مختصری از وصیتنامه شهید عبدمحمد اوليا
نام شهید : عبدمحمد
نام پدر : حيدر
تاریخ تولد : 1344
محل تولد : کوه ارص
تاریخ شهادت : 63/12/26
محل شهادت : شرق دجله
زیارتگاه : بهمئی
وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايهاالذين آمنو و هاجرو و جاهدو فى سبيل الله به اموالهم و انفسهم درجه عنداللهو اولئك هم الفاعزون .
با سلام ودرود بر امام امت خمينى كبير رهبر و آن قلب طپنده مسلمان جهان و پيرجماران كه هيچ قدرتى و دستى بالاتر ازدست و قدرت آن نيست ، دست و قدرت تواناى خدا كه هر سخن گهر بارش تير بر قلب دشمنان است و تصميمش همچون كوهى استوار مى ماند و سلام و درود خداوند بر شهدا از حسين شهيد تا كنون و سلام به پيشگاه ولى عصر و آيت الله منتظرى اينجانب بنده حقير عبدالمحمد اولياء كه براى سومين بار كوله بار خويش را كه پر از عشق به الله بود و به نداى امام امت لبيك گفتم و از شهرستان گچساران اعزام به جبهه حق عليه باطل شدم و در تاريخ 63/2/13 از دانشسراى تربيت معلم شهيد رجائى كچساران كه در آن دومين سال تحصيلى را مى گذرانيم اعزام شدم .
شروع وصيت نامه خدايا از كجا شروع كنم .
خودتان مى دانيد وصيت نوشتن براى يك جوان كه هزاران آرزو داشته خيلى مشكل است خدايا پروردگارا معبودا تو گواهى وقتى وصيت نامه مى نوشتم بدنم مى لرزيد و دستم نمى گرفت چون در آن لحظه به همه فكر فرو رفتم و اشك از چشمانم جارى مى شد چون داشتم آخرين لحظات عمر خويش را مشاهده مى كردم اما خدايا شكرت كه خودت به دنبال اين همه وسوسه فرمودى و اميدى به بنده خود دادى گفتى ما انسان را آفريديم تا در اين دنيا آزمايش خود را انجام دهد و پيروز شود و گرنه انسان با هيچيك از موجودات فرق ندارد بجز تقوا و عمل انسان انسان را بالاتر مى داند اى برادران و خواهران هرگز دستم قلم را نمى گرفت وصيت نامه بنويسم اما هنگاميكه در جبهه جنوب بودم بوى خون و شهادت را احساس مى كردم هنگامى كه خبر عمليات را شنيدم ساعت 11 شب شروع به نوشتن وصيت نامه كردم و در خود احساس آخرين لحظات را مى كردم . اما براى شهادت نيامديم بلكه براى سعادت آمديم و من خودم را يك فرد گناهكار ميدانستم كه آخر روزى مى ميرم اما باز خدا را شكر مى كنم كه با آگاهى بسوى مرگ و شهادت شتافتم بدانيد كه كوركورانه اين راه را انتخاب نكردم بلكه اى مردم اين درس آموزنده اى بود كه از سرورمان امام حسين آموختم و اگر آنروز با امام حسين نبوديم حالا پرچم عبدالله الحسين را بر مى داريم و حركت مى كنيم تا در سرتاسر گيتى برافراشته شود و تا قلب خمينى زمان را شاد گردانيم و چه كشته شويم و چه بكشيم پيروزيم اما من يك سؤال از منافقان دارم به آنها بگوئيد آيا تا بحال راه پيرانتان را طى كرديد ؟ و به آخر آن رسيديد؟ آيا هميشه از نصف راه بازگشتيد و شما هميشه خوار و ذليل بوديد ؟ بلى . خداوند بندگان خويش را هميشه خشنود و پيروز مى دارد و افراد ديگر را خوار وذليل مى داند خدايا من راضى به عشق و علاقه ائى كه از تو دارم هستم بار خدايا به جهاد آمدم نه بخاطر بشارت و بشير و مبشر در بهشت
من مى دانم كه شهيد مى شوم چون در سال 62 در پادگان شهيد دستغيب شبى خواب ديدم كه از چند طبقه پايين مى آيم و مى بينم آقاى دستغيب نشسته و يك دفعه آنرا كه ديدم به عقب رفتم و گفتم خدايا دستغيب مى آيد و سرى به پادگانش بزند بعد ميدان صبح گاهى بود و مى بينم آنجا پشت سرش با چند تا از دوستانم مى خواهم همه لباسهاى آن با امامه سفيد بود و يا پارچه اى سبز به كمر آن بسته باز دنبالش شبى ديگر خواب ديدم كه آقاى دستغيب خانه امام دارد قرآن مى خواند و من تلفظ مى كردم و در يك خانه گلى بود گفتم خدايا اگر آقاى منتظرى بخواهد بيايد به خانه امام در همين خانه گلى در همين لحظه بيدار شدم و شروع كردم به دعا كردن اما برادران و خواهرانم هيچ ناراحت نباشيد كه من بهترين جايگاه را دارم و خواهرانم و دختران عمويانم هر وقت بر سر مزارم آمديد كسى از شما حق ندارد يك مویى از سرش بيرون بياورد كه من از آن ناراحت مى شوم و فرياد بلندنزنيد و حجاب خودتان را حفظ كنيد بدون چادر نيائيد خداوند به همه شما صبر عطا كند و لباس سياه نپوشيد برادرانم و پسر عمويانم ناراحت نباشيد و كسى از شما لباس سياه نپوشاند اگر از من ناراحتى ديديد و اگر حقى بر گردنم داريد مرا ببخشيد اما وصيتى به برادران خودم دارم كه برادران هر موقع مادرمان ناراحتى ديد ناراحتى او را بر طرف كنيد و او را دلدارى نمائيد و اما همسر عزيزم از اينكه بنده مدت كوتاهى در خدمت شما بودم اگر از من ناراحتى ديدى مرا ببخش و اميدوارم همچون همسرهاى شهدا باشى و بخود احساس ناراحتى ندهيد و قومان و خويشان و دوستان را سلام مى رسانم .
والسلام
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد