این جمعه تعطیل نیست!
چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۱۷
این جمعه تعطیل نیست! نوشته مهران مظفری شامل خاطرات رشادتهای نوجوانی به اسم رمضان جمعه نژاد است که به عنوان یک پیشمرگ کرد در دوران دفاع مقدس وجب به وجب کوه های غرب تا جنوب غرب کشور را درمی نوردد تا برای حفاظت و حراست از مرزهای کشور جانفشانی کند . (دنیا با تمام بزرگی اش برای رمضان در نوار مرزی از غرب تا جنوب ایران خلاصه میشد)
ادبیات دفاع مقدس حول محور شهادت، شجاعت، جانبازی، ایثار، اسارت و تاثیری که رزمندگان بر خانواده و دیگران میگذارند، دور میزند.
روایت چگونگی عملیاتها، احساسات اسرا در اردوگاههای جنگی، محرومیتهای جنگ زدگان، بمباران ظالمانه شهرها و ... در قالب داستان کوتاه، رمان، زندگینامه داستانی، خاطرات، یادداشت، شعر، نمایشنامه و فیلمنامه از وظایف ادبیات داستانی و دراماتیک دفاع مقدس است.
در دوران جنگ نویسندگان و شاعران یا از تلویزیون به جهان جبهه چشم میدوختند و شعر و داستان خلق میکردند؛ یا رزمندگان و نویسندگان بینام و نشانی بودند که بدون آشنایی با فنون و تکنیک های نویسندگی، یک دستشان قلم بود و دست دیگرشان سلاح.
عده ای از نویسندگان نیز از جبهه سخنی به میان نمی آوردند و اثرشان تنها به وقایع پشت جبهه میپرداخت. کم بود نویسنده ای ماهر که بخواهد با حضور در جبهه و یا اسارت، در همان دوران دست به قلم ببرد و از احساس ناب حضور در محضر یار سخن بگوید. نکته قابل توجه در ادبیات دفاع مقدس، تنوع قالبها و ادبیات تخیلی و غیر تخیلی است. بخشی از این ادبیات که به خاطره، زندگینامه، یادداشت، درباره رزمندگان، جانبازان، اسرا و شهدا، خانواده شهدا، زنان پشت جبهه و افراد در حاشیه جنگ میپردازد که کاملاً واقعی و قابل استناد است به همین دلیل ژانر خاطره در ادبیات داستانی سالهاست از سایر گونه ها پیشی گرفته که اتفاقا مورد استقبال خوانندگان این نوع از ادبیات هم هست.
خاطره نویسی، از آنجایی که ثبت تاریخ شفاهی جنگ و واقعیاتی است، که هویت دفاع مقدس میباشد؛ از اهمیت ویژه ای برخوردار است،هر چند تعداد اندکی از این آثار، توانسته اند قابلیت داستانی بیابند و از روایتگویی محض فراتر بروند؛ و شناختی حسی از آن دوران، در اختیار مخاطب بگذارند.
این خاطرات گاه توسط نویسنده، و گاه توسط خود راویان حاضر در صحنه جنگ،نگاشته شده است اما اقبالی که خاطرات داستانی پیدا کرده اند از جمله نکات قابل توجه هستند؛ هر چند باید در ذکر تمام جزئیات این خاطره ها در برخی کتابها، پس از یادآوری سی سال قبل، شده اندکی تردید به دل راه داد. نوشتن متعهدانه از دفاع مقدس بی شک به اندازه دفاع از کشور در برابر دشمن ارزشمند است زیرا نقش آن در نشر و ترویج فرهنگ ایثار بر کسی پوشیده نیست.
