معرفی شهداء
یقین داشتم که روزی همسرم شهید می‎شود همیشه به او می‎گفتم: این قدر خوب نباش شهید می‎شوی و داغ شما به دلم می‎ماند. با اینکه آرزویش شهادت بود می‎خندید و با تواضع می‎گفت: شهادت لیاقت می‎خواهد

نوید شاهد گلستان، شهادت از موضوعات شاخص در دین اسلام است واژهای که هیچ وقت کهنهشدنی نیست هر زمان که موعدش فرا برسد مردان و جوانان انقلابی با ایمان و صبری مثالزدنی در راه دفاع از دین و قرآن گام بر میدارند. حضور مدافعان حرم در آن سوی مرزها و پر کشیدن آسمانیهایی که با شهادت آسمانیتر میشوند گواه این مسأله است که درب باغ شهادت همیشه باز است...اگر چه حرم حق در دفاع از حرم آلالله(ع) و برای جلوگیری از نفوذ دشمن به مرزهای ایران و همچنین حفاظت از جبهه مقاومت، از شلمچه و فتحالمبینها به آن سوی مرزها به سمت شام تغییر یافته است اما قافله شهدا با همان آرمانها و اهداف در حرکت است.امروز همسنگرانی از نسل سوم و برخی همرزمان شهدای دفاع مقدس این بار نه در مرزهای ایران بلکه در شهر و دیاری ناآشنا برای اطاعت از ولی و در راه دفاع از دین،  غریبانه و مظلومانه به شهادت میرسند.

 شهید مدافع حرم افشین ذوقی بحری از زبان همسرش/ محال است دشمن اشک چشمانم را  ببیند

حسرت دیدار فرزند سوم در راه دفاع از اسلام و قرآن

«شهید افشین ذورقیبحری» یکی از شهدای مدافع حرم گلستانی است که برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در نبرد با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.این شهید گرانقدر که به ابومحسن معروف بود، متولد سال1361 و اصالتاً اهل سیستان و بلوچستان است که در روستای سیاهتلو گرگان در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود.وی که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حال خدمت بود در 23 اسفند ماه سال 1394 همزمان با  سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) برای دفاع از حریم اهل بیت (علیهمالسلام) به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد و پس از حضور 36 روزه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.شهید ذورقیبحری طبق وصیتی که داشت در امامزادهعبدالله (ع) گرگان نزدیک مزار دوست و همرزم شهیدش «سید احسان حاجیحتملو» آرام گرفت.

وی دو فرزند به نامهای محسن و محمداحسان دارد و فرزند سومش نیز در اواخر شهریور ماه سال جاری به دنیا میآید.شهید حاج افشین ذورقیبحری کسی است که آرمانهای مقدساش در دفاع از دین موجب شد تا در راه شیرین عاشقی و جهاد، حسرت دیدن فرزند سومش را به جان بخرد تا اکنون از دنیای باقی نظارهگر فرزندش باشد.این افتخار نصیبمان شد تا بخشی از خاطرات و سیر شهادتش را از زبان همسر بزرگوارش «اشرف کشانی» جویا شویم که توجه شما را به آن جلب میکنیم.

 

کودکی

 

شهید افشین ذورقی در سال 1361 در خانوادهای مذهبی و پر جمعیت متولد شد؛ سه خواهر و سه برادر بودند که ایشان سه سال بیشتر نداشت که پدر خانواده به رحمت خدا میرود.سرنوشت طوری رقم میخورد که خانواده از وجود پدر محروم شود تا از این پس بانویی زحمتکش برای شش فرزندش هم پدر باشد و هم مادر.مادری به تمام معنا زحمتکش و فداکار که پس از فوت همسرش با کارگری و مشقت و با حمایت فرزند بزرگتر،  فرزندانش را بزرگ کرد.

 

مادر ایشان نه تنها در مادری نمونه بودند بلکه در برخورد با عروس هم بسیار مهربان بودند آنچنان صمیمیت میان بنده و مادر شهید زیاد بود که موجب تعجب اطرافیان بود که ما عروس و مادرشوهر هستیم و یا مادر و دختر و  به واسطه همین نمونهبودن و تربیت صحیح چنین مادری است که فرزندشان شهید ذورقیبحری به معراج میرود.

 

استفاده مفید از وقت و توجه فراوان به مطالعه

 

در رشته فناوری اطلاعات (IT) تحصیل کردند با اینکه مدام در حال مأموریت بودند و در کلاس حضور نداشتند اما شاگرد ممتاز دانشگاه بود.علاوهبر تحصیل در رشته خود در رشتههای مختلف از رشتههای رزمی تا ماشینآلات کشاورزی همه را فرا گرفتند و گواهینامه داشتند.به وقت اهمیت زیادی میدادند و از ثانیه ثانیه عمرشان استفاده مفید میکردند، به مطالعه کتاب اهتمام ویژهای داشتند حتی در همه مأموریتها کتاب به همراه داشتند.

 

دو خواستهای که کنار سفره عقد مطرح شد

 

از همان ابتدا که خطبه عقد خوانده شد وقتی با شهید ذورقی همصحبت شدیم سه مسأله را با من مطرح کردند.ابتدا به خاطر اینکه به در خواست ازدواجشان پاسخ مثبت دادهام از من تشکر کردند و بعد دو درخواستی که از بنده داشتند را مطرح کردند.اولین درخواست ایشان دعا برای شهادت بود، ایشان معتقد بودند شهادت بالاترین رتبه و مقامی است که خداوند به بندگان مخلص خود عطا میکند.فکرمیکنم منظورش از دعا کردن برای شهادت این بود که به آن درجه از اخلاص و تقوا برسند که مزد آن اخلاص شهادت باشد.

 

درخواست دیگری که پس از عقد مطرح کردند مدارا کردن با مادرش بود. به من گفت: « اگر روزی مادرم ناراحت بود و در ناراحتی و عصبانیت حرفی به شما زد شما تندی و رفتاری که مقابلهبهمثل باشد، نداشته باش اما ناراحتی، کدورت و تلافی رفتار مادرم را با من جبران کن.در واقع میخواست مرا متوجه این مسأله کند که چقدر احترام به مادر واجب است و همینطور به من بگوید که چقدر مادر برایش عزیز است.

 

در آن زمان هر دو خواستهاش را پذیرفتم به خصوص در مورد احترام به مادرش، به ایشان قول دادم که خیالت راحت باشد هیچ زمان چنین مسألهای ایجاد نمیشود، اصلا در شأن خودم نمیبینم که به مادرت جسارتی داشته باشم.از همان لحظه کنار سفره عقد متوجه شدم که ایشان آدم این دنیا نیست یعنی از دلبستگیها و علاقههایشان راحت میشد متوجه شد که به این دنیا تعلق ندارد همان جا بود که بند دلم کنده شد.

 

همیشه برای رفتن به مأموریت آماده بود

 

14سال با شهید ذورقی زندگی کردم البته اگر همه شبها و روزهایی که شهید کنار خانواده بود را کنار هم بگذاریم عمر مفید زندگی ما شاید به پنج سال برسد.همیشه مأموریت بودند هر موقع هم دستور مأموریت بود آماده بودند فرقی هم نمیکرد شرق کشور باشد یا غرب؛ بارها پیش آمده بود که از مأموریت یک ماهه بر میگشتند برای 24 ساعت هم خانه نبودند و مجدد برای مأموریت دیگری تماس میگرفتند و ایشان با آمادگی کامل اطاعت میکردند.من هم از اینکه پس از یک مأموریت طولانی به مأموریت دیگری میرفت برایم سخت بود که اینطور مواقع به من نگاه میکردند و فقط همین جمله را میگفتند «خانم، اسلام در خطر است» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.

 

اخلاص و صداقت از ویژگیهای شاخص ابومحسن

 

همیشه معتقدم که شهادت حقش بود، سرشار از اخلاص بود. اخلاص در نیت و عمل و صداقت در گفتار و رفتار از ویژگیهای شاخص شهید ذورقی بود؛ طوریکه هر قدمی که بر میداشت برای رضای خدا بود .افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی میکنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست.به من میگفتند: خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی میکنید مرا میشناسید» از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان میکند اینجاست که تازه پس از شهادت اطرافیان میگویند عجب فلانی شهید شد!

 

در همه این سالها آن چیزی که پایههای زندگیمان را محکمتر میکرد صداقتی بود که بین ما وجود داشت، هیچ مسألهای به جزء صدقههای پنهانی بین من و شهید ذورقی مخفی نبود.ایشان معتقد بودند صدقه پنهانی باید مخفی بماند و میگفت اگر خانمی نماز شب میخواند نباید همسرش متوجه شود و بالعکس و توجیهاش این بود که نماز شب یعنی همه خواب هستند و فقط بنده و خداوند با هم نجوا میکنند پس باید مخفیانه باشد.

