زندگینامه دانش آموز شهید محمدحسين داركوب
نام شهید : محمدحسين
نام پدر : احمد
تاریخ تولد : 1346
محل تولد : تنگ پیرزال
تاریخ شهادت : 62/6/20
محل شهادت : قصر شیرین
زیارتگاه : روستای تنگ پیرزال
بسم الله الرحمن الرحيم
ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
زندگينامه
شهيد داركوب در سال 1346 در خانواده اي كشاورز متولد شد و در طفوليت مادرش زمين گير و فلج شد . در سالهاي اول به اين ترتيب در كشاكش زندگي با مشكلات فراواني خود و خانواده اش مواجه بودند . ولي به خاطر علاقه اي كه به درس خواندن داشت راهي مدرسه شد . در سالهاي اول دبستان مادرش بدرود حيات گفت . تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه زادگاهش ده كورساي تنگ پيرزال تمام نمود . در سال 57 ضمن شروع دوره راهنمايي در مدرسه طالقاني دهدشت همراه پدرش براي تأمين معيشت زندگي كوشا و فعال بود زيرا در همان دوران دبستان به خود قبولانده بود كه بايد پدرش را ياري كند و چون منزل پدرش از ده فاصله داشت در اتاق سنگي تاريك و تنگي متعلق به خودشان بود به خاطر انجام كارهاي محوله شبها را در آنجا به سر مي برد و حتي روزها به غير از درش خواندن ياور پدرش بود . در دوران راهنمايي اوقات فراغت خود را به كارگري جهت تأمين معيشت زندگي مي گذراند و گذشته از اين آغاز دوره راهنمايي مواجه بود با تظاهرات يكپارچه مردم شريف ايران و پيروزي درخشان انقلاب اسلامي كه وي همگام با سايرين در تظاهرات و راهپيمايي ها شركت مي كرد و همانطوري كه در وصيت نامه اش اشاره كرده است هميشه آرزو داشت به اين انقلاب خدمتي كرده باشد . به كتب ديني علاقه فراواني داشت و كتب زيادي را در اين زمينه مطالعه مي نمود و دوستان و آشنايان وي در دوران تحصيل اقرار دارند بر اينكه فردي متواضع بود و اخلاقي نيكو داشت . به اقوام سركشي مي كرد و از اختلافات خانوادگي و فاميلي به شدت ناراحت مي شد . با شروع جنگ تحميلي با اينكه نان آور خانواده بود و مي دانست بعد از او پدرش با مشكلات بيشتري مواجه مي شود و گذشته از اين دو خواهر كه يكي از خود بزرگتر و ديگري كوچكتر كه آنها چشم انتظارشان نيز همين برادر بود و نيز پنج خواهر و برادر ناتني و زن پدري مهربان ، با وجود همه اينها آگاهانه مرتب تقاضا داشته كه به جبهه برود تا اينكه بعد از پايان سال 60/61 در بسيج ثبت نام كرد و به كازرون جهت آموزش نظامي اعزام گرديد ولي به علت گرفتاريهاي خانوادگي اين بار نتوانست مأموريت خويش را به اتمام برساند در اين سال دائماً در فكر بود تا اينكه خداوند به او سعادت داد كه پس از سال 61/63 بتواند همدوش برادران ثبت نام نمايد و در ماه مبارك رمضان بعد از تقاضاي مكرر براي بار دوم در تاريخ 62/3/28 به پادگان آموزشي كازرون روانه گشت و از آنجا به جبهه عزام شد . البته قبل از اعزام به جبهه از همه اقوام و دوستان كه در مكانهاي دور از م زندگي مي كردند سركشي و از همه آنها طلب بخشش و حلال بودي كرد . مدتي كه در جبهه بود نامه هاي شورانگيز و اميدواركننده اي براي دوستان اقوام و همكلاسيانش مي نوشت كه همه نشانه يك روح متجلي و درخشان بود . اقوام را تشويق به صلح و صفا و صميميت مي كرد . يكي از دوستانش كه از دوران دبستان پا به پاي هم بودند مي گويد : من جملات بسيار پرمعنا از او شنيدم از جمله آنكه مسلمان ان است كه در تنگدستي مسلمان را ياري كند نه در رفاه و ديگر اينكه انساني كه آخرالامر بايد بميرد چه بهتر كه مردني را انتخاب كند كه همانند علي اكبر در ميدان جنگ در راه مكتب و دينش با لبهاي خشكيده به امام لبيك گويد و سرانجام در روز 62/6/20در جبهه قصر شيرين به لقاءالله پيوست .
روحش شاد و راهش پررهرو باد .
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
حق پيروز است – باطل نابود است .
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد