مختصری از زندگینامه شهيد سيد غلام قاسم زاده
نام شهید : سيد غلام
تاریخ تولد : 1349
محل تولد : روستاي حيدر آباد
تاریخ شهادت : 67/4/4
محل شهادت : جزاير مجنون
زیارتگاه : روستاي حيدر آباد
زندگينامه
مكتبي كه شهادت دارد اسارت ندارد. (امام خميني ره)
(والموت في حياتهم مقهورين والحياه في موتكم قاهدين)
اي غلام اي عاشق ميدان عشق بسته اي روزازل پيمان عشق
هفت خوان را پشت سر بنهاده اي ميهماني درجنان بر خوان عشق
قصه فريادها از ياد رفت جان شيرين كرده اي قربان عشق
كنده اي با تيشه خود بيستون آفرين بر همت مردان عشق
اينجا سخن از چگونه بودن شهيدي است كه همچون علي اكبر گل وجودش را در صحراي خونين خوزستان در طبق اخلاص گذاشته و مظلومانه پيكر پاره پاره اش در بيابانها ماند تا درس چگونه رفتن را بياموزد اينان پيشتازند اسوه و الگويند و در يك كلام انسانهاي مافوقند نه مافوق انسان كه بهانه اي باشد براي ما درماندگان و در خم كوچه ماندگان راستي حكايتشان درد آور است سرگذشتان غم انگيز و در عين حال سراسر زندگيشان زواياي بودنشان براي ما درس عبرت چگونه بودن انساني را رسم كنيم كه كارهاي بي بضاعتهاي قاصر زبان نيست كه اهل دل بايد اهل را شناخت و بالاتر از آن خدا در كتابش به وصفشان كشانده آنجا كه مي فرمايد به آنان مرده نگوئيد بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگار خويش روزي مي خورند.برادر شهيد (غلام محمد قاسم زاده – سيدي دهقان زاده و در يك كلام از تبار ابوذر و عمار در ميان خانواده اي محروم از سادات امام زاده علي(ع)در فروردين سال 1349 در روستاي حيدر آباد ديده به جهان گشود.روحش در كوره ناملايمات بزودي چنان نشو و نمو كرد كه بي باكي و شجاعت و صبر و استقامتش زبانزد تمام بستگان خويش و قومان و همرزمان و همكلاسان بود قامت زيباي غلام و صفاي باطنش تواضع و فروتنيش گذشت و ايثارش همه حكايت از آن داشت كه اين وجود استثنايي است شهيد قاسم زاده در سال 1355روانه مدرسه شد و دوران ابتدائي را در محل تولد خود با موفقيت به پايان رساند و با تحمل رنج و مشقت چندين كيلومتر راهپيمائي را در مدارس راهنمائي قدس دهنو و شهيد فرخ لقب گراب طي كرد و در سال 1366براي ادامه تحصيل بنا به توصيه خانواده خويش راهي شهرستان دهدشت گرديد آري زير بناي وجود معنويش در دوران انقلاب شكل گرفت بارها نزد دوستان و آشنايان از اينك بعلت كمي سن از اعزامش به جبهه خودداري مي نمايد گلايه داشت ارزش جهاد و مبارزه در راه خدا در يافته بود ،زمان به پيش مي رود و غلام همچنان در آتش عشق به مبارزه در راه خدا مي سوزد اين جان عاريه كه به غلام سپرد دوست روزي رخش بينم و تسليم وي كنم اينك غلام در اين آرزو و سال اول دبيرستان را مي گذراند زمان وصال فرا رسيد اينكه آغاز 17يا 18سالگي است و گاه وصال نزديك
ديدار يار غائب داني چه ذوق دارد ابري كه در بيابان بر تشنه اي ببارد
غلام آماده مي شود و ماجرا را با خانواده در ميان ميگذارد كه اينك شرايط آن را دارم كه به جبهه بروم و در فروردين ماه 67از خانواده اجازه مي گرد .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
و سرانجام در تاريخ 67/1/28به جبهه هاي رزم اعزام مي گردد و به عضويت گردان ويژه شهدا از تيپ 48فتح معرفي و لباس رزم مي پوشد آري اين عاشقان همه چيزشان ويژه است فرمانده گروهان در حالي كه اشك مي ريخت از غلام بعنوان زبده ترين نيروهاي رزمي ياد مي كرد و سرانجام در تاريخ 67/4/4پس از آفريدن حماسه هاي بسيار درحالي كه بي امان نيروهاي بعثي را آماج حمله قرار داده بود و در منطقه جزاير مجنون و پدخندق مظلومانه گلويش هدف آتش دشمنان خدا قرار گرفت و مظلومانه پيكر غرق به خونش در همان بيابان ماند.
آري اينچنين سوخت و نورافشاني كرد .
شاهدي گفت به شمعي كه امشب در و ديوار فرين كردم
ديشب از شوق نخفتم يكدم دوختم جامه و بر تن كردم
شمع خنديد كه بس تيره شدم تار و تاريكيت احسن كردم
خرمن عمر من اگر سوخته شد حاصل شوق تو خرمن كردم
آري عارف بعمارت درون مي نازد عاشق ز ره دوست جان مي بازد
آنانكه ره دوست گزيدند همه در كوي شهادت آرميدند همه
روحش شاد و راهش پر رهرو باد