کتاب "این جمعه تعطیل نیست" نوشته مهران مظفری شامل خاطرات رشادتهای نوجوانی به اسم رمضان جمعه نژاد است که به عنوان یک پیشمرگ کرد در دوران دفاع مقدس وجب به وجب کوه های غرب تا جنوب غرب کشور را درمی نوردد تا برای حفاظت و حراست از مرزهای کشور جانفشانی کند . (دنیا با تمام بزرگی اش برای رمضان در نوار مرزی از غرب تا جنوب ایران خلاصه میشد)
رمضان از زمان شکل گیری جنگهای نامنظم توسط دکتر مصطفی چمران به اردوگاه این ستاد میپیوندد و تا پایان جنگ به عنوان یک چریک در قالب شناسایی و ضربت ایفای نقش میکند چندین مرتبه به شدت مجروح شده و بارها اسیر میشود که با درایت و هوشیاری؛ خود را از چنگ کومله نجات میدهد.(دکتر چمران یکی یکی بچه ها را از نظر می گذراند به من که رسید خیره نگاهم کرد دستم را گرفت سریع سر را چرخاند سمت حاج عباس و گفت: عباس چرا این بچه را آوردی اینجا؟ حاج عباس لبخندی زد و گفت: نگران نباش دکتر این بچه نیست اجل است اجل.)
رمضان مانند نویسنده های کتاب های "یکشنبه آخر" و "پایی که جا ماند" در آن زمان نه سوادی داشت که فعالیت های روزانه اش را یادداشت برداری و نه سال ها بعد زبانی که آنها را تعریف کند او به کمک نویسنده روایت هایش را بصورت خاطره مکتوب کرد و از آنجایی که مبدا و منشا اصلی ادبیات خاطره حادثه است؛ با مروری بر فعالیت های جنگی جمعه نژاد به این نتیجه می رسیم که نویسنده در انتخابش موفق بود.
در مواردی روایت داستان گونه نویسنده هر چند از ادبیات "داستان های شهر جنگی" و "شطرنج با ماشین قیامت" بهره نمی برد ولی توصیفات به همراه فضاسازی های بی نظیر اثر مخاطب را مسح و مسحور می کند. (بعد از دوسال که به مرخصی آمدم با نم نم باران اولین نفسی بود که با آن بوی باروت و ذرات آتش را به ریه ام نفرستادم)
در چند صفحه ابتدایی کتاب با رویدادی کاملا تراژدی در مرحله ای حساس از زندگی رمضان روبرو می شویم که توسط نویسنده به زیبایی تصویرسازی شد درد از دست دادن ستون خانواده یک طرف؛ فقر و فشار خانواده که چشم به دستان کوچک رمضان دوخته بودند از طرفی دیگر او را وادار می کند که برای کار خانواده داغدارش را ترک کند و به یکباره با فضای شهری روبرو شود که تابحال آن را تجربه نکرده است(مرگ پدر باعث شد تا نظم اقتصادی حاکم بر خانواده ما از هم بپاشد اگرچه مادرم سعی می کرد که با تلاش شبانه روزی خود نبود پدر را جبران کند اما باز روزگارمان سخت می گذشت) رمضان در اولین مواجهه اش با شهر روایت های جالبی دارد که به گفته خودش آنچنان محو تماشا می شود که هدف اصلیش(کارگری) را فراموش می کند و یک صبح تا شب را به دیدن مغازه های شیک البته با شکم گرسنه سپری کرد و در نهایت وقتی متوجه می شود که جایی برای خواب ندارد.
لحن کتاب کاملا خودمانی و ساده است و بخاطر چریک بودن راوی؛ نویسنده تلاش می کند با استفاده از تکنیک های اصیل داستان نویسی و روایتگری آمیخته با شرح دقیق تاکتیک های خاص نظامی جغرافیای مورد نظر را برای خواننده دقیق تصویر سازی کند اما به اصل خاطرات پایبند باشد هرچند گستردگی عملیات ها گریز زدن به زاوایای دیگر زندگی رمضان را از نویسنده گرفت چراکه پایان هر عملیات شروع یک عملیات دیگر برای رمضان بود.
