مختصری از وصیت نامه وخاطرات شهید بهرام آزادی
نام :بهرام
نام پدر :ذوالفقار
تاريختولد :1339
محل تولد: آبادان
تاريخ شهادت :61/02/17
محل شهادت: خرمشهر
زیارتگاه : گلزار شهدای گچساران
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا قى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
وكسانىكهدرراهخداكشتهمىشوندمردهمپنداريدبلكهآنهازندهاندونزدپروردگارشانروزى ميخورند.
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيل الله صفا كانهم بنيان مرصوص .
با درود به بنيانگذار جمهورى اسلامى ايرانامامخمينىومردم شريفومبارز ايران دراين مرحله اززمانانسانمتعهدبهاسلاموانسانيت بايد تصميم نهائى خود را اتخاذ كند يادرجه والاى شهادت يا ذلت وخوارىوننگ يكىاز ا ين دو راه را من به عنوان يك مسلمان مقلد امام خمينى كه همان راه اول بود اتخاذ كردم وبا عشقشهادت بسوى جبهه حقعليه باطل شتافتم و در و در جبهه ها مشغول نبرد با كفار از خدا بى خبر صدامى شدم و خدا راهميشه شكرمى كنم كه در اين زمانى كه خودم را شناختم و با زهنمودهاى امام خمينى خودم را وفق دادم و پيام بودنم اين است كه سرنوشت اسلام در اين جنگ است آستينها را بالا بزنيد و از جنگ و شهادت در راه خدا نترسيد و بر امپرياليستهاى شرق و غرب واسرائيل كافر بشوريد و آنها دارند خون جوانان و پيروان و بچه هاى مارا ميمكند و در عوض كاخهاى سر به فلك كشيده به خوشگذرانى مشغولند .
هميشهبهفكراسلام باشيدكهانشاالله بزودى پيروزىازآنصبركنندگاناستملتشريفو شرافتمند ايراندراينلحظاتكهشماتوسط امام خمينى آگاه شده ايد اگر لحظهاى غفلت كنيد معصيت كاريد پس هميشه در حال مبارزه باشيد تا زمانى كه زور و ستم رواست بجنگيد .
وصيتم به پدر ارجمندم :
در راه خدا اسماعيلهاىخودرا آماده كن مبادا اگر فرزندت در راه الله حركت كرد و شهيد شد غمى به چهره بلند مردانهاتبنشيند شادمان باش و بدان كه شهادت يكى از فرزندانت سربلندى براى شما و افراد خانواده است .
وصيت به مادرمهربانم :
مادرجان وصيتم به تو ايناست كه فرزندانت را آنچنان تربيت بكنى كه فقط در راه الله بروند و بدانكه اجر تو بيشتر خواهد بود ،مادر من آرزويم شهادت بود كه پيش خدا روسفير گردم ودر غم من هيچ ناراحت مباش كه خداخودصبرمى دهد ،نمى گويم گريه نكن اما مادر گريه ات طورى نباشد ،يا در محلى نباشد كه كه دشمن راشادكند،هميشهشادوخندانباشوتا بدانندكه مادرىكه هدفش از تربيت فرزندش فقط درراهالله است حتى ازدورى او و جدا شدناوهمچهرهاش ناراحت نيست مادرجان خداحافظ .
برادرانم سعى كنيد در راه انقلاب بيش از اين خدمت كنيد و در هيچ موقع امام را تنها نگذاريد برادر مهربانم منوچهر از اينكه در جهاد مشغول به خدمت هستى خيلى خوشحالم و پيروز باشيد و اگر كار خلافى از من ديدى ببخش و من را حلال كن .
خواهرانم مى خواهم همچون زينب باشيد و او را بشناسيد و تحمل صبرش را در آن مصيبت به آن بزرگى كربلا كه جلوى چشمش اتفاق افتاد سرمشق خود قرا دهيد .
پيامى هم به ضد انقلاب مى دهم كه در عرض اين سه سال انقلاب هنوز نتوانسته اند ؟؟؟ اسلام را بشناسند ،واى بر شما كه آتش دوزخ در انتظارتان مى باشد پس بياييد تا دير نشده توبه بكنيد و همدوش با ساير برادران و خواهران مسلمان برهبرى زعيم عاليقدر امام خمينى اين راه را ؟؟؟بيش ببريد .
و در آخر از تمام قوم و خويشان ميخواهم كه نسبت بهم كينه نداشته باشيد و همه را هم ؟؟؟ و گذشته ها را فراموش كنيد و هر كدامتان از دست من ناراحتى ديده ايد كه فكر مى كنم كه كسى رامن ناراحت نكرده ام ،خلاصه اين حقير ار حلال كنيد و از تمام دوستان و برادران عزيز مى خواهم كه اين حقير را حلال كنيد .
وصيتم به برادران سپاه شهرمان اين است كه مبارزه خودتان را بر عليه سرمايه داران و؟؟؟ منطقه بيش از هر چيز فعالتر بكنيد همانطورى كه تا كنون كرده ايد .
والسلام على من تبع الهدى .
خاطرات
بسم الله الرحمن الرحيم
من الله يحب الذين يقاتلون في سبيل الله صفاً كانهم بنياب مرصوص
دليل اينكه در يك كشوري كه فرهنگش را گرفته اند و بعد از سالها مبارزه استعمار را نابود مي كند و فرهنگش را جايگزين مي كند به چه دليل بعضي از افراد آن فرهنگ خودشان را قبول نمي كنند و به فرهنگهاي غرب و شرق تكيه مي كردند و آفتي مي شوند براي جامعه خودشان؟ دليل اين مسئله اساسي اين است كه اولاً آن كشور كه مي خواهد فرهنگ خودش را پياده بايستي صددرصد فرهنگش اصيل و اسلامي باشد و توده عنايم مردم به آن متكي باشند و حتماً در آن راه موفق خواهد شد و دليل اينكه بعضي هم شد مي شوند در اين راه 80درصد بر اثر تبليغات كاذب شرق و غرب است كه سالهاي متمادي بر روي همه انسانها اثر گذاشته و بيشتر انسانها را گول زده اينها خيال مي كنند كه پاره اي نيست بجز تسليم در برابر فرهنگ و اگر آن كشور با اتحاد كامل جلو او را بگيرد موفق خواهد شد و به آنها نشان خواهد داد كه مي شود فرهنگ خودش را پياده كند بدون اتكا به شرق و غرب خواهيم توانست در آينده نه بسيار دور بلكه نزديك چنين كاري خواهيم كرد و فقط كمي اراده و خود گذشتگي لازم دارد تا بتوانم اينها را در زباله دان تاريخ اندازيم.
فرهنگ يك جامعه را استعمار گران چگونه عرض كرده؟ فرهنگ يك جامعه اي را وقتي كه استعمار مي خواهد عوض كند با شيوه هاي گوناگون وارد آن كشور مي شود و بيشتر بوسيله استعمار فكر انسان را از اين طريق به منجلاب فساد مي كشاند و نمي گذارد خارج از آن محوطه كه وجود آورد انسان فكر بكند مثلاً هر روز با آوردن مدي در آن كشور مردم را مشغول همان برنامه مي كند و كسي نمي تواند فكر اساسي بكند اين تبليغ بيشتر در كشورهايي كه عقب افتاده هستند پياده مي كند و همان مفاقاصد شومي كه دارد اجرا مي كنند از لحاظ اقتصادي كارخانه عظيم در آن كشور پياده مي كنند براي منابع خودش و توده مستضعف هم فقط در فكر نان شب درآوردن است.
چگونه يك كشور بايستي فرهنگ استعماري كه به كشورش تلقين كرده اند عوض كرده و فرهنگ خودش را جايگزين كند؟ يك كشور در زماني م يتواند چنين كاري را بكند كه به يك اتحاد كامل و اساسي برسد و در سايه آن اتحاد كه تمام نيروهاي توده اي عظيم و به اتكاي ايدوئولوژي باشد. دليل اينكه بعضي از جوانان ما مغز خودشان را به كار نمي اندازند و تحت تآثير مكتبهاي شرق و غرب واقع مي شوند چيست؟ دليل اصلي اين است كه جوانها در عصري بدنيا آمده اند كه تمام جهان را تبليغات فاسد و انسان را از محتوا خالي كرده و اين گروه جوانها فكر مي كنند كه انسان فقط براي خواب و مسكن وغذا و براي شهوتراني است و براي اينكه اين گروه حتي حاضرند سالها برده ديگران شوند و اين مزايا را فقط داشته باشند و مكتبهاي غرب و شرق همچنين است كه اين روش مزدورانه بعضي از جوانهاي معصوم را گوا زده و از انسانيت آنها را خارج كرده و به حيوان تبديل كرده كه نمي شود به اين گروه انسان گفت. ما بايستي چه كار بكنيم كه نيروهاي عظيم توده اي كشور خودمان و ديگر ملل مستضعفين جهان را بسوي ابر قدرتها بسيج نموده و آنها را به زباله دان تاريخ بياندازيم؟تنها راهي كه مي توانم تمام نيروهاي اسلامي را در جهان بسيج كنيم اين است كه اسلامي حقيق حضرت علي _ع)يعني عدل علي (ع)را پياده كرده و تنها در جهان امروز ايدئولوژي اسلامي به رهبري امام خميني مي تواند تمام ملل مستضعف را بسيج كند انشاءالله .
صبح و انقلابي است و بايستي صد درصد اسلامي باشد تا بتواند به اتحاد كامل برسد و بعد بتواند كم كم ريشه استعمار را بكند و شيوه صحيح و انقلابي فرهنگ خود را پياده كند كساني كه بخواهند سدي ميان مردم باشد محكوم هستند و بار ديگر مي خواهد آن ملت را به دامن استعمار و استثمار برساند. چگونه بايستي ارتش جمهوري اسلامي را مانند سپاه پاسداران مكتبي كرد؟ به نظر من ارتش در صورتي مكتبي خواهد شد كه يك برنامه صحيح برايش تدوين كنند تا از اون اصول و برنامه گذشته كه ارتشي را فقط براي نگه داشتن بكار رژيم ضد مردمي آموزش مي دادند به يك ارتش مردمي و اسلامي پايبند وكليه شعون مكتبي و مردمي مي سازند و انشاءالله بزودي به آن مرحله برسيم و آرش واقعاً در جنگ نجات داد كه ارتش براي ما حمايت از مردم است.
در خاطرات جنگتحميلي عراق به ايران از زبان سرباز وظيفه بهران آزادي
اينك خاطره حمله 27شهريور را براي شما نقل مي كنم كه چگونه جوانان با خون خود نهال آزادي خاك عزيزشان و اسلاميشان را از تجاوز بيگانه نجات دادند من از مرخصي كه آمدم ديدم كه گروهان يك داشت فوق العاده دارد دست دست به آسمان دراز كرده اند و دعا مي كنند خدايا تو ما را ياري كن تا بيگانه را از خاكمان بيرون بكنيم.برادران پاسدار هم بودند و گروهان ما با 6تانك حمله كرده بود و دشمن در ساعت 5/11ضد حمله شديدي كرد كه باعث شد كه انبار محمات در حدود 18تانك داشت با دو گروهان پياده نيروهاي اسلام در همان ساعات اول اين نيروهاي كفر را نابود كردند و دشمن كه ترس او را گرفته بود گفته بود نكند از اينجا حمله بسوي هويزه آغاز بشود.خلاصه تا آمدم سازمان دهي كنيم كه چقدر از نيروهايمان از بين رفتند ديديم كه دشمن با يك لشكر تازه نفس به نيروهاي ظفرمند ما حمله كرد و در ساعت اول ما خوب مقاومت كرديم ولي در ساعت 2ديگر تاب و توان مقاومت از ما گرفتن و باعث شد كه بار ديگر دو خاك ريز از دست بدهيم ولي اين حمله ما خيلي از لحاظ نظامي ارزش داشت و بعد از مدتي دوباره در همان منطقه نيروهاي خودي تك كردند و نيروهاي عراقيرا تار و مار نمودند بجز آن دو خاكريزي كه از دست داده بوديم توانستيم چندين خاك ريز نيز از دشمن بگيريم.
«خاطره حمله بستان»
خاطره آزاد كردن شهري كه از لحاظ استراتژيكي ارزش زياد داشت شهربستان شهري كه بنام شهادت معرفي شد. خدايا زبانم گوياي اين بزرگ نيست ،خدايا قوت بيان به من بده تا تعريف كنم اين حمله برق آسا را حمله اي كه باعث كشته شدن هزاران عراقي مي گرديد.
آغاز حمله بستان:
يك هفته قبل از حمله گردان 22تانك را به جلو كشيدن چند روزي بود كه مستقر كرديم و ما را به شناسائي مي بردند تا يك روز ميگهاي عراقي راكد بزرگي را به چند صد متري تانكها انداختند كه خداوند رحم كرد وگرنه اگر نزديك به تانكها مي خورد چند تا از تانكها با نفراتش منهدم مي شدند خلاصخ شناسايي به پايان رسيد و شب حمله نزديك شد و يك روز فرمانده گردان آمد تمام بچه ها را جمع كرد و با نقشه ها توضيح كرد و قرار بر اين شد كه ساعت 5/12حمله آغاز شود ساعت 5كه هوا روشن شد از هر تانكي يك نفر را بردند نزديك به يك كيلومتري دشمن گذاشتند كه شب كه تانكها مي روند جلومان به آن آموزشي كه داشتيم تانكها را در تاريكي راهنمايي كنيم و به سنگرهايشان كه از قبل آماده كرده بودند ببريم خلاصه با آنجا بيش بچه هاي پياده كه همه داشتند بجهيزاتشان را مي بستند رفتيم و با آنها صحبت كرديم همه بچه ها خوشحال از اينها خلاصه وقتي رسيدم پيش مقر فرماندهي گفتن آزادي تو برو روي تانك جناب سروان كميجاني و من كه تنها اميدم اين بود كه هر چه زودتر سازمان تانكها مشخص شود شد و خيلي خوشحال بودم و قرار در اين بود كه ساعت 4صبح در تجاوز است ننشينند و بسوي دشمت يورش بردند و حتما آنها پيروزند و آن شب من از خوشحالي فردا عصر كه پيروز خواهيم شد خواب به چشمم نمي رفت تا ساعت رسيد به 4مقر فرماندهي اطلاع دادند كه نيروهاي پياده حركت كرده اند و نزديكي خاكريز دشمن آماده تك هستند خدايا دقيقه حمله فرا رسيد و حمله شروع شد الله اكبر توپخانه شروع به زدن كرد تمام نيروهاي دشمن را زير آتش گرفت الله اكبر و نيروهاي پياده ما با نيروهاي پياده دشمن درگير شدند و تانكها هم بسان شير مي غريدند و پيش مي رفتند تا اينكه خاكريز دشمن يكي پس از ديگري سقوط كرد و نيروهاي شجاع و برومند ما به خاك ريز سوم دشمن رسيدند و بعد از يم ساعت درگيري در خاك ريز سوم خاك ريز سوم هم سقوط كرد ؟؟و همان تانك دشمن سالم پشت سرما مانده بود و در اين حمله انشاءالله پيروز خواهيم شد و پوزه دشمن را به خاك خواهيم ماليد خدايا بچه هاي پياده گردان 104مشهد همه آماده شدند براي شبيخون و پاسدارها هم همينطور ساعت به 10رسيد كه بچه ها رفتند و مانند هر شب فقط تير بارهاي دو طرف كار مي كردند و گاهي اوقات هم عراقيها از ترسشان منور مي انداختند بچه ها همه با هم خداحافظي سرازير يوده گفتند من شهيد شدم خلاصه حسين آقا به پدرم و مادرم بگو كه بهروز به لقاءالله پيوست به خانواده ام بگو كه ناراحت نباشيد من امانتي بودم براي شما و خداوند در اين زمان كه اسلام در خطر است من را از شما گرفت من هم كه در سنگر نشسته بودم داشتم به حرفهاي ايشان گوش مي دادم هوا هم باراني بود و باد سردي مي وزيد و آن شب هما خيلي تاريك بود خلاصه با نظمي ك اداه بودند پياده ها رفتند تا نزديكي خاكريز دشمن آماده تك و در همين لحظات ديدم در حدود 100نفر از پاسداران وارد خاكريز ما شدند تازه وارد بودند گفتند به من برادر اين سنگرها خالي است من گفتم آره برادر بيايد تو زير باران نايستيد برادرها آمدند تو برادر از سپاه تهران بودندو من پيش اينها نشستم در همين موقع شخصي آمد لب سنگر و گفت آماده باشيد تا نداي الله اكبر بلند شود بايد بجلو برويم به كمك برادراني كه نزديك خاكريز دشمن شبيخون زده اند و صداي اين برادر آشنا بنظرم آمد آمدم بيرون هوا خيلي تاريك بود چشم مقرون به ديدن نبود چند لحظه اي در كنار همين برادرمان ايستادم ديدم بله يكي از بهترين دوستان صميمي من است كه در سپاه پاسداران شهرمان مشغول خدمت است و به عنوان معاون فرمانده انتخاب شده و در همين موقع گفتم محمد منو ميشناسي ديدم چيزي نگفت چونكه گمان نمي كرد من اصلاً آنجا باشم يك مرتبه ذيگر صدا كردم محمد رويش را برگرداند و يك مرتبه ديد من جلويش ايستاده ام گفت بهرام جان توئي و در همين لحظه همديگر را در آغوش گرفتيم در حدود 5دقيقه روي همديگر را بوسيديم خلاصه رفتم در سنگر كمي برادرمان محمد درباره حمله از من سوال كرد چون من در حدود يكسال بود در جبهه مشغول نبرد بودم برادرم محمد را كمي توجيح كردم كه اينجا موقعيت اينطور است همان جا هم خداحافظي كرديم و آنها رفتند وجلو تانكها هم آمدند و من سوار تانك شدم در يك لحظه توپخانه و تانكها شروع به زدن كردند و و با دشمن درگير شدن و خاك ريز دشمن سقوط كرد و در آنجا تعداد زيادي از عراقيها به درك واصل شدند.
در خاطرات مرخصي بعد از حمله شوش
بعد از عمليات شوش به پيروزي رسيد 10روز مرخصي به من دادند وقتي كه رسيدم به خانه برادرم گفت كه خبر از راديو و تلويزيون پخش مي شود كه پيروزي بزرگي نصيب ما شده است و خلاصه مرخصي اين چند روز در شهر بوديم و بچه ها را مي ديدم كه از جبهه آمده اند و از پيروزي با هم صحبت مي كرديم و دو تا از بهترين دوستانم بنام حسين حيدري و سيف الله از جبهه شوش به مرخصي آمده بودند و بعد از زيارت همديگر و اشك شوق ريختن چند روزي با هم بوديم تا اينكه مرخصي به پايان رسيد و شي 22فروردين باز بسوي جبهه حركت كرديم و براي بدرقه با هم صحبت مي كرديم و من براي آنها خاطرات 27شهريور و خاطرات جنگ صحبت كردم خلاصه سوار اتوبوس شديم و بسوي جبهه حركت كرديم در شب در اتوبوس بخاطر اينكه فردا از هم جدا مي شويم و حسين و سيف الله بسوي شوش بايد بروند و من هم بسوي بستان خلاصه ناراحت بوديم چونكه نديدن چند تا از دوستان براي هر انساني سخت است در اتوبوس اصلاً يادم نمي رود آن شب كه سيف الله و من پيش هم نشسته بوديم تا ساعت 1نصف شب با هم صحبت مي كرديم و حسين كه طرف چپ ما نشسته بود نگاه له من مي كرد و صداي آهي از ته قلبش بلند مي شد بخاطر اينكه فردا از هم جدا مي شويم خلاصه آن شب سيف الله پيش من نشسته بود خوابش برد و سرش را روي سينه من قرار داده بود و خواب رفته بود و من هم سعي كردم كه كاري نكنم كه يك لحظه از خواب بيدار بشود چون مهر و محبت زياد به هم داشتيم يك وقت ديدم از خواب بيدار شد گفت حالا تو بخواب چون من خوابم نمي آمد به برادر كوچك خودم سيف الله اسرار كردم كه تو راحت بخواب كه من راحتم سيف الله گفت بهرام جان به گردن خودت اگر خسته شدي نگي ،خلاصه ما هم روي صندلي بخواب رفتيم صبح شد و اتوبوس به اهواز رسيد و پياده شديم و رفتيم در مسجد نماز را خوانديم بعد آمديم در خيابان مغازه ها هنوز بسته بودند حسين و سيف الله اسرار داشتند برويم چند ساعتي در جايي استراحت بكنيم و بعد هم بيائيم و بهرام تو برو به طرف بستان و ما هم بايد برويم به پايگاه مبارزان و از آنجا بطرف شوش برويم خلاصه اينطرف و آنطرف رفتيم جلو اين مسافر خانه آن مسافر خانه جايي پيدا نكرديم تا رفتيم يك مسافر خانه يم اتاق گرفتيم و چند ساعت استراحت كرديم و ساعت 9صبح از مسافر خانه بيرون آمديم و وسايل مان را پيش همان صاحب مسافرخانه گذاشتيم بخاطر اين در اهواط تا عصر مانديم براي اينكه ماشين ما ساعت 4بعد از ظهر حركت مي كرد و حسين و سيف الله هم گفتن حالا كه اينطور شد ما مي ايستيم تا ساعت 4 تو را بدرقه مي كنيم و بعد ما مي رويم خلاصه نسبت به هم خيلي علاقه داشتيم و دوست نداشتيم از همديگر دور شويم خلاصه از مسافر خانه كه بيرون آمديم رفتيم در شهر كمي در خيابان گشتيم و بعد حسين منزل يكي از اقوامشان مي خواست برود كار داشت حسين و سيف الله آمدند پيش مخابرات آنجا كه با ماشين ما ايستاده بود خلاصه من و سيف الله بدجوري بهم خيره شده بوديم و لحظه به لحظه توي صورت همديگر نگاه مي كرديم خدايا تو مي داني كه دوست داشتم از همديگر جدا شويم چاره اي نبود در آنجا ديكر با هم روبوسي كرديم و از هم جدا شديم به اميد آن روز كه دوباره همديگر را صحيح و سلامت ببينيم و به اميد پيروزي و دوري از دستي كه يكديگر را درك كرده اند خيلي سخته خدايا تو به ما كمك كن تا به زودي پيروز بشويم و پرچم خونين انقلابمان را در سراسر جهان بر رهبر امام خميني به اهتزاز در آوريم .
خاطرات شب عيد نوروز