نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حمزه علی عالمی / متن / زندگی‌نامه / زندگی نامه

شهید حمزه‌علی عالمی دوازدهم تیرماه ۱۳۳۷ در خانواده‌ای اصيل و مذهبی به دنیا آمد. فعال بود و پر از شادی و هیاهوی نوجوانی، با هوش و ذکاوتی کم‌نظیر.

همین روزهاست که ظلم و ستم از پا درآید

هیچ‌کس سر سوزنی از او گله و شکایت نداشت. همه اعضای خانواده روی حرف‌های او حساب می‌کردند. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه نصرت، امیرآباد شمالی تهران، گذراند و دوران دبیرستان را در شهر قدس سپری کرد.

هر روز به دانشگاه تهران می‌رفت و شب با کوله باری از شعارهای مردم و تعریف‌های انرژی‌زا در مبارزه با طاغوت به خانه می‌آمد. شعارها را برای خانواده می‌خواند و می‌گفت: «همین روزهاست که ظلم و ستم از پا درآید و مردم ایران به آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی برسند.»

ظلم هیچ پادشاه ظالمی بی‌جواب نمی‌ماند

می‌گفت: «هیچ ظلمی پایدار نیست. اگر شمع کوچک را در زیر یک ظرف بگذارید و صبر داشته باشید بالاخره جوش می‌آید. ظلم هیچ پادشاه ظالمی بی‌جواب نمی‌ماند.»

از دور و نزدیک، دوست و آشنا به او می‌گفتند و توبیخ و نصیحت که دنبال مسائل سیاسی نرود؛ اما نه! باز هم به تلاش‌هایش در کنار دیگر مردم بیداردل ادامه می‌داد تا کم‌کم مبارزه علیه رژیم ستم شاهی بالا گرفت. روز و شب دست های گره کرده‌اش در برابر ظلم بالا می‌رفت و خواهان استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی بود.

تافته جدا بافته

برای ورود امام خمینی به ایران نذر کرده بود گوسفند قربانی کند. با شنیدن این خبر در حالی که پیروزی انقلاب به اوج رسیده بود، سر از پا نمی‌شناخت. خوشحال بود و شادمان. خانواده نیز همپای او شده بود.

بیست سال داشت؛ اما فکر و عملش فراتر از این حرف‌ها بود. دستِ افتادگان را می‌گرفت. دیگر زهرا خانم مصاحبی، مادرش باور کرده بود که حمزه‌علىِ او، تافته‌ای است جدا بافته و غیر ماندنی.

صدای گلوله و فریاد جوانان شیردلی که بر ضد طاغوت شعار می‌دادند در فضا می‌پیچید

در یکی از روزها که با حس و حالی وصف ناشدنی از خانه بیرون می‌رفت، به گواهی مادر احساس می‌شد که برنگردد. مادر او را به خدا سپرده بود. واقعا هم همین شد. هشتم بهمن ۱۳۵۷ به میدان انقلاب رفت. بوی دود بود و باروت و شعله‌های آتش. صدای گلوله و فریاد جوانان شیردلی که بر ضد طاغوت شعار می‌دادند و با اصابت گلوله خودفروختگان و مأموران پهلوی به خاک می‌افتادند، در فضا می‌پیچید.

در بین این همه شور و ایمان و ندای حق‌طلبی، حمزه‌علی با شلیک گلوله‌ای به زمین افتاد. هنوز آجری به دست داشت تا به سمت مأموران پهلوی پرتاب کند. پیکر پاکش پس از تحویل به خانواده در گلزار شهریار به خاک سپرده شد؛ اما یادش همیشه در تاریخ زنده و جاوید است.