مهمترین ویژگی این اثر صداقت است شفافیتی که هم در شخصیت و کلام راوی و هم در قلم نویسنده جاری و ساری است زبان طنز نویسنده در مواردی که راوی در اوج حساس بودن عملیات برای اولین بار با آنها روبرو می شود از نکات درخشان کتاب است که به واقعیت ماجرا کمک می کند.(وقتی وارد شدیم شیخ دستگاه الکترولارینکس را برداشت گذاشت روی حنجره اش من تا حالا الکترولارینکس ندیده بودم اولش فکر کردم میکروفن است صدای شیخ که مرتعش میشد من خنده ام می گرفت. مفتی زاده اخم کرد و نگاه تندی به من انداخت و چیزی گفت شبیه به مرض!)
رمضان آنچنان غرق عملیات های بزرگ چریکی به عنوان یک پیش مرگ کرد می شود که فراموش می کند تنها یک نوجوان روستاییت از خانواده غافل می شود و دو سال یکبار هم به دیدنشان نمی رود (جسمم در خانه و روحم در میان همرزمانم بود) با اینکه مورد توجه ویژه شهیدان چمران و بروجردی و صیاد و... بود ولی هیچوقت در خاطراتش از خود به عنوان یک قهرمان اسم نبرد و تنها هدفش برنامه ریزی و موفقیت در عملیات های مهمی بود که به او سپرده میشد ولی در واقعیت رمضان برای فرماندهان ارشد کموله و احزاب معاند پاسدار خونخوار خمینی نام داشت تا جایی که برای سرش جایزه در نظر گرفتند( بعد از سوگند ناصر پیرانی فرمانده کل عملیات حزب دموکرات که گفته بود هرکس سر رمضان را بیاورد هفت میلیون تومان پاداش دریافت خواهد کرد؛ به مدت یک ماه آرامش نداشتم و در این مدت حتی یک لحظه کفش هایم را از پا درنیاوردم)
(محمود کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا و محمد بلندی مسئول سپاه مهاباد به همراه چند نفر دیگر حامل نامه ای برای رمضان بودند یکی از آنها گفت: آقای جمعه نژاد راستش دختری از یک خانواده بزرگ نامه ای به دادگاه تقدیم کرده است و گفت که دوست دارم با رمضان جمعه نژاد ازدواج کنم و اگر رمضان این کار را نکند حتما او را خواهم کشت! انها به من گفتند بخاطر لحن تهدیدآمیز این نامه وظیفه داشتیم این مطلب را به شما بگوییم خودت بهتر میدانی که دختران کرد هر کدام ده مرد جنگی هستند و این پیشنهاد می تواند نوعی اعلام جنگ باشد ضمن اینکه این وصلت نقش زیادی در آرامش منطقه و همراهی بیشتر مردم با سپاه را دارد.)
در اینجا تصمیم رمضان با وجود همسر و دو فرزند که در یاسوج چشم انتظارش بودند چیست؟ این سوالی است که اگر نویسنده علاوه بر روایتگری محض به دنبال قابلیت های داستانی اثر بود نه تنها می توانست تقابل عشق و نفرت را به زیبایی برای خواننده توصیف کند بلکه بار دراماتیک ادامه اثر را بر دوش این مساله بگذارد و با همین سوال مخاطب را تا جمله آخر کتاب بکشاند ولی به راحتی از این مساله که می توانست بخش مهمی از زندگی غیرجنگی رمضان باشد گذشت هرچند که این را نمیتوان ضعف در روایت دانست چراکه هدف نویسنده و قالب اثر مشخص است.
رمضان نوجوان به پیشنهاد شهید بروجردی فرمانده وقت سپاه کردستان با اسم مستعار کاک بهرام سال ها به قلب گروه کموله می رود که به گفته خودش حتی فرصتی برای خواب هم نداشت. (احتیاط از طرف نیروهای خودی بیش از دشمن بود.)
کموله ها بخاطر نزدیکی و صمیمیت رمضان با شهید بروجردی او را به عنوان پسر بروجردی می شناختند تا جایی کردهای وابسته به نظام بخاطر زنده ماندن رمضان حاظر بودند سوختن زن و فرزندشان را در آتش بی عدالتی دشمن ببینند ولی به راحتی رمضان را تحویل دموکرات ندهند کردها سپاه را با نام رمضان جمعه نژاد می شناختند او نمونه کامل یک چریک باهوش؛ فرز؛ و بی باک بود (در هیچ عملیاتی اجازه نمیدادم نیروهایم جلوتر از خودم حرکت کنند)
توانایی فردی شجاعت و شهامت رمضان خیلی زود بر سر زبان ها می افتد و با اینکه به اسم و رسمی بین اقوام کرد؛ نیروهای دشمن و سپاه رسیده بود باز پیشنهاد فرماندهی سپاه نواحی مختلف جنوب غرب را نپذیرفت و با همان حکم چمران به عنوان فرمانده گردان ضربت پیش مرگان کرد باقی ماند.
فصلِ زنگ آخر کتاب که می توانست نتیجه خدمات رمضان و ثمره نه سال تلاش شبانه روزی اش در سرکوبی احزاب دموکرات و کومله باشد؛ تبدیل به یک بحران در زندگی اش می شود رمضانی که نماد شجاعت و ایستادگی در برابر متجاوز بود حال تبدیل به یک فرد منزوی و سرخورده می شود (بخاطرتنبیه چند بچه ی بی بند و بار تمام خدمات من را نادیده می گیرند و مثل دزد با من رفتار می شود!) رمضان جمعه نژاد هموز هست و میهنش را عاشقانه دوست دارد هنوز درد زانوی ترک خورده اش را فقط با بستن چفیه درمان می کند. گوشهایش بدلیل شلیک مداوم آر پی جی سنگین می شنود اما گوش به زنگ است تا صداهای مخالف میهنش را خفه کند. زبانش لکنت دارد اما رسا و بلند می گوید: پاسدار خون شهدا و خاک میهنم هستم این زنگ آخر بود اما این جمعه تعطیل نیست!
در پایان از حوزه هنری و ستاد کنگره شهدای استان بخاطر حمایت از چاپ این اثر ارزشمند باید تشکر و قدردانی کرد و همه شما را به خوانش ماموریت های غیر ممکن یک پیشمرگِ لرِ کردستان دعوت می کنم.
روایت چگونگی عملیاتها، احساسات اسرا در اردوگاههای جنگی، محرومیتهای جنگ زدگان، بمباران ظالمانه شهرها و ... در قالب داستان کوتاه، رمان، زندگینامه داستانی، خاطرات، یادداشت، شعر، نمایشنامه و فیلمنامه از وظایف ادبیات داستانی و دراماتیک دفاع مقدس است.
در دوران جنگ نویسندگان و شاعران یا از تلویزیون به جهان جبهه چشم میدوختند و شعر و داستان خلق میکردند؛ یا رزمندگان و نویسندگان بینام و نشانی بودند که بدون آشنایی با فنون و تکنیک های نویسندگی، یک دستشان قلم بود و دست دیگرشان سلاح.
عده ای از نویسندگان نیز از جبهه سخنی به میان نمی آوردند و اثرشان تنها به وقایع پشت جبهه میپرداخت. کم بود نویسنده ای ماهر که بخواهد با حضور در جبهه و یا اسارت، در همان دوران دست به قلم ببرد و از احساس ناب حضور در محضر یار سخن بگوید. نکته قابل توجه در ادبیات دفاع مقدس، تنوع قالبها و ادبیات تخیلی و غیر تخیلی است. بخشی از این ادبیات که به خاطره، زندگینامه، یادداشت، درباره رزمندگان، جانبازان، اسرا و شهدا، خانواده شهدا، زنان پشت جبهه و افراد در حاشیه جنگ میپردازد که کاملاً واقعی و قابل استناد است به همین دلیل ژانر خاطره در ادبیات داستانی سالهاست از سایر گونه ها پیشی گرفته که اتفاقا مورد استقبال خوانندگان این نوع از ادبیات هم هست.
خاطره نویسی، از آنجایی که ثبت تاریخ شفاهی جنگ و واقعیاتی است، که هویت دفاع مقدس میباشد؛ از اهمیت ویژه ای برخوردار است،هر چند تعداد اندکی از این آثار، توانسته اند قابلیت داستانی بیابند و از روایتگویی محض فراتر بروند؛ و شناختی حسی از آن دوران، در اختیار مخاطب بگذارند.
این خاطرات گاه توسط نویسنده، و گاه توسط خود راویان حاضر در صحنه جنگ،نگاشته شده است اما اقبالی که خاطرات داستانی پیدا کرده اند از جمله نکات قابل توجه هستند؛ هر چند باید در ذکر تمام جزئیات این خاطره ها در برخی کتابها، پس از یادآوری سی سال قبل، شده اندکی تردید به دل راه داد. نوشتن متعهدانه از دفاع مقدس بی شک به اندازه دفاع از کشور در برابر دشمن ارزشمند است زیرا نقش آن در نشر و ترویج فرهنگ ایثار بر کسی پوشیده نیست.
کتاب "این جمعه تعطیل نیست" نوشته مهران مظفری شامل خاطرات رشادتهای نوجوانی به اسم رمضان جمعه نژاد است که به عنوان یک پیشمرگ کرد در دوران دفاع مقدس وجب به وجب کوه های غرب تا جنوب غرب کشور را درمی نوردد تا برای حفاظت و حراست از مرزهای کشور جانفشانی کند . (دنیا با تمام بزرگی اش برای رمضان در نوار مرزی از غرب تا جنوب ایران خلاصه میشد)
رمضان از زمان شکل گیری جنگهای نامنظم توسط دکتر مصطفی چمران به اردوگاه این ستاد میپیوندد و تا پایان جنگ به عنوان یک چریک در قالب شناسایی و ضربت ایفای نقش میکند چندین مرتبه به شدت مجروح شده و بارها اسیر میشود که با درایت و هوشیاری؛ خود را از چنگ کومله نجات میدهد.(دکتر چمران یکی یکی بچه ها را از نظر می گذراند به من که رسید خیره نگاهم کرد دستم را گرفت سریع سر را چرخاند سمت حاج عباس و گفت: عباس چرا این بچه را آوردی اینجا؟ حاج عباس لبخندی زد و گفت: نگران نباش دکتر این بچه نیست اجل است اجل.)
رمضان مانند نویسنده های کتاب های "یکشنبه آخر" و "پایی که جا ماند" در آن زمان نه سوادی داشت که فعالیت های روزانه اش را یادداشت برداری و نه سال ها بعد زبانی که آنها را تعریف کند او به کمک نویسنده روایت هایش را بصورت خاطره مکتوب کرد و از آنجایی که مبدا و منشا اصلی ادبیات خاطره حادثه است؛ با مروری بر فعالیت های جنگی جمعه نژاد به این نتیجه می رسیم که نویسنده در انتخابش موفق بود.
در مواردی روایت داستان گونه نویسنده هر چند از ادبیات "داستان های شهر جنگی" و "شطرنج با ماشین قیامت" بهره نمی برد ولی توصیفات به همراه فضاسازی های بی نظیر اثر مخاطب را مسح و مسحور می کند. (بعد از دوسال که به مرخصی آمدم با نم نم باران اولین نفسی بود که با آن بوی باروت و ذرات آتش را به ریه ام نفرستادم)
در چند صفحه ابتدایی کتاب با رویدادی کاملا تراژدی در مرحله ای حساس از زندگی رمضان روبرو می شویم که توسط نویسنده به زیبایی تصویرسازی شد درد از دست دادن ستون خانواده یک طرف؛ فقر و فشار خانواده که چشم به دستان کوچک رمضان دوخته بودند از طرفی دیگر او را وادار می کند که برای کار خانواده داغدارش را ترک کند و به یکباره با فضای شهری روبرو شود که تابحال آن را تجربه نکرده است(مرگ پدر باعث شد تا نظم اقتصادی حاکم بر خانواده ما از هم بپاشد اگرچه مادرم سعی می کرد که با تلاش شبانه روزی خود نبود پدر را جبران کند اما باز روزگارمان سخت می گذشت) رمضان در اولین مواجهه اش با شهر روایت های جالبی دارد که به گفته خودش آنچنان محو تماشا می شود که هدف اصلیش(کارگری) را فراموش می کند و یک صبح تا شب را به دیدن مغازه های شیک البته با شکم گرسنه سپری کرد و در نهایت وقتی متوجه می شود که جایی برای خواب ندارد.
لحن کتاب کاملا خودمانی و ساده است و بخاطر چریک بودن راوی؛ نویسنده تلاش می کند با استفاده از تکنیک های اصیل داستان نویسی و روایتگری آمیخته با شرح دقیق تاکتیک های خاص نظامی جغرافیای مورد نظر را برای خواننده دقیق تصویر سازی کند اما به اصل خاطرات پایبند باشد هرچند گستردگی عملیات ها گریز زدن به زاوایای دیگر زندگی رمضان را از نویسنده گرفت چراکه پایان هر عملیات شروع یک عملیات دیگر برای رمضان بود.
مهمترین ویژگی این اثر صداقت است شفافیتی که هم در شخصیت و کلام راوی و هم در قلم نویسنده جاری و ساری است زبان طنز نویسنده در مواردی که راوی در اوج حساس بودن عملیات برای اولین بار با آنها روبرو می شود از نکات درخشان کتاب است که به واقعیت ماجرا کمک می کند.(وقتی وارد شدیم شیخ دستگاه الکترولارینکس را برداشت گذاشت روی حنجره اش من تا حالا الکترولارینکس ندیده بودم اولش فکر کردم میکروفن است صدای شیخ که مرتعش میشد من خنده ام می گرفت. مفتی زاده اخم کرد و نگاه تندی به من انداخت و چیزی گفت شبیه به مرض!)
رمضان آنچنان غرق عملیات های بزرگ چریکی به عنوان یک پیش مرگ کرد می شود که فراموش می کند تنها یک نوجوان روستاییت از خانواده غافل می شود و دو سال یکبار هم به دیدنشان نمی رود (جسمم در خانه و روحم در میان همرزمانم بود) با اینکه مورد توجه ویژه شهیدان چمران و بروجردی و صیاد و... بود ولی هیچوقت در خاطراتش از خود به عنوان یک قهرمان اسم نبرد و تنها هدفش برنامه ریزی و موفقیت در عملیات های مهمی بود که به او سپرده میشد ولی در واقعیت رمضان برای فرماندهان ارشد کموله و احزاب معاند پاسدار خونخوار خمینی نام داشت تا جایی که برای سرش جایزه در نظر گرفتند( بعد از سوگند ناصر پیرانی فرمانده کل عملیات حزب دموکرات که گفته بود هرکس سر رمضان را بیاورد هفت میلیون تومان پاداش دریافت خواهد کرد؛ به مدت یک ماه آرامش نداشتم و در این مدت حتی یک لحظه کفش هایم را از پا درنیاوردم)
(محمود کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا و محمد بلندی مسئول سپاه مهاباد به همراه چند نفر دیگر حامل نامه ای برای رمضان بودند یکی از آنها گفت: آقای جمعه نژاد راستش دختری از یک خانواده بزرگ نامه ای به دادگاه تقدیم کرده است و گفت که دوست دارم با رمضان جمعه نژاد ازدواج کنم و اگر رمضان این کار را نکند حتما او را خواهم کشت! انها به من گفتند بخاطر لحن تهدیدآمیز این نامه وظیفه داشتیم این مطلب را به شما بگوییم خودت بهتر میدانی که دختران کرد هر کدام ده مرد جنگی هستند و این پیشنهاد می تواند نوعی اعلام جنگ باشد ضمن اینکه این وصلت نقش زیادی در آرامش منطقه و همراهی بیشتر مردم با سپاه را دارد.)
در اینجا تصمیم رمضان با وجود همسر و دو فرزند که در یاسوج چشم انتظارش بودند چیست؟ این سوالی است که اگر نویسنده علاوه بر روایتگری محض به دنبال قابلیت های داستانی اثر بود نه تنها می توانست تقابل عشق و نفرت را به زیبایی برای خواننده توصیف کند بلکه بار دراماتیک ادامه اثر را بر دوش این مساله بگذارد و با همین سوال مخاطب را تا جمله آخر کتاب بکشاند ولی به راحتی از این مساله که می توانست بخش مهمی از زندگی غیرجنگی رمضان باشد گذشت هرچند که این را نمیتوان ضعف در روایت دانست چراکه هدف نویسنده و قالب اثر مشخص است.
رمضان نوجوان به پیشنهاد شهید بروجردی فرمانده وقت سپاه کردستان با اسم مستعار کاک بهرام سال ها به قلب گروه کموله می رود که به گفته خودش حتی فرصتی برای خواب هم نداشت. (احتیاط از طرف نیروهای خودی بیش از دشمن بود.)
کموله ها بخاطر نزدیکی و صمیمیت رمضان با شهید بروجردی او را به عنوان پسر بروجردی می شناختند تا جایی کردهای وابسته به نظام بخاطر زنده ماندن رمضان حاظر بودند سوختن زن و فرزندشان را در آتش بی عدالتی دشمن ببینند ولی به راحتی رمضان را تحویل دموکرات ندهند کردها سپاه را با نام رمضان جمعه نژاد می شناختند او نمونه کامل یک چریک باهوش؛ فرز؛ و بی باک بود (در هیچ عملیاتی اجازه نمیدادم نیروهایم جلوتر از خودم حرکت کنند)
توانایی فردی شجاعت و شهامت رمضان خیلی زود بر سر زبان ها می افتد و با اینکه به اسم و رسمی بین اقوام کرد؛ نیروهای دشمن و سپاه رسیده بود باز پیشنهاد فرماندهی سپاه نواحی مختلف جنوب غرب را نپذیرفت و با همان حکم چمران به عنوان فرمانده گردان ضربت پیش مرگان کرد باقی ماند.
فصلِ زنگ آخر کتاب که می توانست نتیجه خدمات رمضان و ثمره نه سال تلاش شبانه روزی اش در سرکوبی احزاب دموکرات و کومله باشد؛ تبدیل به یک بحران در زندگی اش می شود رمضانی که نماد شجاعت و ایستادگی در برابر متجاوز بود حال تبدیل به یک فرد منزوی و سرخورده می شود (بخاطرتنبیه چند بچه ی بی بند و بار تمام خدمات من را نادیده می گیرند و مثل دزد با من رفتار می شود!) رمضان جمعه نژاد هموز هست و میهنش را عاشقانه دوست دارد هنوز درد زانوی ترک خورده اش را فقط با بستن چفیه درمان می کند. گوشهایش بدلیل شلیک مداوم آر پی جی سنگین می شنود اما گوش به زنگ است تا صداهای مخالف میهنش را خفه کند. زبانش لکنت دارد اما رسا و بلند می گوید: پاسدار خون شهدا و خاک میهنم هستم این زنگ آخر بود اما این جمعه تعطیل نیست!
در پایان از حوزه هنری و ستاد کنگره شهدای استان بخاطر حمایت از چاپ این اثر ارزشمند باید تشکر و قدردانی کرد و همه شما را به خوانش ماموریت های غیر ممکن یک پیشمرگِ لرِ کردستان دعوت می کنم.
نظر شما