مختصری از زندگینامه شهید سيد مختار منصوري
نام شهید : سيد مختار
نام پدر : محمدرضا
تاریخ تولد : 1342
محل تولد : روستاي روشن آباد
تاریخ شهادت : 65/12/24
محل شهادت : شلمچه
زیارتگاه : گلزار شهدای سوق
بسمه تعالی
زندگینامه
شهيد منصوري در سال 1342 در روستاي روشن آباد از توابع دهدشت و در يك خانواده ضعيف و مذهبي چشم به اين جهان گشود و از ابتداي كودكي و نوجواني فردي فعال ، زرنگ و باهوش بود ولي متأسفانه به علت فقر شديد مالي و زندگي چادرنشيني نتوانست رسماً در مدرسه شركت كند و به تحصيل بپردازد ولي همواره در پي اين بود كه باسواد شود و خود مي گفت : مي خواهم باسواد شوم تا بتوانم قرآن بخوانم و مسائل اسلامي را ياد بگيرم . و همچنين مي گفت متنفرم از كساني كه قرآن خواندن بلدند ولي نمي خوانند و به همين خاطر نزد افراد باسواد مي رفت تا باسواد شود و مخصوصاً كه خانواده اش به سوق انتقال پيدا كرد توانست تا در كلاسهاي نهضت سوادآموزي بخوبي شركت كند و باسوادتر شود . شهيد بيشتر عمر خود را صرف چوپاني و كشاورزي كرد كه از شغلهاي مقدس پيامبران و ائمه اطهار عليه السلام مي باشد . او كه آثار فقر و زحمت را بر چهره پدر و مادر پيرش مشاهده مي نمود سعي مي كرد تا بر تلاش شبانه روزي خود بيفزايد تا زندگي آنها را هموارتر سازد و مهمتر اينكه صادقانه كار مي كرد و در پي نان حلال و زندگي پاك و بي آلايشي بود . شهيد در سال 1357 يعني سال پرخروش و جوش مردم و پيروزي انقلاب اسلامي ازدواج كرد كه خوشبختانه مراسم ازدواجش آگاهانه و عاري از تشريفات و ساز و برگ طاغوتي صورت گرفت و حاصل اين ازدواج بحمدالله سه فرزند است به نام هاي حميد و مهدي و مولا . ولي افسوس كه مولاي كوچكش هرگز او را نديد و تا قيامت هم نخواهد ديد . و اما جاي شكر است كه اگر او خود مولاي نورانيش را نديد اما به سرورش مولاي متقيان ملحق شد .
از خصوصيات اخلاقي شهيد اينكه او بسيار مهربان ، دلسوز ، كم حرف و با شرم و حيا بود و لباس ساده مي پوشيد و همواره در فكر قوم و خويشان بود و به آنها كمك مي كرد و صله رحم را به خوبي حفظ مي كرد . او نسبت به معتقدات و مقدسات مذهبي و زيارتگاههاي مسلمين خيلي دلباختگي داشت . ناگفته نماند كه ايشان قول داده بود كه اگر از سربازي برگردد و پدر و مادر پير و دو خواهرش را به زيارت مرقد مقدس ثامن الائمه ببرد اما گويي كه تقدير ديگري در پيش داشت . نسبت به خانواده هاي شهدا علاقه فراوان داشت و آنها را هميشه زيارت مي كرد . شهادت شهدا مخصوصاً قوم و خويشانش مذهب او را رنج مي داد بطوري كه آرامش كامل نداشت . بايد بگوييم كه هر وقت به خانواده شهدا مي رفت عكس شهدا را بر سر و صورت مي گذاشت و مي گفت : اي برادران آيا شايسته است كه شما شهيد شويد و ما بمانيم . و همچنين مي گفت : آيا شايسته است آنهايي كه يگانه فرزندند شهيد شوند ولي ما كه پنج برادريم شهيد ندهيم .
او خود از بدو جنگ قصد شركت در آن را داشت ولي به علت گرفتاري زياد و خدمت وظيفه دو برادر ديگرش نتوانست به علاقه خود جامه عمل بپوشاند اما بلاخره در تاريخ 65/1/18 زماني كه هنوز برادر ديگرش از خدمت برنگشته بود آماده و به خدمت مقدس سربازي جمهوري اسلامي اعزام گرديد .
او مي گفت آرزو دارم به سپاه ملحق شوم . در پايان هم به آرزويش رسيد و پاسدار وظيفه گرديد و پس از اينكه در حوزه آموزشي ياسوج دوره لازم را ديد روانه جبهه حق عليه باطل گرديد و به علت ذوق و علاقه اي كه داشت فنون نظامي لازم را بخوبي و بزودي آموخت و وارد منطقه شلمچه شد و همچون ماهي تشنه اي كه آب را پيدا كرده باشد داوطلبانه و بي باكانه آماده هجوم به دشمن شد . و در عصر 65/12/25 در سنگر كمين و در حالي كه خصم را مورد حمله سرسخت خود قرار داده بود به فيض شهادت نائل آمد . و مصداق آيه (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك) گرديد و به لقاء خداي خود پيوست و بدين طريق عملاً نشان داد كه به امر خدا آمده است و به امر خدا بايد رفت خدا او را رحمت كند و روح پرفتوحش را شاد و او را شفيع ما و بازماندگانش گرداند .
والسلام