مختصری از وصیتنامه دانش آموز شهید غلام رضا پرمرد
نام شهید : غلام رضا
نام پدر :خلیفه
تاریخ تولد : 1347
محل تولد : گدارتختی
تاریخ شهادت : 65/6/14
محل شهادت : جزیره مجنون
زیارتگاه : روستای گدارتختی
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون (قرآن مجید)
با سلام بر آن رهبر کبیر انقلاب خمینی عزیز و سلام بر این افتخارآفرینان راه حسین که هیچ ترس و واهمه ای ندارند. امشب من به فکر شهادت افتادم و دارم وصیتنامه خودم را می نویسم. الآن ساعت 9 شب است و من یاد حسین و مظلومیت حسین افتادم و به ندای او می خواهم لبیک بگویم و حرکت می کنم تا آخرین قطره خون علیه دشمنان می جنگیم و از هیچ کس ترسی نداریم به غیر از خدا که به سوی او می رویم. ما می جنگیم چه کشته شویم و چه بکشیم یعنی اگر دشمن را از بین بردیم پیروزیم و اگر شهید شدیم هم پیروزیم و نزد خدا از رزق و روزی او بهره می گیریم. اما وصیتی دارم به شما ای خانواده های محترم شهدا و اسراء و مفقودین ای شمایی که امروز بهترین و نوجوان ترین فرزند خود را در راه اسلام و قرآن دادید شما امروز سرور جامعه هستید. دست به دست هم بدهید و این بیهودگی ها و این ظلم ها و خرابها را در منطقه مظلوم ما از بین ببرید و در هر ماه یا سالی یک جلسه بزرگ داشته باشید تا مردم به خود بیایند. با هم باشید و همدیگر را فراموش نکنید با همدیگر سلام علیک درست بکنید سلام و درود بر شما باد ای پدران و مادرانی که اکبرهای خود را از دست دادید و همچنین روحیه بزرگی دارید و سلام بر شما ای پاسداران و بسیجیان که جان و مال خود را دور گذاشتید و دارید دفاع از کشور اسلامیتان می کنید و می روید به جبهه و جنگ و می جنگید و شعارتان لااله الاالله است و اصلاً ترس ندارید و می خواهید با خون خود درخت اسلام را آبیاری کنید و فقط مرگ فی سبیل الله را انتخاب کردید و همه به سوی آن می رویم و این مرگ را شهادت می دانیم مثل امام حسین که در میدان جنگ کشته شد ما هم می رویم تا مثل او در میدان کشته شویم و به ندای هل من ناصر ینصرنی او لبیک بگوییم . بنابراین مردم شهیدپرور این پاسداران را نورچشمهای خود بدانید و به آنها احترام بگذارید.
وصیت به اداره آموزش و پرورش بهمئی:
سلام علیکم، سلام گرم من بر شما ای خدمتگزاران جمهوری اسلامی در هر لباسی که هستید مخصوصاً شما برادران معلم که نقش انبیاء را دارید. پس ببینید شما چه کسی هستید شما کسانی هستید که دارید ملت و مردم ما را آگاه و اعلم می کنید تا وظیفهخود را بشناسند بیایید این بچه های حزب الهی که در مدارس وجود دارند خوب بار بیارید و به آنها روحیه کار بدهید تا برای آینده جامعه اسلامی ما بتوانند وظیفه ای بزرگ داشته باشند. و همان بچه های حزب الهی را به تربیت معلم یا دانشگاه بفرستید .
وصیت بر تمام مردم روستا:
شما برادر همدیگر هستید گول عده ای بی بند و بار را نخورید دست بردارید از این دو دسته گری هایتان و به فکر کار خودتان باشید که امیدوارم دست بردارید و همدیگر را یاری بدهید و من را ببخشید و حلال کنید.
سلام بر شما ای پدر و مادری که چنین فرزندانی تربیت کردید تا اینکه بتوانند به جمهوری اسلامی و ملت شهیدپرور خود کمک کنند. سلام و درود خدا بر شما باد که چنین صبر و استقامت دارید . در مرحله اول مادر من گنهکارم من را حلال کن و ببخشید مادر تو را به شیری که به من دادی من را حلال کنید چون که همین دیگر تمام شد وقت ملاقات هم تمام شد و شربت شهادت نوشیدن خیلی شیرین است. مادرم تو را به خدا قسم مویی از سرت را بیرون نیاور و خودت را به زمین نزن و زینب گونه باش. مادر دلم می خواهد تور ا ببینم و با شما زندگی بکنم اما دلم شهادت هم می خواهد دلم می خواهد در اه خدا کشته شوم. می دانم قبلاً غم و غصه خورده بودی امیدوارم که جنگ تمام بشود و او عزیز دربندمان به وطن بازگردد.
مادر جان دیگر خداحافظ همه ماها امانت هستیم و باید به سوی صاحبمان باز گردیم صاحب اصلی ما هم خداست. مادرم مرا حلال کن و ببخشید .
بهرم مکن زاری بهرم مزن بر سر *** یک پرچم سبزی در خانه زن مادر
و اما ای پدر زحمت کش و داغ دیده و داغ تو باز هم سنگین تر شد باز هم شکر خدا را کن پدرجان که فرزندان خود را در راه اسلام شهید و اسیر گشتند تو که مثل حسین(ع) اکبر و اصغر خودت را از دست دادی و مثل او همچنان روحیه ای دارید. پدرجان صبر و استقامت از خودت نشان بدهید ناراحت نباش و فکر نکنید و هرگاه هم که ناراحت شدید سوره حمد و توحید را بخوانید. تو زحمت زیاد برای من کشیدی اما چه کنم که جبران آنها را نتوانستم بکنم ببخشید مرا چونکه من دلم شهادت در راه خدا می خواهد. اما پدرجان می دانم که محمدرضا تا 5 ماه بعد از شهادت من خبر شهادت مرا نمی شنود ترا به خدا در نامه ای که به او می نویسی هیچ خبری به او ننویس چونکه جای خیلی سختی دارد دلش خیلی تنگ است از غصه و عقده پر است او شکنجه دیده است و هر موقع که نامه به من نوشت ناراحت نباشید یک نامه از زبان من به او بنویس و خداحافظی مرا به او برسان او غریب است در دست کافر نه کسی دارد و نه برادر که به دادش دیگر رسد. چه کنم که دلم خواست که برادرم را ببینم ولی دیدن او خیلی گران است. کجایی ای عزیزم که من تو را نمی بینم.
خداحافظ برادرجان تو کجایی ** من رفتم برادرجان هر جایی
تو اسیری در دست کافر ** که آرزو داری ببینی برادر
خداحافظ برادرجان ** نمی بینم تو را دیگر
برادر من خیلی روحیه دارد. روحیه ای عالی و بزرگ و قوی دارد ترس به غیر از خدا از هیچ کس ندارد. پدرجان اگر خدا خواست که عزیز من بیاید سلام گرم مرا به او برسان و بگو که او خیلی آرزوی دیدن شما را داشت ولی حسین هم عزیز است ولی یک امانت بود و او را هرگز ناراحت نکنید و شکر کنید و نماز و دعا بخوانید به یاد من نماز بخوانید و دعا کنید.
در آخر وصیت بر برادران حزب الله:
سلام و درود خدا بر شما باد که چنین دست اتحاد دارید و هدف شما فقط الله و از بین بردن ظلم است و هر طوری که باشید شناخته هستید برای مردم بیاید در هرکجا هستید جمع شوید و درست بدهید این مفت خوران در هر اداره ای و هر جایی که هستند تو دهنی بزنید این ارگانها را پاک کنید و برعلیه ظلمها بپاخیزید تا نتواند پاهایشان را بکشند خداحافظ مصیبت. خداحافظ ای عزیزان که ما دیگر رفتیم و این پیام آخر من است این پیامی است که همیشه هست ای خدا در این پیام چه بنویسم من که الآن سه سال است عزیزم را ندیدم او هم در انتظار دیدن ماست نمی داند که من خداحافظی گرفتم . مادرم دیگر نمی توانم جبران زحمت نمایم تو مرا حلال کن.
مادر می دانم داغ بسیار دیده ای داغ دو فرزند گرفتی آخر حلال کن پدرجان تو دیگر پیر گشته ای و من هم جوانم آرزو چه دارم آرزوی شهادت من دارم .
همگی شما را به خدای بزرگ می سپارم.
غلامرضا پرمرد
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد