خاطره خودنوشت شهید کردگاری«3»
شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «حدود ساعت يک ربع کم بود که اراده ی خدا به آن شد که ما حرکت کنيم و ما از گل بيرون آمديم همه خوشحال شدند چون ناخدا می گفت حدود 5 ساعت ديگر به آبادان می رسيم ولی افسوس که...» متن کامل قسمت سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

5 ساعتی که تبدیل به سه روز انتظار شد

به گزارش نوید شاهد فارس،  شهید «محمدرضا کردگاری» یکم آذر سال 1341 در خانواده ای مذهبی و متدين و دوستدار اهل بيت(ع) در شهرستان نی ريز دیده به جهان گشود.  7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصيلات خود را تا پايان دوره دبيرستان با موفقيت گذراند. با شروع جنگ تحميلی لباس رزم را به تن کرد و عازم جبهه نبرد شد. وی در عمليات های بيت المقدس و ثامن الائمه(ع) شرکت کرد و سرانجام 22 فروردین سال 1361 آسمانی شد. پیکر پاکش پس از 9 سال مفقودیت تفحص و به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای نی ریز به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید: بازی سرنوشت | کشتی که به گل نشست

متن خاطره خودنوشت«3»: اتفاقی عجیب و نادر

بی سيم چی ها مدام با بی سيم صحبت می کردند تا شايد بتوانند با يک جا تماس بگيرند و پس از آن همه زحمت وقتی با .... تماس می گيرند می گويد لطفاً مزاحم ما نشويد! و خلاصه با سپاه تماس گرفته بودند و سپاه گفته بود به کمک شما می آئيم. کمی نان در کشتی بود و به هر کس کمی می دادند تا تلف نشود و آب هم که در همان ساعت های اول تمام شد و آب شور هم که قابل خوردن نبود و به اين طريق پنجشنبه شب شد و ما خوابيديم.

صبح حدود ساعت 4 صدايی از خواب بيدارم کرد وقتی متوجه شديم فهميديم که کشتی موتوردار به ما رسيده است خيلی خوشحال شديم چون او اگر نبود ما در دريا سرگردان بوديم ولی چه فايده چون او هنوز بندهای دور پروانه اش را باز نکرده بود و وقتی از ناخدا پرسيديم که چطور به ما رسيديد گفت خدا ما را آورد واقعاً عجيب بود. مگر ممکن است دو کشتی که چندين ساعت است از هم دور شده اند باد آن ها را در اين دريايی بيکران به هم برساند و اين لطف خدا بود.

در انتظار کمک

بندها را پس از ساعت ها بيرون آوردند و کمی آب و نان به ما دادند و چون آب دريا جزر و مد شده بود و آب پائين بود می بايست صبر می کرديم تا آب بالا بيايد تا ما بتوانيم از کنار ساحل دور شويم. ساعت 11:30 روز جمعه بود کشتی روشن شد. هر آن چه کشتی ما را کشيد از گل بيرون نيامد و سرانجام به وسط دريا رفت تا کشتی ديگری را به کمک ما بياورد ولی کسی به کمک ما نيامد. فقط مقداری آب آورد.

5 ساعتی که تبدیل به سه روز انتظار شد

حدود ساعت يک ربع کم بود که اراده ی خدا به آن شد که ما حرکت کنيم و ما از گل بيرون آمديم همه خوشحال شدند چون ناخدا می گفت حدود 5 ساعت ديگر به آبادان می رسيم ولی افسوس که شب شد و ما دوباره در وسط دريا مانديم تا صبح شود. ما بعد از سه روز و سه شب 46 ساعت به آبادان رسيديم.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده