مختصری از زندگینامه شهید فاضل مرادی
نام شهید : فاضل
نام پدر : مصطفى
تاریخ تولد : 1344
محل تولد : دهدشت
تاریخ شهادت : 63/8/19
محل شهادت : عملیات محرم
زیارتگاه : دهدشت
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگی نامه
در سال 1344 نهم آبان ماه هنگامی که ظلم و ستم شاهی و جو و خفقان در ایران حکمفرما بود در شهرها عمال ساواک و چپاولگران دست اندرکاران رژیم و در روستاهای دوردست و بی بضاعت ظلم و جور خوانین بر کشاورزان زحمت کش حکم رانی می کرد در آن روزهای سخت که بر ملت ایران می گذشت در یکی از روستاهای این مرزوبوم و فقیرنشین یعنی در آتشگاه از روستاهای کهگیلویه از پدر و مادری شیعه مذهب و روستانشین و محروم و کشاورز پسری متولد شد که براثر شوق و علاقه پدر و مادر که به آن پسر داشتند نام او را فاضل نهادند و به راستی که فاضل بود. باتوجه به فقر و محرومیت آن زمان این پدر و مادر به هروسیله بود امرار معاش و وسایل رفاه پسر را تأمین می کردند. پدر از راه کشاورزی و کارگری و مادر هم از راه خانه داری . بعضی اوقات وقتی پدر از کارگری یا کشاورزی روزمره برمی گشت با توجهبه خستگی و فشار کار ولی به امید خدا در آرزوی سعادت و خوشبختی پسر بود که بعداً یار و مددکار پدر خواهد بود. در زندگی و در کارها او را یاری خواهد کرد ولی غافل از این بودند که فردایی که آنها در انتظار دارند که پسر نان آور خانه خواهد بود و برای پسر راهی است و فردایی است غیر از آن پسرهایی که این پدر و مادر فکر می کردند. در دامن پرمهر و محبت پدر و مادرش پرورش یافت براثر همین عشق و علاقه بود که او را در سن 4 سالگی توفیق مشرف شدن و زیارت مرقد مطهر علی بن موسی الرضا امام هشتم را پیدا کرد و این خود توفیقی بود که نصیب شهید در سن کودکی شد و از سوی دیگر عقیده و ایمان صالح پدر و مادر را نسبت به امامان و خاندان ائمه اطهار می رساند و هم جهت حفظ سلامتی فرزند خود. برای فرزند آینده ای درنظر داشتند برای آنکه فرزندشان فردا در جامعه مانند پدر از نظر سواد در جهل نباشد در سن شش سالگی روانه مدرسه شد. دوران ابتدایی را در مدرسه آتشگاه که چندکیلومتری از زادگاهش فاصله داشت به پایان رساند و در این مدت صبح ها روانه مدرسه می شد و عصرها به خانه برمی گشت. از آنجایی که خداوند برای بندگانش سرنوشتی مقرر داشته و از روز اول مشخص است و هیچکس به جز یکتا خدایش کسی از آینده اش اطلاع ندارد و صفاتی را خداوند در همان اوان کودکی و طفولیت در اولیایش قرار می دهد که برای بقیه نمونه و الگو است و شهید از همان اوایل زندگی و کودکی تقریباً از این صفات برخوردار بود و حرکاتش زبانزد مردم ده بود زیرا که آینده ای داشت که باید یکی از جان نثاران راه مکتب توحید باشد. در فواصل تعطیلات تابستان تا دوران ابتدایی شهید بیکار ننشست و در امور زندگی یار و مددکار پدر بود و می خواست از همان اوان در کوره داغ زندگی خود را بسازد و آماده کند برای حوادث آینده. حالا دیگر در زندگی او تحولی جدید رخ داده است و باید راه و مسیر اصلی خود را مشخص کند و وظیفه خود را در آینده در آن مقطع از تاریخ رشن نماید و چه درست و خوب و به موقع انتخاب کرد. دیگر اوج تظاهرات حتی در روستاهای دوردست هم برعلیه ظلم ستمشاهی شروع شد و اینجا بود که شهید فاضل مرادی هم همراه و همصدا با دیگر اقشار ملت فریاد کشید و با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها راه آینده خود را مشخص کرد. باتوجه به سطح فرهنگ خصوصاً در روستاهای دورافتاده و محروم ولی از آنجایی که هدف و راه خود را شناخته ببود انتخاب کرد و حرکت کرد. ضمن درس و علم آموختن در سنگر مدرسه باید درس دیگری هم در تظاهرات با افشای افکار غلطی که در جامعه بود نسبت به رژیم ستمشاهی و ظلم و جوری که از طرف شاه ملعون و دست اندرکارانش حکمفرما بود به دیگران بدهد. دوران راهنمایی را در بخش لنده سپری کرد که باز در خلال تعطیلات تابستان جهت امرار معاش و خرجی تحصیلات سال دیگر به کار و کوشش پرداخت. فکر و هوش و استعداد او آن قدر بالا بود و به چیزهایی غیر از آنچه بود فکر می کرد که این فکر در حالات و افکار و اعمال او کاملاً مشخص بود نه مثل همکلاسهایش به بازی سرگرم بود. همیشه حالت متانت و سنگینی داشت و گویا به غیر از آنچه بود فکر می کرد به چه چیزی فکر می کرد به دنیا، به مال ... ابداً. او به آینده فکر می کرد آینده ای روشن. دنیا برای او قفسی بود و او در این قفس زندانی بود فکر رهاشدن از این قفس را می کرد وقتی با او می نشستی و صحبت می کردی او در حال و احوال دیگری بود. سال سوم راهنمایی را هر طور بود سپری کرد که دیگر او آرام نگرفت و آنچه در فکرش بود موقعش فرارسید که به آن عمل کند و گام بردارد و باید در صف پیکارگران و جان نثاران راه توحید قرار گیرد. آن جمله ای که امام امت در سال 42 فرمود: «یاران من و افراد و سربازان من آنهایی هستند که فعلاً در شکم مادر یا در گهواره هستند.» و شهید یکی از آن یاران بود و باید این جمله را عینیت بخشد چون می دانست که پدر و مادر از او جلوگیری و ممانعت می کنند بدون اینکه با آنها مشورت کند بلافاصله بعد از تمام شدن مدرسه در بسیج دهدشت اسم خود را در ردیف سربازان امام زمان(عج) و نائب برحقش امام امت ثبت کرد که بلافاصله به مرکز آموزش بسیج شیراز روانه شد. دوران آموزشی را سپری کرد و 48 ساعت مرخصی گرفت که از پدر و مادر و اقوام خداحافظی کند و روانه جبهه حق علیه باطل گردد و جزء رزمجویان راستین اسلام قرار گیرد. پدر و مادر از رفتن او ممانعت کردند از آنجایی که طاقت نداشت از دیر رسیدن به معشوقش و آن عشقی که در سر داشت پیش از تمام شدن مرخصی با ناراحتی از پدر و مادر که مبادا نگذارند برود روانه میدان رزم شد. بعد از چندماهی تنها بوسیله نامه پدر و مادر را از جا و مکان خود مطلع ساخت. در جبهه در گروه امدادگران راه حق و حقیقت مشغول خدمت بود و به یاری و مدد دیگر همرزمان خود می شتافت و در طول مدت در جبهه اصلاً به مرخصی نیامد تا اینکه در تاریخ 63/8/19 در سن هفده سالگی درست برابر با سال تولدش در عملیات پرفتوح محرم – محرمی دیگر و تولدی دیگر و ابدی یافت و به درجه رفیع شهادت در حین انجام مأموریت نائل آمد و به سوی معبودش شتافت.
روحش شاد و راهش پررهرو و با شهدای کربلای حسینی محشور باد.
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد