نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / عوض عاشوری / متن / زندگی‌نامه / زندگینامه

نوید شاهد استان آذربایجان غربی؛ شهید «عوض عاشوری» فرزند حسنقلی، در یکم فروردین 1340 در یک خانواده مذهبی در شهرستان خوی دیده به جهان گشود. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. او در تعطیلات تابستانی کار می کرد و مخارج تحصیلات خودش را جبران می نمود تا سال1357 مصادف با انقلاب شکوهمند اسلامي ایران به تحصیل خود ادامه می داد، ولی همین که اسم و نام انقلاب را شنید تحصیلاتش را نیمه تمام گذاشت و موفق شد دوره متوسطه را به پایان رساند و به صفوف بی شمار انقلابیون پیوست و مداوم در راهپیمائی ها و مساجد و تظاهرات ضدرژیم شاهنشاهی شرکت فعالانه داشت. بیشتر اوقات را به خانه نمی آمد و در مساجد یا پشت بام ها نگهبانی می داد و همیشه به فکر پیروزی انقلاب و اسلام بود و اگر می گفتیم شب ها به خانه بیا، با ما دعوا مي كرد و می گفت الآن موقع آسایش و خوابیدن نيست. الآن انقلاب است. باید در خیابانها و مساجد بیدار ماند تا انقلابمان زود به پیروزی برسد. در سال1358 به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوی درآمد. در سپاه نیز به خانه کمتر می آمد و بیشتر اوقات زندگیش را در سپاه پاسداران می گذراند. می گفتم به خانه بیشتر بیا. در جواب می گفت می خواهم محبت شما نسبت به من کمتر شود. وی در تمام مأموریتهای سپاه پیشقدم بود

اولین بار به منطقه قطور اعزام شد. بعد از تمام شدن مأموریتش دوباره به پیرانشهر به صورت داوطلبانه اعزام شد و سه ماه نیز در آن منطقه انجام وظیفه نمود. بار سوم بعد از یک ماه به جبهه گیلانغرب اعزام شد و سه ماه نیز در آنجا ماند و بعد از آن جبهه جنوب (اهواز) رفت. حدود شش ماه نیز در اهواز ماند. در آنجا مسؤولیت گردان حر را داشت. از آن منطقه نیز آمد و به سروی ارومیه اعزام شد و در آغاز مسؤولیت پایگاه را داشت و مدت سه ماه و اندي در آن منطقه ماند. بعد از اتمام مأموریت پس از یک ماه به جبهه دزفول اعزام شد و باز فرمانده گردان حر بود. پس از سه ماه باز همان جا مأموریتش را سه ماه تمدید نمود و عملیات مسلم ابن عقیل(ع) از دزفول به سومار اعزام شدند. در این عملیات بود که از چند ناحیه مورد اصابت ترکش حدود ده روز در خانه خوابید و سپس به زیارت مشهد مقدس رفت. از زیارت مقام که آمد ما نتوانستیم جلوش را بگیریم تا در اینجا خدمت نماید. می گفتیم شما نیز مثل سایرین استراحت کن. می گفت من با دیگران کاری ندارم. من به ندای امام امت خمینی بت شکن لبیک گفته ام و پیمان بسته ام تا جان در بدن دارم در راه خدا و اسلام دریغ نمی ورزم و هرچه قدر در راه اسلام و قرآن قدم بردارم کم است. اهل کوفه نیستم که امامم را تنها بگذارم

همیشه در فکر شهادت و شهید شدن در راه اسلام بود و از این مسئله خیلی ناراحت بود که چرا نصیبش نمی شود. می گفت من حتماً لیاقت آن را ندارم. مي گفتيم هر چه خدا بخواهد همان مي شود. مي گفت درست است ولي پاسدار بايد سرش را بدهد. تمام دوستانم رفتند من آن سعادت را ندارم. پاسدار بعد از یک سال خدمت به منفعت مانده است نمی دانم چرا ...

خلاصه بعد از اینکه از زیارت مشهد مقدس برگشت عازم جبهه دزفول شده و در عملیات مقدماتی والفجر شرکت نمود. در این حمله نیز مسؤولیت فرمانده گردان حر را که خط شکن بود بر عهده داشت تا اینکه در عملیات والفجر یک شرهانی در تاریخ بیست و سوم 62 به آرزوی دیرینه خود رسید و به لقاءا... پیوست

روحش شاد و يادش گرامي باد