زندگینامه روحانی شهید سيد محمدعلى غلامى بيدك
نام شهید : سيد محمدعلى
نام پدر :سیاوش
تاریخ تولد : 1347
محل تولد : روستای بیدک
شغل : روحانی
تاریخ شهادت : 1367/4/4
محل شهادت : جزیره مجنون
زیارتگاه :روستای بیدک
زندگي نامه
وي در سال 1347 ديده به جهان گشود در سن شش سالگي در زادگاه خويش روستاي تلخ آب سفلاي بيدك در سايه امامزاده واجب التعظيم و باكرامت سلطان محمود به تحصيل و پس از طي دوره ابتدايي در شيراز در محله اي فقرنشين به علم اندوزي مشغول و نهايتاً در سال 63 با اشتياق فراوان به تحصيل علوم ديني و حوزوي در حوزه علميه منصوريه شيراز در محضر اساتيد فرزانه اي چون آيت الله حاج شيخ محمدرضا حدائق و شيخ علي رضا حدائق كسب فيض نمود و در اين برهه با عنايت وي به ضرورت حضور در جبهه نور عليه باطل و تحقق آرمانهاي ديني و طلبگي خويش و نيل به خواسته جد بزرگوارش به جنگ مي پرداخت تا آنچه آموخته بود به منصه ظهور برساند همرزمان وي شهيدان طلبه شهيد حسن توحيدي،طلبه شهيد احمد رحيمي و طلبه شهيد محمدعلي سياره بودند تا اينكه در تاريخ 4/4/67 در جزيره مجنون ، مجنون خدا گشت و قرباني راه پرآوازه اسلام ناب محمدي شد تا راه آشكار كند و ما نيز بيابيم آنچه او يافت.
و قاتلوهم حتى لاتكون فتنه و يكون الذين الله فان انتهوا فلاعدوان الاعلى الظالمين
(قرآن كريم سوره بقره آيه 92)
با آنها كارزار كنيد تا فتنه برافتد و دين خدا جايگزين آن شودواگر باز استادتجاوز برستم كاران روانيست .
آنقدر به جبهه ميروم و مى جنگم تا شهيد شهادت نصيبم گردد ، اى جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد ، اى جوانان مبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه على (ع) در محراب عبادت به شهادت رسيد ومبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه على اكبر حسين در راه حسين و با هدف به شهادت رسيدند.
اى مادران مبادا از فرزندانتان جلوگيرى كنيد كه فردا در محضر خدا نمى توانيد جواب زينب را بدهيد كه تحمل هفتاد و دو شهيد را نمود .
برادران استغفار ودعا رااز ياد نبريد كه بهترين دردها و تسكين براى شماهاست و هميشه بياد خدا باشيد وخدا را فراموش نكنيد ودشمنان بين شما تفرقه نيندازد كه شما را از روحانيون متعهد اسلامى جدا سازند حضورتان را در جبهه ثابت نگه داريد و به امام بيشتردقت كنيدو سعى و كوشش اخلاص خودرا نسبت به امام بيشتر نشان دهيد .
بار خدايا اگر فيض شهادت نصيبم گشت آنان كه پيرو خط سرخ خمينى نيستند برجنازه من حاضر نشويد و بر من نگريند ، اما باشدكه دماء شهداء آنهارامتحولسازد و به رحمت الهى بپيوندند بارخدايا پس به پاره هاى آهن بگو تا مرا در برگيرند كه من طاقت آتش روز قيامت را ندارم بارخدايا مرگ مرا در راه خودت قرار ده و مرا با اهل خودت مشهور بگردان (الهى آمين)
سلام مرا به امام عزيز برسانيد و بگوئيد تا آخرين قطره خونى كه دربدن دارم در راه تو سنگر اسلام را ترك نخواهم كرد با خداوند خود عهد بسته ام كه در تمام عاشوراهاوتاسوعاها باحسين بن على همراه باشم و سنگر اورا خالى نمى كنم تا هنگامى كه همه احكام اسلام به فرمان آقا امام زمان (عج) به اجراء درآيد .
بارخدايا من براى رضاى تو به جبهه ها آمده ام نه براى ريا و چيزى بهتر از جان عزيزتر ندارم اين جان ناقابل را در راه تو هديه ميكنم و اى كاش هفت جان داشتم تا هفت باردر راه پرصلابت هديه ميكردم و اميدوارم كه اين هديه ناقابل مورد قبوليت قرار بگيرد .
بارى ديگر قرآن كريم مى فرمايد : و اعتصمو بحبل الله جميعا ولاتفرقوا ، قرآن تمامى مؤمنين را دعوت به وحدت مى كند و از تفرقه آنها را نهى ميكند ، پس در كارهايتان و حركتهايتان گوش بفرمان امام عزيزمانباشيد در يك صف واحد حركت كنيد و از باند بازيها و تفرقه بپرهزيد كه اگربخواهيد جوسازى و باندبازى كنيد ، دل امام را بدرد مىآوريد كه درنتيجه امام زمان (عج) را از خودتان ناراحت كرده ايد .
اما وصيتم به خانواده عزيزم : پدرجان و مادر عزيز ، از اينكه نتوانستم عصاى دستتان باشم شرمنده ام و اميدوارم پدرجان بتوانى بعد از مرگم روح مرا باتلاوت قرآن شاد گردانى و نكند خداى ناخواسته در مرگ من زياد جزع و فرج كنيد نمى گويم گريه نكنيد ولى گريه تان طورى نباشد كه بخواهيد از خدا گله كنيد و اين دنيا پلى است كه اگر صبر در معصيت داشته باشيد خدا به شما اجرى مى دهد كه حساب ندارد ولى اگر نتوانستيد صبر كنيد خدا را از خود دلخور مى كنيد بايد كه با دادن فرزندتان در راه خدا بيشتر به خدا نزديك شويد و بايد رضاى شماها در آن باشد كه رضاى خدا در آن است و تسليم در برابر او امر خداى باشيد . پدر جان زحماتى كه در مورد اين حقير كشيديد عاجزانه از شما مى خواهم كه مرا حلال كنيد بخصوص مادرم وصيت مى كنم كه زياد خودت را ناراحت نكن تا اينكه مى توانى صبر كن و زحماتى كه چه در دوران كودكى و چه بعد از آن دوران برايم كشيدى و شيرى كه بمن دادى عاجزانه از تو مى خواهم كه مرا حلال كنيد اميدوارم فاطمه زهرا به شما اجر و مزد و پاداشى بدهد . و تنها وصيتى كه درام به برادران و خواهرانم اين است ، صورت يكايك شما را بوسه مى زنم و اميدوارم كه فرزندانى با تربيت اسلامى تحويل اين جامعه بدهيد كه راهم را ادامه دهند و با يك دست قرآن و با دست ديگر سلاح بردارند و برصف دشمنان دين و مبين قرآن بجنگند .برادران و خواهران عزيز : اگر ناراحتى و رنجشى از دست اين حقير ضعيف و معصيت كار ديديد بايد به بزرگوارى خودتان مرا ببخشيد و عاجزانه از شماها مى خواهم كه مرا حلال كنيد . و در آخر از تمامى دوستان و آشنايان و فاميل كه ممكن ا ست از دست من رنجشى و ناراحتى و بدى ديده باشند بگوئيد به بزرگوارى بر من ببخشند و حلالم كنند كه اگر چنين نباشد من در آن دنيا در عذابى سخت دچار خواهم شد ، اميدوارم چنين نشود . (به حكم خدا)با دعاى رزمندگان عزيز و فداكاران روزگار به خدا مى سپارم و از شما مى خواهم كه در هر حال و در همه اوقات و احوال و افعال و افكار و خلاصه در تمام زندگى خدا را از ياد نبريد كه او آمرزنده گناهان است . مسوز از داغ من مادر منال از سوگ من خواهر مزن بر سينه و سر كه مهدى مى رسد آخر اگر باشد قرار آخر بميرم نمى خواهم كه در بستر بميرم خدايا كن شهادت را نصيبم كه همچون اصغر و اكبر بميرم درضمن تصميم گيرى تشييع جنازه و جلسه اى بر عهده پدر و مادر و برادران مى باشند و
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار
عنوان خاطره : حريم عشق
تاببستان سال 64 به اتفاق خانواده ام به قصد زيارت و سياحت و صله رحم به شهر شيراز رفتم . ابتدا به خانه يكي از دايي هايم رفتم كه شهيد با آنان زندگي مي كرد (لازم به ذكر است كه خانواده پدر بزرگم در يكي از روستاهاي محروم استان كهگيلويه و بويراحمد زندگي مي كردند كه فرزندانش براي ادامه تحصيل به شيراز رفتند و در همانجا تشكيل زندگي دادند. دايي شهيدم در شش سالگي وارد محيط پرجنب و جوش مدرسه شد. از همان كودكي دانش آموزي متعهد و كوشا بود . دوره ابتدايي را در دبستان فياض بخش در روستاي تلخاب سفلي بيدك به پايان برده در دوازده سالگي وارد مدرسه راهنمايي و در پانزده سالگي وارد حوزه علميه منصوريه (شيراز) شد و دوره سه ساله آن را به پايان رسانيد و در رشته صرف و نحو زبان عربي تسلط يافت.) شب را تاصبح سپري نموديم ولي خبري از شهيد نشد همه بسيار نگران بوديم كه نكند اتفاقي براي او افتاده باشد و ما از آن بي خبريم . با توكل بر خدا نماز صبح را خوانديم . خورشيد كم كم طلوع مي كرد كه ناگهان صداي در همه ما را به خود آورد همگي به طرف در رفتيم وقتي در باز شد شهيد با لبي خندان وارد شد و از ديدن ما بسيار خوشحال شد و سلام نمود و ما را در آغوش گرفت و غرقه بوسه نمود. مادرم به او گفت برادرجان ما از ديشب تا بحال چشم انتظار تو بوديم و براي تو بسيار ناراحت بوديم كه نكند خداي نكرده براي تو اتفاقي افتاده است. شهيد خطاب به همه گفت: من عضو پايگاه مقاومت هستم (واقع در مقر صاحب الزمان) و ديشب نيز نوبت گشت ما بود و اگر شما از عضويت من در پايگاه باخبر نبوديد من از شما معذرت مي خواهم كه شما را تاكنون مطلع نساختم . ديشب با ماشيني از گروهكها و منافقين برخورد نموديم كه حامل سلاح هاي كمري و نارنجك و ... بودند و قصد شومي در سر داشتند با زد و خورد شديدي كه واقع شد متأسفانه توانستند فرار كنند ولي به لطف و مشيت خداوند به خاطر تيري كه به باك ماشين خورده بود و بنزين از آن خارج مي شد توانستيم رد آنان را دنبال كنيم و بدين ترتيب با گرفتن يكي از آنان،بقيه دوستانش را او لو داد و توانستيم همگي آنان را دستگير نماييم. خواهرجان من آرزوي شهادت را دارم و براي ما دعا كنيد كه خداوند شهادت را نصيبم سازد. مگر نشنيده ايد كه امام خميني فرموده است :شهدا شمع محفل دوستانند . شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادي وصلشان عند ربهم يرزقون اند و از نفوس مطمئنه اي هستند كه مورد خطاب فادخلي في عبادي وادخلي جنتي پروردگارند و آنقدر از شهادت براي ما صحبت نمود كه من نيز از خداوند شهادت را خواستار شدم و خوشا به حال آنان كه دعايشان مستجاب شد . نجواي شبش نشانه آن بود كه مسافر است، سوز مناجاتش دليل آن بود كه مهاجر است،شوق شهادتش گواه آن بود كه شهيد خواهد شد آنها كه بناست شهيد شوند از چهره هايشان معلوم است،از نگاهشان، از نمازشان، از تهجدشان، از برخوردهاي صميمي و پرمحبتشان،از خلوص و بي ريايي شان،از شور و شوق، از حرف زدنشان، از حركاتشان و ... شهادتش براي هيچ كس غريب نبود چرا كه همه كساني كه وي را مي شناختند مي دانستند كه او از آن اين دنياي فاني نيست و بودن در اين دنيا به گفته خودش(ماندن در يك قفس تنگ و تاريك است) آخر همه از حال مرغ در قفس مانده باخبر بودند كه چگونه دل پرواز دارد و هواي آسمان در سر، و شور اوج در قلبش چه غوغايي به پا كرده . شهيد غلامي دردمندي بود كه درمانش مرگ سرخ بود. شهيد غلامي بيمار عشق بود و شفايش شهادت بود . از لحظه اي كه پيكر پاكش را كه بعد از 12 سال دوري از وطن در ايام فاطميه در وطن عزيز خود تشييع گشت. ديدم در تب و تاب يادآور لحظه هايي هستم كه چهره صميمي او را مي ديدم و با او بودم سعي مي كنم لحظه هاي لبخند پرمحبت و گرمش را ثبت تا ياد آن صورت پرشور و صفا هميشه در قلبمان بماند. پيكر مطهر وي حكايت عشق جانسوزي مي كرد كه سراسر وجودش دربرگرفته بود وگرنه جز در ره عشق كسي اينچنين خود را نمي بازد. در مورد او تنها واژه عشق است كه رسا و گويا است و آن همه عظمت را دربردارد او عاشق بود و لذت عشق به معبود را چشيده بود . سراسر عمر در پي عشق بود و آن را از خدا طلب مي كرد او مداح اهل بيت عصمت و طهارت بود و در رساي آنان مداحي مي نمود و پيام او به سايرين اين بود:(سلام مرا به امام برسانيد و بگوييد تا آخرين قطره خوني كه دارم در راه تو سنگر اسلام را ترك نخواهم كرد. با خداوند خود عهد بسته ام كه در تمام عاشوراها و تاسوعاها با حسين بن علي(ع) همراه باشم و سنگر او را خالي نمي كنم تا هنگامي كه همه احكام اسلام به فرمان آقا امام زمان(عج) به اجرا درآيد . برادران استغفار و دعا را از ياد مبريد كه بهترين تسكين براي شماهاست و هميشه به ياد خدا باشيد و خدارا فراموش نكنيد و دشمنان بين شما تفرقه نيندازيد كه شما را از روحانيون متعهد اسلامي جدا سازد) هربار كه نام حسين و ياران باوفايش را مي شنيد آن چنان به گريه مي افتاد كه گويي غم و مصيبت هزار عالم را بر او وارد كرده اند . او عاشق كربلاي حسين بود. او شاگرد مكتب عاشورا بود و در انتظار فتح كربلا،اما افسوس كه نماند كه اين لحظه هاي باشكوه و پرشكوه فرارسيده ملت شهيدپرور ايران كه بر خاك كربلا بوسه مي زنند ببيند . اما نه ، دايي شهيدم اينك در كربلاست . گرچه جسم پاك او در جزيره مجنون به خاك و خون غلتيد اما روح لطيفش اينك خدمتگزار آستان كربلاست هم چنانكه همه شهدا هستند. روحش پاك و يادش گرامي باد.