 

سجده و آرزوی شهادت کار همیشگی پس از هر نماز

 

نمازشان بسیار با اخلاص بود و سجده پس از نماز و آرزوی شهادت در سجده کاری بود که هیچ وقت آن را ترک نکرد.با آرامش خاص و عجیبی نماز میخواند و ذکرها را میگفت آنقدر نماز خواندنش زیبا بود که همیشه دوست داشتم به ایشان اقتدا کنم البته اگر متوجه کارم میشد بسیار ناراحت شده و میگفت من این لیاقت را در خودم نمیبینم که شما به من اقتدا کنید هر چقدر میگفتم من قبولت دارم باز هم مخالفت میکرد؛ به خاطر همین موقع نماز خواندنش جایی مینشستم و عبادتش را تماشا میکردم و غبطه میخوردم.

 

تلاوت قرآن در پنجشنبه شبها را هیچ وقت ترک نکرد

 

یکی از عادتهای شهید ذورقی اهمیت به تلاوت قرآن به ویژه در شبهای پنجشنبه بود فرقی نمیکرد این شب در محل کار، مأموریت و یا در منزل باشند.به عنوان مثال اگر نیمهشب از مأموریت بر میگشتند وقتی میخواستم برایش شام یا چای ببرم میگفتند اول قرآنم را بیاورید. تا زمانیکه یک سوره یا صفحه از قرآن را تلاوت نمیکرد امکان نداشت لب به غذا بزند چون معتقد بود شبهای جمعه اموات منتظرند.

 

کمک در کار منزل

 

 کار کردن در منزل را عار نمیدانست حتی اگر خسته بود و یا تازه از محل کار بر میگشت در کارهای خانه کمک میکرد. همیشه طوری برنامهریزی داشتم که با آمدنش کاری در منزل نباشد این مواقع وقتی میدیدند کاری نیست جاروبرقی را میآوردند و منزل را جارو میکردند.برای مثال اگر از مأموریت یک ماهه بر میگشت اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش میشست، وقتی میگفتم شما خسته هستی میگفتند من فقط به مأموریت رفتم در حالیکه که شما در این مدت کارهای زیادی انجام دادهای از طرفی برای بچهها هم پدر بودی و هم مادر.

 

در طی این سالها که همسرم مأموریتهای طولانی و فراوان داشت هیچ وقت اعتراض نمیکردم. خانمهای همکاران همسرم میگفتند چرا برای مأموریتهای طولانی آقای ذورقی اعتراض نمیکنید و یا مانع رفتن ایشان نمیشوید؟من هم میگفتم چرا باید اعتراض کنم وقتی زمان ازدواج شرایط کاری ایشان را پذیرفتم. بعضا شاید برداشت دیگران این بود که مخالفت نکردنم با مأموریتهایش به خاطر این است که رابطه خوبی درمنزل نداریم اما واقعا اینطور نبود، همیشه اطمینان داشتم اگر ثوابی در کارش باشد من هم شریک هستم.

 

یقین داشتم که شهید میشود/ دوست نداشتم در ایران شهید شود

 

من یقین داشتم که روزی همسرم شهید میشود همیشه به ایشان میگفتم این قدر خوب نباش شهید میشوی داغ شما به دلم میماند. میخندید و میگفت: « شهادت لیاقت میخواهد من که زبانم موجب آزار دیگران است کاری هم که برای خلق خدا انجام نمیدهم چطور میتوانم شهید شوم» با اینکه آرزویش شهادت بود اما با تواضع چنین سخن میگفت.در همه این سالها به ویژه پنج سالی که سخن از مدافعان حرم شده بود برایش آرزوی شهادت میکردم اما دوست نداشتم در مرزهای ایران شهید شود و میگفتم همسرم آنقدر خالص است که مزد شهادتش باید طور دیگری باشد.

همه مأموریتهایی که در ایران میرفتند امنیت جانی نداشت ولی من همیشه میگفتم اینجا هم نباید شهید شوی انشاءالله به سلامت بر میگردی. میگفت:« خانم، پس من کجا باید شهید شوم؟» میگفتم جایی که واقعا بتوانی مزد اخلاصت را بگیری.

 

هر صبح هنگام خروج از منزل ما دستش را و او پیشانیمان را میبوسید

 

خانواده و بچهها را خیلی دوست داشت. از میان فرزندان محمداحسان را ویژهتر دوست داشت چون ایشان فرزند دوقلویمان  بودند که یک قل آنها عمرش به دنیا نبود و محمداحسان زنده ماند به خاطر همین همیشه میگفتند: «یادت باشد قبل از آنکه همسر شهید باشی مادر شهید هستی.همسرم بسیار با محبت بود و این محبت و احترام را به فرزندانم هم آموخت. یکی از عادات همیشگی همسرم خداحافظی با ما هنگام خروج از منزل بود. هر صبح هنگام رفتن به مأموریت و خروج از منزل پیشانی ما را میبوسید و ما دستش را. کاری که هیچ وقت آن را ترک نمیکردند حتی اگر روزی به دلیل عجله فراموش میکردند مجدد بر میگشتند و پس از خداحافظی میرفتند.

 

قبل از آنکه همسرم به شهادت برسد روح و جسمش تنها متعلق به من بود طوریکه اگر با تلفن با دوستانش صحبت میکرد و آنها را عزیز دل برادر خطاب میکرد اعتراض میکردم و با شوخی میگفتم:« عزیز دلت فقط من هستم.» اما امروز بعد شهادت دیگر فقط متعلق به من نیست و به همه تعلق دارد.

با خواهران و برادرانش برخورد بسیار مناسبی داشت و گرهگشای مشکلات فامیل بود و میگفت گره باز کردن از کار خلق کار پسندیدهای است.

 

خاطرهای از همرزم ابومحسن به نقل از همسرش

 

یکی از همرزمان شهید ذورقی میگفتند 6-5 ساعت قبل از شهادتش ایشان را دیدم گفتم ابومحسن تو شبانهروز در حال خدمت و جهاد هستی باید مزدت شهادت باشد اگر شهادت نصیبت نشود یعنی اینکه ناخالصی در شما وجود دارد.همرزمش میگفت پس از این حرفم شهید ذورقی خیلی آرام گفت:  برای شهادت به اینجا نیامدم برای خدمت و جهاد آمدم اینجا باید طوری جهاد کرد که خداوند و حضرت زینب (س) از ما راضی باشند.همرزمش میگفت: وقتی چند ساعت بعد خبر شهادت ابومحسن از بیسیم اعلام شد از حرفم پشیمان شدم و گفتم خدایا با این کارت میخواستی به من ثابت کنی که این بندهات ناخالصی ندارد.

 

لحظهای طاقت دوریات را ندارم

 

همیشه وقتی منزل بودند حتی زمانهایی که مشغول کاری بود صدایم میکرد و میگفت : بیا کنارم بنشین لحظهای طاقت دوریات را ندارم  به خاطر همین همیشه در حین انجام کارهایشان به عنوان مثال هنگام کار با کامپیوتر دستم در دست ایشان بود.اما اواخر هنگام اعزام به سوریه به ویژه هفته آخر کاملاً متوجه کنارهگیریاش نسبت به خودم میشدم حتی به چشمانم هم نگاه نمیکرد در حالیکه وقتهای دیگر موقع رفتن به مأموریت اصرار داشتند که به چشمانشان نگاه کنم و چون با نگاه کردن به چشمانش گریهام میگرفت، میگفتند :مرد که گریه نمیکند، باز میگفتند: عجب، یادم نبود شما خانم هستی

 

اما روزهای آخر دیگر نگاهش را از من میدزدید، در خواستی نمیکرد، ارتباطها را قطع میکرد و ثانیه ثانیه از من دل میکند و من میدانستم چقدر برایش سخت است.شب آخر کنارم نشستند و گفتند کاغذ و خودکار بیاور. متوجه شدم میخواهد وصیتنامه بنویسد پس از نوشتن گفت: این وصیتنامه تا بعد شهادت امانت دستت باشد و پس از شهادت آن را باز کن.

 

اعزام به سوریه

 

دو سال قبل رفتنش ثبتنام کرده بود. یک روز به من گفتند برای رفتن به سوریه ثبتنام کردم اگر توفیق باشد برای جهاد به سوریه یا عراق بروم.ابتدا فکر کردم شوخی میکند و باور نکردم در عین حال مخالفت کردم وقتی متوجه شدم موضوع جدی است شروع به گریه کردن کردم و گفتن جز شما کسی را ندارم و شهادتت برایم سخت است ایران خدمت کنی بهتر است.

 

بعد از مخالفتم گفت باشد اگر شما راضی نباشی نمیروم در همین حالت که در حال گریه از گفتن این حرفش خوشحال میشدم. گفت: البته تنها با این شرط که اگر در قیامت با حضرت زینب (س) روبهرو شدم و بیبی گفتند وقتی میتوانستی برای نابودی دشمن قدمی بر داری چرا نیامدی؟ با عرض شرمندگی میگویم خانمم مخالف بود. اگر با این شرط موافق باشی سوریه نمیروم.

 

با گفتن این حرف احساس کردم دچار برق گرفتگی شدم در همان 12:00 شب بدون معطلی وسایل و لباسهایش را آماده کردم و گفتم همین الآن میتوانید بروید وقتی سخن از حضرت زینب (س) باشد حرفی برای گفتن نمیماند.این چنین شد که برای رفتنش مخالفت نکردم. 20 بهمن ماه 1394 از ماموریت شرق کشور برگشته بودند که گفتند برای سفر یک روزه به مشهد برویم در حالیکه ماه گذشته به زیارت امام رضا (ع) رفته بودند.وقتی علت این سفر ناگهانی را پرسیدم گفتند عازم سوریه هستند ممکن است دیگر برگشتی نباشد از این رو میخواهم با امام رضا (ع) خداحافظی کنم.

 

 

داعش وقت نماز جنگ را تعطیل میکند و بعد سر مسلمانان را میبرد!

 

یک بار با حاج افشین تماس گرفتم، گفتند من چند قدمی داعش هستم به محض اینکه سرم را بالا بیاورم هدف قناصه دشمن قرار میگیرم.میگفت خانم، خیلی عجیب است. داعشیها هنگام ظهر با صوت زیبا اذان میگویند و جنگ را برای نماز تعطیل میکنند در عین حال سر انسان‌های بیگناه را میبرند و ما را کافر میپندارند!

داعشیها را به مردم دوران امام علی (ع) تشبیه میکرد و میگفت: همیشه آگاه باشید در زمان امام علی (ع) نیز همینطور بود و مردم آن زمان حق را از باطل تشخیص نمیدادند.

همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند شهدای مدافع حرم اجر دو شهید را دارند خوشحالم که همسرم مزد 16 سال خدمت و شببیداری را با شهادت به دست آوردند؛ اگر همسرم به مرگ طبیعی از دنیا رفته بود به درگاه خداوند گلهمند میشدم زیرا شهادت واقعاً شایسته و برازنده ایشان بود.

 

شهادت

 

شبی که به شهادت رسیدند چند ساعت قبل شهادت با من تماس گرفتند و گفتند خبر خوشی دارند لحظهای فکر کردم حتما میخواهند به ایران برگردند که ایشان از آزاد شدن منطقهای از محاصره دشمن خبر دادند و گفتند مکانی که الآن هستند چند دقیقه پیش در محاصره دشمن بود و اکنون آزاد شد.

 

آن شب پس از من با محسن و محمداحسان صحبت کرده و سفارشهایی به آنها داشتند سپس گفتند عجله دارند و تلفن را قطع کردند بعد قطع تلفن، آشوب و دلهره عجیبی سراغم آمد هر چقدر تماس گرفتم مؤفق نشدم.

 

همان شب خبر شبکه استانی شهادت هفتمین شهید مدافع حرم را اعلام کرد ناخودآگاه به امام رضا (ع) متوسل شدم که نکند هشتمین شهید مدافع حرم همسرم باشد.

 

تا چند روز بیخبری همراه با نگرانی در روز میلاد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت همسرم، هشتمین شهید مدافع حرم استان گلستان  رسید.

 

این چنین شد که ابومحسن در روز تولد حضرت علیاصغر (ع) به شهادت رسیدند و در سالروز تولد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت ایشان رسید و در روز وفات حضرت زینب (س) به خاک سپرده شدند که شام غریبان ایشان با شام غریبان حضرت زینب (س) تقارن داشت و من وقتی این همه لطف و عنایت ائمه (ع) را میدیدم خجالت میکشیدم  که برای از دست دادن همسرم گریه کنم.

 

با شنیدن خبر شهادت نماز شکر خواندم

 

روز اعزام به سوریه برای سلامتی همسرم و مدافعان حرم مجلس روضه برگزار کردم و با خداوند عهد بستم اگر همسرم سالم، با جانبازی و یا حتی با شهادت برگردد دو رکعت نماز شکر بخوانم.وقتی خبر شهادت رسید دوستان و اطرافیان با نگرانی برایم آب قند میآوردند ولی من به همه گفتم حالم خوب است میخواهم دو رکعت نماز شکر بخوانم.تنها چیزی که از آن روز یادم مانده است، گفتن ذکر«صلیالله علیک یا اباعبدالله» بود که احساس میکنم همین ذکر باعث آرامشم شد.

 

پس از شهادت برایم گریه نکنید

 

به همه وصیتهای همسرم چه گفتاری و چه نوشتاری عمل کردم، در وصیتنامه شهید ذورقی آمده بود پس از شهادتش برایش گریه نکنیم، بالای سرش روضه و در قبرش زیارت عاشورا خوانده شود و در امامزاده عبدالله (ع) گرگان و نزدیکترین مکان به مزار شهید «سید احسان حاجیحتملو» به خاک سپرده شود.

 

یکی از خواستههای شهید ذورقی گریه نکردن پس از شهادتش بود. آنقدر عاشقانه او را دوست داشتم که از زمان اعلام خبر شهادت تاکنون برایش گریه نکردم؛ البته اگر اشکی هم در خلوت، سر سجاده نماز، در مزارش بود تنها برای فراغ و دلتنگیو مصیبتهای اهل بیت بود نه به دلیل شهادت همسرم.

 

با اینکه از قبر میترسیدم اما خودم در روز تدفین ساعت 6 صبح زیارت عاشورا را در داخل قبرش خواندم. وقتی وارد قبر شدم به نظرم آنقدر وسیع و بزرگ بود که جای ترس نداشت. در داخل قبر زیارت عاشورا، سوریه یاسین و نوحهای که شهید ذورقی بسیار به آن علاقهمند بود را خواندم.وقتی سنگ لحد سوم را گذاشتند خطاب به ایشان گفتم « تو همه کس من هستی که اینجا خوابیدی»، آن لحظه میخواستم فریاد بکشم، بلند گریه کنم اما به خاطر قولی که به همسرم دادم و شدت علاقهام به ایشان این کار را نکردم.

 

محال است دشمن اشک چشمانم را ببیند

 

پس از شهادت ابومحسن به همراه بچهها به حرم حضرت زینب (س) مشرف شدیم. وقتی حرم خانم زینب (س) رفتم از شهادت همسرم و یا وضعیت موجود نالهای نکردم و با افتخار گفتم یا حضرت زینب (س) سه حاج افشین دیگر برایت آوردم و ملتمسانه از حضرت زینب (س) درخواست کردم که این سه فرزندم را که نذر حضرت علیاکبر (ع)،  حضرت علیاصغر (ع) و امام حسین (ع) کردهام را از من قبول کند و قول دادم اگر فرزندانم شهید شوند خودم آنها را کفن کنم؛ امیدوارم فرزندانم ادامهدهنده راه پدرشان باشند.

اگر هر سه فرزندم در یک لحظه و یا تکبهتک در راه اسلام به شهادت برسند باز هم دو رکعت نماز شکر میخوانم؛ امکان ندارد دشمن اشک چشمانم را ببیند، محال است.

 

اگر مدافع حرم نیستیم مدافع حریم اهل بیت (ع) باشیم

 

از اینکه در حفظ اسلام و قرآن، نه اسلام آمریکایی نقشی داشتم به خود میبالم و پیامم به همه خانمها این است که اگر امروز نمیتوانیم مدافع حرم زینب (س) باشیم اما مدافع حریم اهل بیت (ع) باشیم.بانوان میتوانند با حفظ حریم، عفت، مراقبت و نگهداری از زبان مدافع حریم اهل بیت (ع) باشند؛ اینکه بانویی محجبه باشد خوب است اما مجبهی با حیا بودن بهتر است زیرا حیا و حجاب کنار هم یک زن را به کمال میرساند.حجاب و عفتمان باید فاطمهگونه باشد چون ما مدیون خون شهدا هستیم آنها خود را فدا کردند تا سیاهی چادرمان باقی بماند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده