خاطره هرمز باقری از شهید "اردوان"/آرزوی شهادت
به گزارش نوید شاهد کهگیلویه وبویراحمد،شهیداردوان باقری سال 1348 در روستای باغچه جلیل در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود. سرانجام 23تیر سال 67 در منطقه سردشت به درجه رفیع شهادت نایل آمد.پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.
خاطره هرمز باقری از شهید اردوان
آرزوی شهادت
خاطراتی از یک شهید گرانیها که البته همه ی شهیدان گران بها هستند نه تنها درکنار ما انسان ها ارزشمند و پر ستایش هستند بلکه نزد خداوند ارزش بسیار زیادی دارند و در طبقه های بالای امامان و پیامبران قرار می گیرند ، واقعاً نمی دانم با چه زبانی بگویم و از کجا شروع کنم و بعد آنها را به پایان برسانم.
در سال 1365 من و شهید و چند تن از دوستان همرزمان به جبهه اعزام شدیم و ما را سریعاً اعزام کردند به منطقه عملیاتی آبادان و یک شب قبل از عملیات کربلای4 من و چند نفر از دوستانم در یک اتاق نشسته بودیم که شهید شروع کردن به صحبت کردن گفت: بچه ها همگی جمع شوید تا اگر خداوند قبول کرد و ما را قابل دانست وصیتی ناچیز بنویسیم .
بعد از چند دقیقه که گذشت همه ی بچه ها شروع کردن به وصیت نوشتن بعدیک مرتبه که شهید در حال نوشتن وصیت بود ، شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن و همه ی ما دیدیم که این شهید شروع می کند به گریه کردن همه ی ما را هم گریه گرفت و شروع به اشک ریختن کردیم با حالی که نمی دانستیم که برای چیست اما می دانستیم که شهید همیشه دوست داشت که شربت شهادت را بنوشد و از ایشان سؤال کردیم که برای چه گریه می کند ؟ گفت :
برای این گریه می کنم که شاید خداوند دلش به حال بنده ی فقیری مثل من بسوزد وشهادت را هم نصیب ما کند ، اما من این امید را ندارم که خداوتد همچنین لطفی به من داشته باشد.
امشب ما می خواهیم که در کنار الوند رود کمین داشته باشیم که در همین زمان ناگهان شهید فرمودند که امشب در کمین الوند رود خودم را با خدای خودم امتحان کنم که شاید خداوند هم شهادت را نصیب من کند. شب اول درکنار الوند رود صبح زود بود که برای نماز بیدار شد و همه ی ما را جهت برگزاری نمازی با شکوه تر بیدار کرد و گفت بچه ها من دیشب خواب دیدم که یکی از شهدا آمده در کنارم و می گوید چرا شما خیلی ناراحت هستید و همین روزهاست که یکی از اعضای بدنت را در راه خداوند هدیه کنی و من ناراحت شدم و گفتم نه از این که یکی از عضوهای بدنم را می خواستم از دست دهم ناراحت نیستم از این ناراحتم که من فقط نباید یکی از عضوها را از دست بدهم بلکه باید جانم را در راه خدا فدا کنم .
فردای همان روز بود که ساعت5 عصر از کمین اول تماس گرفتند و گفتند که آقای باقری مجروح شده است و ما سریعاً خود را به ایشان رساندیم و گفتیم همان گریه هایی که می کردی آخر به آرزویت رسیدی باز گفت : نه این را قبول ندارم و از خداوند می خواهم که شهادت را نصیبم بنماید و خداوند دعایش را پذیرفت.
و سرانجام سال1367 در منطقه ی مرزی سرو دشت شربت شهادت را نوشید .
به لقاء اله پیوست یاد و خاطره اش گرامی باد.
منبع : بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد