نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدای دانش آموز / علی آبسته / متن / خاطره / شهید علی آبسته

آخرین وداع

از در که می آمد گویی جانم آرام می گرفت .در لحظاتی که در خانه نبود انگار وجودم را کسی با خود می برد دست و دلم به کار نمی رفت فکر و خیال مرا هزار جا می برد .از پستوی خیال هول ها و ترس ها به جسمم فشار می آورد ،او جایی نبود فقط مثل هر روز سرکار بود بخاطر  من و خانواده برای آرامش خودش همیشه می گفت:« مادر اینگونه آرامش دارم ،من درس بخوانم و شما و پدر در زحمت باشید زجر می کشم.»

پسرم مهربان و خونگرم بود مهربانیش جنسی داشت که نمی توانم آن را بگویم فرزندان دیگرم هم بسیار محبت می کردند ولی نه مثل علی ،وقتی روی او باردار بودم از خدا خواستم که پسر به من بدهد ،سالم که بتوانم به خوبی او را تربیت کنم .همیشه با وضو بودم و دائم زیارت نامه می خواندم و هدیه می کردم به فاطمه زهرا که فقط فرزندی سالم داشته باشم .روز شهادت امیرالمومنین فرزندم متولد شد و چون بسیار متوسل به امیرالمومنین می شدم اسم فرزندم را علی گذاشتم .

جلوی چشمانم به ثمر می نشست و من همان علی کودک را می دیدم وقتی به سربازی رفت رضایت نداشتم به او گفتم:« مادر من با سختی به تورسیده ام نرو حداقل حالا نرو ،من و پدرت و خانواده بیشتر از هر وقتی به تو و وجود تو نیاز داریم »

به دستانم بوسه زد و گفت:«مادر جبهه بر من واجب است و این فتوای رهبرم امام خمینی است می دانی که چقدر دوستش دارم و دوست دارم در راه این جهاد جانم را فدای این بت شکن تاریخ و ارزشهای انقلاب بدهم ...»

داشت خارج می شد که لحظه ای تامل کرد و برگشت و با چشمانی پر از آب و اشک نگاه کرد و گفت:« جان فاطمه زهرا حلالم کن بگذار بروم و در جبهه ها آرام بگیرم .میدانی که چقدر دوست دارم به شهادت برسم عشق و علاقه و وابستگی به شما مانع از این امر مهم در زندگی من می شود ..»

آن لحظه انگار دنیا برایم تمام می شد مگر می شد که اجازه دهم برود من تنها به این امید که می رود و دوباره دیدارش را کمی دورتر می بینم دلخوشم چگونه پس از او زندگی کنم. سکوت کردم کنارم زانو زد و گفت:« میدانی که رضایت تو برایم از همه چیز حتی از جانم واجب تر است اگر هر بار می آیم فقط بخاطر دیدار شما و اینکه آرام بگیرید ولی مادر میدانی که آرزویم چیست تمام دوستانم به شهادت رسیده اند تنها من مانده ام نگذار آرزو به دل بمانم از تو خواهش می کنم التماست می کنم اجازه بده بروم من مال این دنیا نیستم من برای این دنیا ساخته نشده ام بخدا قسم اگر اجازه ندهی روز قیامت جلوی بی بی فاطمه زهرا جلویت را می گیرم و می گویم ایشان اجازه نداد من به شما خدمت کنم.»