بود كه براي آخرين بار حاجي را تا تهران هم راهي مي كردم. قرار بود كه نادعلي را بعد از يك سري معاينات و آزمايش ها براي چندمين بار به آلمان اعزام كنند.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴
از خواب كه بيدار شدم، عرق سردي پيشاني ام را خيس كرده بود. باور نكردني بود. نادعلي را ديده بودم كه بدنش سياه شده بود و از كبودي قابل شناسايي نبود.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۸
روز نهم فروردين ماه سال 1348، در روستاي دزّك، كودكي چشم به جهان گشود كه نامش را «نادعلي» گذاشتند. پدر اين كودك، يعني حسن علي، عاشق علي بود و همين عشق، او را واداشت كه نام فرزندش را از دعايي تسميه كند كه به آن عشق مي ورزيد.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