نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات جانبازان
در آستانه گرامیداشت روز جهانی نابینایان، جانباز ۷۰ درصد بصیر، «محمدعلی رحیمی‌شال»، طی مصاحبه‌ای نحوه مجروحیت جانبازی خود را روایت می‌کند که از شما دعوت می‌کنیم نظاره‌گر قسمتی از فیلم این مصاحبه باشید.
کد خبر: ۵۷۷۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۳

جانباز ۷۰ درصد مرتضی اطلس‌باف:
جانباز ۷۰ درصد «مرتضی اطلس‌باف» گفت: دوران هشت سال دفاع مقدس، یک دوره طلایی در تاریخ ایران است، زیرا اگر تاریخ کشور را مطالعه کنید متجاوزانی که به ایران حمله کردند، موفق شدند، یک تکه زمین از ایران را با عنوان غرامت به نفع خودش مصادره کرده و به کشور صدمات سنگینی وارد کنند. اما طی دوران دفاع مقدس اینطور نبود.
کد خبر: ۵۷۷۰۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۸

جانباز امدادگر «عزت قیصری»:
«به‌زحمت کلاه را از سرش جدا کردم، بخاری از داخل کلاه کاسکت به صورتم خورد، مقداری از مغز و موی سرش داخل کلاه ریخته بود، مو و مغزش با هم قاطی شده بود. خون به سر و صورت و لباس‌هایم پاشید، خواستم تکه ترکش را در بیاورم، اما داخل مغزش رفته بود و درنیامد. گفتم بنده خدا چرا زودتر نگفتید که سرت ترکش خورده؟ گفت وقتی مجروحان تکه و پاره را می‌دیدم، فکر کردم اول به آن‌ها برسند بهتر است، من طاقت می‌آورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

خاطرات جانباز ۷۰ درصد حسن آتشگران:
«مدام بی‌هوش می‌شدم و به هوش می‌آمدم، روز سوم یا چهارم بستری در بیمارستان یزد بودم که یک اکیپ برای عیادت مجروحان آمدند، یکی از برادران گفت خوبی؟ کاری نداری؟ گفتم نه، پرستار آمد و گفت هیچ کاری نداشتی؟ گفتم نه کاری نداشتم. گفت شناختی کسانی که جویای حالت شدند، گفتم نه. گفت امام جمعه، نماینده و استاندار یزد بودند. گفتم این‌ها در تهران چه می‌کنند؟ گفت مگه اینجا تهرانه! اینجا یزد است. گفتم من در یزد هستم. گفت بله ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد «حسن آتشگران» است که در آستانه هفته بزرگداشت دفاع مقدس تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۹۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

برگی از خاطرات جانبازان؛
«هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

روایتی خواندنی از فرزند جانباز «برزو قبادی»
«پردیس قبادی» فرزند جانباز «برزو قبادی» می‌گوید: پدرم یک روز برای آوردن آب به کنار اروند رود می‌رود هنگام برگشتن به میدان مین برمی‌خورد چون از مین‌های دشمن آگاهی ندارد تنها چیزی که به خاطرش می‌رسد با سرعت زیاد از میدان مین بگذرد تا مین منفجر نشود با سرعت تمام میدان مین را می‌دود. اما به خواست خدا هیچ مینی منفجر نمی‌شود.
کد خبر: ۵۶۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹

« توی سنگر اجتماعی ما ۵ نفر بودیم و هر شب که برای نگهبانی نوبت من می‌شد واقعاً ترس عجیبی داشتم و هر لحظه احساس می‌کردم در کمین دشمن و کشته شدن هستم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۵۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳

جانباز «مهدی بهروز»:
«خمپاره در نزدیکم اصابت کرد یکدفعه متوجه شدم دستم قطع شده و برای خودم نیست، بعد از لحظه‌ای فهمیدم که همه اعضای بدنم ترکش خورده ابتدا با آمبولانس به بیمارستان اهواز و سپس به بیمارستان اصفهان رفتم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «مهدی بهروز» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۳۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱

برگی از خاطرات زندان سیاسی قبل از انقلاب؛
«سلول من در کنار سلول آقای رستگار بود. ساواکی‌ها او را سرقرار دستگیر کرده بودند، به شدت شکنجه‌اش می‌کردند و شب‌ها نمی‌گذاشتند بخوابد ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۶

یادم است شهید کبابیان موتور سه‌چرخه داشت و ایشان چند تن از دانش‌آموزان بسیجی را سوار موتور کرده و به منزل خانواده‌های شهدا جهت قرائت دعای توسل می‌برد، مجدد بازمی‌گشت و چند نفر دیگر را سوار می‌کرد. شور و حال عجیبی پشت موتور ۳ چرخه شهید کبابیان بود و دانش‌آموزان بسیجی شعار ضد رژیم و ساواک سر می‌دادند و یا به شوخی می‌پرداختند و شعر می‌خواندند ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های جانباز «سید مرتضی فاضلی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۳۱۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۵

«علیرضا و تیم همراه با یورشی غافلگیرانه موفق به از بین منافقین حاضر در آن خانه تیمی شده و خود نیز با گلوله‌ای که به شانه‌اش شلیک می‌شود و عبور آن از کنار قلب و پاره کردن روده و معده اش، به‌دلیل شدت جراحات به درجه شهادت نایل می‌شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «جانباز صغری بیگم‌میرکمالی مادر شهیدان علیرضا و عبدالحسین مشاطان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۲

به مناسبت شب یلدا انجام شد
«منطقه دهلران – دشت عباس‌آباد بودیم. از آنجایی که در نجاری مهارت داشتم، دو و سه شب مانده به شب یلدا، جعبه‌های مهمات که قابل استفاده نبود، برمی‌داشتم و از آن کرسی درست می‌کردم. پتو‌های رزمندگان را نیز با سوزن به هم می‌دوختم تا لحاف کرسی درست کرده و بر روی کرسی بیندازم ...» آنچه می‌خوانید روایت جانباز ۴۵ درصد «سید مرتضی فاضلی» از شب یلدای رزمندگان در سنگر جبهه‌ها است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۱۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹

روایتی خواندنی جانباز فرجی‌زاده؛
«من که حدود ۲ سال حتی حاضر نبودم یک لحظه از همسرم جدا باشم حالا یک ماه بود که هیچ خبری از او نداشتم و حسابی دلم برایش تنگ شده بود. به‌خصوص در ایامی که باردار بود و بایستی من در کنارش باشم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۳

مسابقه کتاب‌خوانی «اصحاب درد»؛ خاطرات جانبازان ۵۰ تا ۷۰ درصد شهرستان‌های سمنان، مهدی‌شهر و سرخه که به مناسبت هفته کتاب و کتاب‌خوانی برگزار گردید، تمدید شد.
کد خبر: ۵۶۰۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۶

مسابقه کتاب‌خوانی «اصحاب درد»؛ خاطرات جانبازان ۵۰ تا ۷۰ درصد شهرستان‌های سمنان، مهدی‌شهر و سرخه به مناسبت هفته کتاب و کتاب‌خوانی برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۵۹۳۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲

برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»؛
«همسرم اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانی‌اش از آینده خود و فرزندان خانه کوچک‌مان را بیان می‌کرد و با وجود التماس‌های مظلومانه پسر ۴ ساله‌مان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آن‌ها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقه‌ای که به آن‌ها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

«بعد از مجروح شدن در بیمارستان طالقانی تهران بستری شدم. ۱۲ بار عمل روی پایم انجام دادند. دیگر خسته شده بودم بعد از نماز شروع کردم شکایت به خدا و درد و دل کردن با خدا تا اینکه به خواب رفتم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۶۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

«دوستم گفت یکی از کفش‌های شما نیست. شما کفش‌های مرا بپوشید تا من کفش شما را پیدا کنم. من خنده‌ای کردم که: حسن جان من که یک پا بیشتر ندارم و به همین دلیل باید یک عدد کفش باشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵

جانباز حمزه‌علی قربانی در بخشی از خاطرات خود می گوید: «در عملیات رمضان دو گردان قزوین وارد عمل شد گردان قدس و گردان شهید دلاک، به‌محض شروع عملیات، گردان شهید دلاک به فرماندهی شهید حسن‌پور هم از راه رسید ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزه‌علی قربانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴

«دشمنان متوجه شدند و رگبار را به سمت قایق ما نشانه رفتند و در همان ابتدا قایقران‌ها و بی‌سیم‌چی‌ها به شهادت رسیدند. تیری هم به شکم آقای عراقی خورد. آقای صلح‌جو هم تیر خورد. گالون‌های بنزین هم در کف قایق ریختند ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزه‌علی قربانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