مادر شهید «ایرج کنشلو» نقل میکند: «آمد پیشم و گفت: پیش من نمییای؟ گفتم: مریض بودم، دلم میخواست بیام، اما نتونستم. گفت: مادر! همیشه که تو نباید به من سر بزنی، یکبار هم من مییام، اشکالی نداره.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا، خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۸۳۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«ماه رمضان بود و هنگام تولدش علی آقا در جبهه بود و امکان حضورش در کنارم نبود، پسرمان که به دنیا آمد به او اطلاع دادند و یک هفته به بعد به مرخصی آمد. این یک هفته برایم بهاندازه سالها دلتنگی گذشت ...»آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی سیمبر» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۳۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «علیاصغر جعفری لاری» میگوید: «هنوز بعد از 30 سال یاد شهید که میافتم غصه میخورم، خیلی برایم سخت است، بدترین اتفاق زندگیام بود. مردم قدر این آزادی و راحتی که دارند را بدانند. این خونهایی که ریخته شده هر کدامشان یک شخصیت وصف نشدنی بودند.»
کد خبر: ۵۵۸۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«دشمنان متوجه شدند و رگبار را به سمت قایق ما نشانه رفتند و در همان ابتدا قایقرانها و بیسیمچیها به شهادت رسیدند. تیری هم به شکم آقای عراقی خورد. آقای صلحجو هم تیر خورد. گالونهای بنزین هم در کف قایق ریختند ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزهعلی قربانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یادم هست مردم جمع شده بودند و با تعجب کشتهها را نگاه میکردند. کشتههای تنومندی که لباس نظامی و کردی پوشیده و سرشان هم دستمال بسته بودند. من تا حالا چنین وضعیتی را ندیده بودم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
مادر شهید «غضنفر درخشانخواه» نقل میکند: «وقتی تابوت را باز کردند، کفن را کنار زدم. دست به سرش کشیدم. زلفش را به این طرف و آن طرف دادم. صورتش را بوسیدم. سیر نشدم. کف پایش را بوسیدم. همینطور لالاییکنان با دستم موی سرش را نوازش کردم.»
کد خبر: ۵۵۸۳۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
برگی از خاطرات شهید «لشگری» در اسارت؛
«من اولین خلبان ایرانی بودم که به اسارت درآمدم و سروان بعثی میخواست قدرت تحمل و شکنجه خلبانان ایرانی را نیز محک بزند. با عنایت خداوند اراده کرده بودم به هیچوجه حرف نزنم و سروان بعثی را در این مأموریتش ناکام بگذارم ...» ادامه این خاطره از خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» طی دوران اسارت را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
قسمت دوم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
پدر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «هنگام نماز خیلی نزدیک او نمیشدم؛ آخه در قنوت نمازهایش همیشه از خدا شهادت را طلب میکرد. ما به او میگفتیم: مهدی! این قدر این دعا رو نخون! موهای تنمون سیخ میشه!»
کد خبر: ۵۵۸۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
همزمان با سالروز شهادت شهید «نادر مهدوی» مجموعه تصاویر این شهید گرانقدر توسط پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد بوشهر منتشر شد.
کد خبر: ۵۵۸۳۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
«یک روز مانده به عملیات، شهید علی گلریز به دوستانش سفارش هر کس میخواهد بداند در عملیات چه اتفاقی برایش رخ میدهد، بهتر است سه بار قبل از خواب سوره اخلاص را بخواند، عمل فردایش را خواهد دید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۳
خاطرات طنز رزمندگان دفاع مقدس؛
خاطره طنز«گروگانگیری و باپیر»بخشی از کتاب«طنزهای باپیر در دایره جنگ» به نویسنده بوشهری «عبدالکریم نیسنی» از جنگ تحمیلی ایران و عراق است. در ادامه خبر قسمت دوم این خاطرات را بشنوید.
کد خبر: ۵۵۸۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۸
برگی از خاطرات؛
«آقاجون با رفتنم به جبهه مخالفت کرد و گفت ما ندیدهایم دخترها به جبهه بروند و عزیز نیز حرف پدر را تأیید کرد. من مدام گریه میکردم و میگفتم اینهمه آدم رفته و برگشتهاند من هم برمیگردم وقتی سکوتشان را دیدم افزودم: من دورهاش را دیدهام حیف است که نروم! میخواهم به کشورم خدمت کنم ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۲
قسمت نخست خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
پدر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «یکبار با یک بنده خدایی بحثش شده بود. او به مهدی گفت: تو به خاطر حقوق و درجه آمدی سپاه! مهدی هم با ناراحتی گفته بود: این درجه و حقوق مال شما! من برای لباسش آمدم که قداست داره و حافظ مملکت و نظامه!»
کد خبر: ۵۵۸۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۲
برگی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی»
«مادربزرگی که بسیار مؤمن و باخدا بود و در طول این مدت به اندازه یک عمر به من محبت کرد و خیلی از مسائل اخلاقی و دینی را به من آموخت. در آن ایام به یاد ندارم شبی سر بر بالین گذاشته باشم و نمازمان را با هم نخوانده باشیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۲
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عبادالله آتشجامه» میگوید: «شهید به علت مجروحیتی که داشت رودههاشو برداشته بودن، پزشکش میگفت شهید 30 سانت بیشتر روده ندارد و ما باید هر 5 دقیقه پانسمان شکمش را عوض میکردیم ولی با این حال هیچوقت گله و شکایت نمیکرد، خیلی به زندگی امیدوار بود و همیشه از راهی که رفته بود خوشحال بود.»
کد خبر: ۵۵۸۲۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
برگی از خاطرات؛
«فرد مسلمانی که از تاریخ اسلام بیخبر باشد و از وقایع آن عبرت نگیرد هرگز نخواهد توانست که به اسلام و مسلمین کمک و یاری بدهد و دین را در مسیر صحیح خویش یاری نماید ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰
«من ندیدم حتی یک ذره نان خشک از منزل حاجآقا بیرون ریخته شود و یا برای یکبار هم ندیدم که غذای اضافی و مانده است و منزل حاجآقا بیرون ریخته شود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰
«مدتی میشد که عضو سپاه شده بود و در بهداری کار میکرد پیش من آمد و از من خواست که با خانم بابایی صحبت کنم تا اگر راضی است با هم ازدواج کنند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محسن بلندیان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۲۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰
عموی شهید «عامر امیناحمد» نقل میکند: «اگر تصمیمی میگرفت به آن عمل میکرد. پدرش میدانست که نمیتواند عامر را برای مدت بیشتر نزد خود نگه دارد. پرسیدم: عموجان! تو برای چی میخوای بری جبهه؟ تو خودت مهاجر هستی! گفت: باید برم و از مملکتم دفاع کنم.»
کد خبر: ۵۵۸۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