مختصری از زندگینامه شهیدکورش رمضانی
نام شهید : کورش
نام پدر : محمداسماعیل
تاریخ تولد : 1347
محل تولد : گچساران
تاریخ شهادت : 65/6/22
محل شهادت : حاج عمران
زیارتگاه :گلزار شهدای گچساران
زندگینامه
بسمه تعالی
شهيد در سال 1347 در شهرستان گچساران
به دنيا آمد . ايشان اخلاقي فوق العاده داشتند و نسبت به دوستان و اقوام و مردم
رفتاري بسيار خوب و مهربان داشتند و حتي مهرباني ايشان تا جايي بود كه پيراهن خود
را در مي آوردند و به ديگران كه محتاج بودند مي دادند ايشان از همان اوايل انقلاب
در دسته هايي و گروههايي بودند كه برعليه رژيم شاه شعار مي دادند و اعلاميه هاي
امام خميني را بين مردم پخش مي كردند ايشان بين دوستان و مردم آنقدر محبوب بودند
كه تا يك سال و نيم دوستان و اقوام و همسايه ها براي شهادت او عزاداري مي كردند و
بيشتر مردم شهرستان گچساران ايشان را مي شناختند و اين شهيد هميشه لبخند بر لب
داشتند و اگر مي فهميدند كه كسي دچار مشكل است دوستان خود را جمع مي كردند و با
جمع آوري پول يا هرچيز ديگر مشكل او را حل مي كردند. ايشان در اوايل انقلاب حدود
40 الي 50 روز نگهبان امام جمعه شهرستان گچساران بودند البته به طور داوطلبي اين
كار را انجام مي دادند. از قول همرزمان اين شهيد نقل شده كه در شب عاشورا عملياتي
بوده كه اين شهيد بزرگوار اول غسل مي كنند و به بقيه همرزمان خود مي گويند كه امشب
شب بزرگي است شما هم بياييد و غسل كنيد كه شايد خدا اين غسل ما را قبول كندو ما را
پيش خودش ببرد. مي گويند عمليات كه شروع شد و نيروها پيشروي خود را آغاز كردند و
جلو مي رفتند يكمرتبه اين شهيد بزرگوار متوجه صداي ناله اي از درون يك گودال مي
شود و اين شهيد به چند تا از همرزمان خود مي گويد كه چند لحظه صبر كنيد تا ببينم
در اين گودال چه كسي افتاده و ناله مي كند وقتي اين شهيد وارد گودال مي شود مي
بيند كه يكي از همرزمان خود اوست كه گلوله اي خورده و درون گودال افتاده و تشنه
است ايشان سر او را روي زانوي خود قرار مي دهد و به او آب مي دهد و بعد از چند
لحظه اي در روي زانوي اين بزرگوار شهيد مي شوند و ايشان از گودال بالا مي آيند چند
قدمي كه جلو مي رود گلوله اي به او اصابت مي كند و همانجا شهيد مي شود . اين
بزرگوار در تاريخ 65/6/23در كله قندي حاج عمران شهيد شدند. همان شبي كه مي خواست
به جبهه برود بعد از آن شهيد شدند رو به خواهر كوچكترش كرده و به او گفت :اي
خواهر هر وقت مي خواستي مرا ببيني در چشمان مادرم نگاه كن و مرا مي بيني و باز به
او گفت من كه نتوانستم به درد مردم بخورم ولي دوست دارم كه درست را ادامه دهي و
دكتر شوي و به درد مردم بخوري و اين خواهر شهيد هم اكنون دكتر هستند و به مردم
خدمت مي كنند.
محمداسماعيل رمضاني پدر شهيد
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران
استان کهگیلویه وبویراحمد