فاتحان خرمشهر
در سال 1343 در يكي از خانواده هاي فقير و مذهبي سوق نوزادي ديده به جهان گشود او راامرالله نام نهادند دوران طفوليت را سپري نمود و در سن شش سالگي قدم به مدرسه گذاشت از نخستين روز ورود به مدرسه استعداد درخشان و هوش سرشار او هويدا بوده او هرساله با موفقيت سال تحصيلي را پشت سر مي گذاشت نبوغ امير در برخورد با مسائل مدرسه چشمگير بود.او در عين طفوليت و با كمي سن نسبت به مسائل مذهبي همواره اوضاع محيط مدرسه را مد نظر ميداشت و در هر موضوعي نقطه نظرهايي داشت.


نام شهید : امرالله

تاریخ تولد : 1343

محل تولد : سوق

تاریخ شهادت : 61/2/10

محل شهادت : كربلاي كرخه نور

 

زندگينامه

بسم الله الرحمن الرحيم

در سال 1343 در يكي از خانواده هاي فقير و مذهبي سوق نوزادي ديده به جهان گشود او راامرالله نام نهادند دوران طفوليت را سپري نمود و در سن شش سالگي قدم به مدرسه گذاشت از نخستين روز ورود به مدرسه استعداد درخشان و هوش سرشار او هويدا بوده او هرساله با موفقيت سال تحصيلي را پشت سر مي گذاشت نبوغ امير در برخورد با مسائل مدرسه چشمگير بود.او در عين طفوليت و با كمي سن نسبت به مسائل مذهبي همواره اوضاع محيط مدرسه را مد نظر ميداشت و در هر موضوعي نقطه نظرهايي داشت اين بودكه هميشه وجود هر عنصر انقلابي جنجال انگيز بود دوره ابتدائي را با افتخار به اتمام رسانده بودو دوره راهنمائي را در مدرسه راهنمائي سوق گذراند وجود چشمگير و جنجال انگيز و خيره كننده امير همچنان نظر ها را به خود جلب مي كرد و به شخصيت اين نونهال شكل مي گرفت امير دو سال را با موفقيت وارد دبيرستان شد و دوره دبيرستان وي مقارن با شروع انقلاب اسلامي گرديد در اين روزها كه انقلاب فقط در شهرهاي بزرگ خود را بروز ميداد و از تظاهرات وبخش شناسنامه ها و انتشار شعارهاي انقلابي در روستاها در نشر اعلاميه ها ي امام بين دانش آموزان و مردم نقش موثري داشت او در اوج خفقان كم نظيراقدام به نوشتن شعارهاي انقلابي بر در و ديوار شهر مي نمود و هميشه بعنوان يك چهره هميشه در صحنه و رهبري تظاهرات دانش آموزي بعهده مي گرفت بعنوان نمونه هنگاميكه سر لشكر همپائي استاندار نظامي كهگيلويه اقدام به يك بازديد سياسي نظامي از كهگيلويه نمود كه در اين سفر ضد انقلابها را بر عليه انقلابيون متشكل و بسيج كند در هنگام عبور از گردنه سوق المير  دانش آموزان را به بيرون مدرسه كشاند و شروع به تظاهرات عليه همپائي نمودند و در بازگشت تنگه را بر همپائي و همراهانش بسته و كليه ماشينهاي آنان را سنگباران نمودند بطوريكه ماشينهاي آنان آسيب ديدند و عده اي از همراهانش مجروح گشتند.پي اين حادثه امير از طرف پاسگاه ژاندارمري زمان طاغوت به عنوان رهبر عوامل حزب تحت تعقيب قرار گرفت .امير همچنان حركت هاي انقلابي را در روستا رهبري مي نمود تا اينكه جنگ تحميلي آمريكا عليه ايران به وسيله مزدورش عراق  شروع شد امير كه عاشق شهادت بود با اولين اطلاعيه روحانيت منطقه عازم جبهه شد و مدتي به نبرد با دشمن مزدور پرداخت و سرانجام مجروح گرديد و بيش از يك ماه بستري گرديد همين كه كمي سلامتي خود را بازيافت باز علي غم جلوگيري بستگان دوباره عازم جبهه گرديد در اين سفر در كرخه نور مستقر گرديد و چون رشد و استعداد او چشمگير بود به فرماندهي گروه منصوب شد و شب و روز را در جبهه في سبيل الله مي گذراند سرانجام در اولين مرحله عمليات بيت المقدس امير كه به عنوان فرمانده يكي از محورهاي كرخه نور رهبري عمليات را بر عهده داشت در يكي از اين نبردها شجاعانه و حماسه آفرين با يك مقاومت كرخه در سپيده دم  دهم ارديبهشت 1361 در كربلاي كرخه نور به شهادت رسيد.آري شهيد امرالله تقوي در منطقه اي دور افتاده و در خانواده اي فقير و مذهبي چشم به جهان گشود و بيشتر اوقات همزمان به تحصيل به كسب كار براي تامين معاش مي پرداخت و در عين حال در هيچ ميداني عقب نمانده اميدواريم كه جوانان تداوم بخش راه شهيد تقوي بوده و از او درس شجاعت و رشادت و تقوي و محبت و برادري اسلامي فرا گيرند و او بر قله رفيع شهادت ايستاده و منتظر است تا تحقق بخش آرمانهاي او شويم .

 

عنوان خاطره: تكاپوي انقلابي

رنگي براي تيرآهن هاي مغازه خريده بودم و آن را به شهيد داده بودم تا تيرآهن را رنگ كند. شب شده بود سكوت شب را فراگرفت سكوتي كه هرگز در درون او نبود. صبح شد در خيابان ها شعارهايي نوشته شده بود بر ضد شاه و آمريكا. در مغازه را باز كردم و جلوي مغازه نشستم از پاسگاه آمدند حتي بدون اينكه در مغازه را ببندم مرا به سوي پاسگاه بردند . كاملاً‌ بر من روشن بود كه كار، كار امير(شهيد) است. به پاسگاه رسيده بودم از من سؤال كردند امراله تقوي چه نسبتي با تو دارد. گفتم برادرزاده من است از من خواستند تا ظهر او را براي بازپرسي به پاسگاه ببرم. هيچ خبري از شهيد تا ظهر پيدا نكردم. در كنار مغازه نشسته بودم كه ديدم با لباس هايي رنگي از پايين خيابان مي آيد. لباسهايش را عوض كرد و رفتيم پاسگاه. در پاسگاه بوديم،‌رئيس پاسگاه تا سه بار از او پرسيد شعارنويسي كار تو بود. در همين حين جهانگيري از ژاندارمري كه جزء گردان ويژه بود آمد و خواست خود پرونده را به دست بگيرد. فحش و توهين هاي زيادي كرد شهيد عصباني شد و بر روي ميز كوبيد و گفت: بله من شعارها را نوشتم. ديگر شهيد خود اعتراف كرده بود. احتمال حكم اعدام نيز براي آنها (شهيد و آقاي حاج پور) زياد بود. شهيد هيچ باكي نداشت مي گفت ما هم مثل جوانان شهر تهران حكمي كه براي آنها بريده مي شود براي ما هم بريده شود.

رئيس پاسگاه پرونده را 17، 18 روزي به تعويق انداخت. پرونده فرستاده شد ولي خوشبختانه پس از مدتي كوتاه روشن شد كه حكم اعدام صادر نشده .

 

عنوان خاطره: شوق شهادت

امير اولين شعارها را نوشته بود هنوز اولين شعاري را كه نوشته بود به ياد دارم بر ضد آمريكا و شاه. «شاه زنجيري آمريكاست»موقعي كه من در راهنمايي تحصيل مي كردم او دبيرستان بود به مخالفت هاي مدير مدرسه كاري نداشت و به همراهي دوستانش مسبب تظاهرات و راهپيمايي ها بودند.

و اما دوران جنگ:

سر سفره نشسته بوديم و راديو در مورد حمله عراق صحبت مي كرد در وجود امير بي قراري موج مي زد. چند شب بعد از بلندگوها اعلام كردند كساني كه توانايي رفتن به جبهه را دارند خود را معرفي كنند. خيلي ها داوطلب شدند و به سوي جبهه حركت كردند .

شهيد چندماهي در جبهه بود و بعد در زندان اوين نگهباني مي دادند و بعد از طريق سپاه حميديه (شيراز)-كرخه نور- دوباره وارد جنگ شد. پس از مدتي بر اثر بيماري حصبه براي چند هفته اي به خانه برگشت شهيد آرام و قرار نداشت كه بتواند در خانه بماند. دوباره رفت. رفت به آنجا كه آرزو داشت.به خاطر آنچه كه دوست مي داشت و رفت به خاطر آنچه از آن بيزاري مي جست. آري به مقام بزرگ شهادت نائل شد. جنازه ي او چندهفته اي پيدا نشد . قبرهايي را كه براي او كنده بودند شهيدان ديگري را در آن قرار دادند تا اينكه پس از چند هفته پدرشهيد جنازه اش را دريافت كرد و به محل گلزار شهداي سوق آوردند.

خاطره

استاندار وقت به قصد بازديد قصد سفر كرده بود. جايي،‌شهري كه مي رسيد از او استقبال مي كردند در سوق نيز به ياري شهيد و دوستانش استقبال گرمي از آنها شده بود اما متفاوت با هر استقبالي،‌استقبالي كه مردم را نيز با آنان به شور و خروش آورد . آغاز استقبال اينگونه بود كه شهيد و دوستانش راه را در وسط شهر بر آنان با سنگ و چوب و هر چيز ممكن بستند ولي بعضي از مردم از ترس راه را باز كردند و آنها توانستند از سوق بگذرند و به لنده بروند بدون اينكه كسي به آنها خوش آمد گويي بكند. اما شهيد و دوستانش ساكت ننشستند در جاده هر چندصدمتر يك نفر ايستاد تا نزديك به تنگه ي مجاهدين (آخر شهر سوق) در هنگام آمدن استاندار و همراهانش يكي يكي خبر را به شهر برسانند چون در آن موقع تلفن و ... نبود آنها از لنده برگشتند و خبر از اولين نفري كه در جاده بود به دومي و سومي داده شد و همين طور خبر دهن به دهن شد تا به اول شهر رسيد تايرهايي را در اول شهر در تنگه ي مجاهدين گذاشته بودند به محض رسيدن آنها،‌ آنها را آتش زدند (تايرها را) مردم كه نيز ترس از وجودشان فرار كرده بود با سنگ آن شهيد و دوستانش را همراهي و كمك كردند شيشه هاي ماشين ها را شكاندند.

او همواره در تكاپو بود او جزو اولين كساني بود كه به پخش اعلاميه و تصاوير امام خميني اقدام كرد.

راوي:‌صاحب تقوي عموي شهيد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده