چهارشنبه, ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۴۷
شعر پیام قیام سروده محمودرضا ترابی پور
شعری با نام پیام قیام

"پیام قیام"

شبی در عزای فرزندم، سوختم تا سحر شد

و سحرگاه با خویش ناباورانه گفتم

نور دیده ام چه شد؟

با صبوری در ساحت نماز، آرام گردیدم

اما همواره با خود نجوا می کردم

که فرزندی را، در راه پاک و مقدس الهی تقدیم کردم

اما چگونه یادمان سرخش را زنده نگه دارم

آیا شمع وجودش چون خاموش گردیده

راه و رسم پاکش نیز فراموش گردیده؟

نمی دانم...

دیربازی در این قیل و قال درونی من

این مادر دلسوخته، سپری شد...

و دفاع مقدس با پایان جنگ...

تمام شد

در خیابانها و کوچه ها قدم می زدم

زنان آرایش کرده هفتاد رنگ را می دیدم

و مردان را می دیدم چه بی محتوا و بی مسئولیت

اما نه،

گاهی با نگاهی خیره به نامحرمی بی عفت، می گذشتند

بوی شهید دیگر به مشام نمی رسید

دیگر دریای قلوب

جوشش عاشقانه یاد شهید را نداشت

اشک و آه هم چاره نکرد

مسجد و منبر و وعظ و خطابه هم کارساز نبود

پیش خود گفتم، خدای من... چه شده است؟

نکند زبانم لال جامعه به انحطاط کامل رسیده است

به جای اشک در معابر

صدای قهقهه آدمهای بی خیال به گوش می رسد

در غالب مغازه ها وقت تلاوت قرآن و اذان

رادیوها را خاموش می کنند

بازارها پر است از مغازه هایی با لباسهای رنگارنگ و جِلف

باز گفتم، خدایا ... ناگهان چه شد؟

ناگهان نفخه ای آمد ... خیابانها شلوغ شد

شهر بوی عطر تلاطم به خود گرفت

انگار عملیاتی فراگیر برپا شده بود

اما عملیات بر علیه کدام دشمن؟

یکی گفت، عملیات بر علیه خاموشی، بر علیه فراموشی

بر علیه ی بی بند و باری

عملیات بر علیه خودمان

برای حفظ ارزشهای خودمان

خیابانهای شهر پر شده بود

از اتومبیلهائی که بوی جبهه و جنگ را می دهند

پرچم هائی با نام مقدس معصومین

و به رنگهای سبز و سرخ افراشته بود

جوانهایی را می دیدم با لباس رزم

با پیشانی بند

با چفیه هایی سفید

صدای مارش عملیات برپا بود

شهر از سیمای نورانی پاسداران و بسیجیان

منور شده بود

بوی خدا و رنگ خدا همه جا را گرفته بود

در جای خودم خشکم زد

از برادر پاسداری پرسیدم

پسرم، چه خبر است

گفت، مادرجان، یادواره غوغا کرده است

گفتم، یادواره دیگر چیست؟

گفت، مادرجان یادواره شهدا را می گویم

اینها را که می بینی

این هم تلاش و تلاطم

این همه بسیجی و پاسدار

این همه تصاویر شهدا و پرچمهای رنگی

این همه ماشینهای جنگی

برای عملیات بر علیه خاموشی و فراموشی است

گفتم: پسرم می خواهند چکار کنند؟

گفت: مادرجان می خواهند نور را دوباره به شهرمان و به دلمان بریزند

می خواهند یاد شهدا را زنده کنند

می خواهند ما را به خود بیاورند

می خواهند بگویند

های! آدمها، حرمت خون شهدا را پاس بدارید

می خواهند بگویند

های! ما هر چه داریم از شهدا داریم

می خواهند بگویند

های! شهیدان همواره زنده اند

و حاضرند و ناظرند در بین شما و بر احوال و اعمال شما

همان وقت بود که در جای خود بر زمین نشستم و گریستم

اما این بار نه برای عزای فرزند دلبندم

بلکه اشک ریختم برای بروز شوقِ لبخندم

و بلند شدم و فریاد زدم

عزیزانم، ای پاسداران و بسیجیانِ یادواره شهدا

خدا خیرتان بدهد

قربان همه شما بروم

دلِ سوخته مادران شهدا را شاد کردید

شهر را زنده کردید

و عطش عشق مان را با حضورتان سیراب کردید

و دیدم با دو چشم کم سویم

که یادواره شهدا در عمیات بر علیه خاموشی و فراموشی

پیروز شد

و شکر خدا را از صمیم قلب بر زبان جاری کردم

و گفتم و می گویم و خواهم گفت

آفرین بر حضور منورتان

بوی عطر تلاش مخلصانه شما

شهر را برداشته است

و زیر لب هی گفتم و هی می گویم

یادواره شهدا، یادواره شهدا

آفرین بر شما

مرحبا بر عزم تان و رزمتان

خدای بزرگ جزای خیرتان دهد

قلبمان را شاد کردید

منبع: ترابی پور، محمود رضا: شهید، اشک و آه، تهران،انتشارات گفتمان خلاق،1381


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده