«احمد شیخی» از مبارزان انقلاب اسلامی است که سابقه حبس و شکنجه در کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم پهلوی را دارد. وی می گوید که شکنجه های ساواک به حدی بود که گمان نمی کردم زنده بمانم.

نوید شاهد: 19 ساله بود که دستگیر شد و با چشم‌های بسته به اینجا منتقلش کردند. چیزهایی درباره اینجا شنیده بود و می‌دانست چه شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای را باید تجربه کند. اما در اینجا بود که بی رحم‌ترین و وحشی‌ترین آدم‌های زمانه را به چشم دید و زیر شکنجه‌های‌شان زجر کشید. فشار سنگین شلاق و توهین شکنجه‌گران تحمل کرد تا هدف والایی که داشت محقق شود. «احمد شیخی» مثل بسیاری از مردم برای براندازی طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. او از سال 83 در کمیته مشترک ضد خرابکاری سابق که حالا تبدیل به موزه عبرت شده خاطرات آن دوران را برای بازدیدکنندگان تعریف ‌می‌کند. هم زمان با چهل و سومین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی با «احمد شیخی» مبارز انقلابی و راوی موزه عبرت گفت‌گو کرده‌ایم.

«احمد شیخی» مبارز انقلابی گفت: فکر نمی‌کردم زنده بمانم

سرباز بودم که دستگیر شدم

شیخی 19 سال داشته و در تربیت حیدریه دوران آموزشی خدمت مقدس سربازی را در نیروی زمینی ارتش را می‌گذرانده که به دلیل فعالیت‌های انقلابی توسط نیروهای شاهنشاهی دستگیر می‌شود و او را به زندان ساواک خراسان منتقل می‌کنند. چند روزی را در آنجا گذرانده تا اینکه با 2 مامور و به وسیله راه‌آهن او را به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل کرده‌اند. شیخی در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد روایت کرد: مبارزات انقلابی من از قبل سربازی شروع شد که در هیئت‌های مذهبی شرکت می‌کردم و روخوانی قرآن را انجام می‌دادم. در آن دوران یکی از فعالیت‌های اصلی من گوش دادن به رادیو بغداد بود تا پیام امام (ره) را که حجت الاسلام و المسلمین دعایی می‌خواند به وسیله ماشین بنویسم و با رعایت نکات امنیتی توزیع کنم. ساواک از این فعالیت‌های من خبر نداشت اما به دلیل اعتراف دروغ یکی از دستگیرشدگان که گفته بود جزوه‌‎ای را از من گرفته، دستگیرم کردند. 3 ماه در کمیته مشترک ضد خرابکاری بازداشت بودم و روزها و شب‌های سخت و تلخی را گذراندم. درباره اینجا چیزهایی شنیده بودم اما وقتی مرا با چشم بسته به اینجا آوردند و بدترین توهین‌ها و شکنجه‌ها را تجربه کردم، تازه متوجه شدم که کمیته مشترک ضد خرابکاری چه جای سیاه و زجرآوری است. نزدیک ظهر بود که من را به کمیته مشترک آوردند و بازجویی اولیه را انجام دادند.

امان از شکنجه‌های وحشیانه «خراسانی»

شیخی گفت: بازجوی اصلی من «خراسانی» بود. خراسانی بویی از انسانیت نبرده بود و ذره‌ای رحم در وجودش پیدا نمی‌شد، او هم بازجویی را انجام می‌داد و هم اینکه به وحشیانه‌ترین حالت ممکن شکنجه می‌کرد. خراسانی ابتدا با مشت، لگد و کابل حسابی زندانی را می‌زد و پس از آن به شکنجه‌گر دیگری می‌سپرد. در بازجویی مقدماتی خراسانی پرسید کسی که من را لو داده بود، می‌شناسی؟ من هم شاید در اثر اشتباه اظهار بی‌اطلاعی کردم، اما بعد از اینکه او وارد اتاق شد گفت که من را می‌شناسد. بعد از اینکه او را از اتاق بیرون بردند، شکنجه‌ من را شروع کردند. در وصف خراسانی شعری را هم سروده‌ام «به روز بیست‌ونه از تیر/ ببستند دست و پایم را غل و زنجیر. به روز سوم مرداد/ زجور ظلمت و بیداد/ فقط من می‌زدم فریاد. ساواک را بازجویی بود که نامش بود خراسانی/ نبود اندر وجود وی ژن والای انسانی. مرامش همچو گرگی بود طریقش بود شیطانی/ مرا با مشت و شلاقش بسی می‌زد به آسانی. سپس می‌داد به شعبانی/ همان غول بیابانی.»

«شعبانی» استوار بازنشسته ارتش تا چهارم ابتدایی درس خوانده بود و در کمیته مشترک شکنجه‌گری وحشی و ظالم بود. جالب اینجاست که به او «دکتر حسینی» می‌گفتند. در اینجا به بازجویان و شکنجه‌گران دکتر و مهندس می‌گفتند تا از نظر روحی و روانی، زندانی را تحقیر کنند. در این 3 ماه 4 روز شکنجه شدم اما 5 ماه طول کشید تا زخم‌هایم التیام پیدا کند. در 2 روز ابتدایی شکنجه‌هایی از جمله «مشت»، «لگد»، «تخت شلاق»، «آپولو»، «دشنام‌های ناموسی» و «فروبردن سر تا حد خفگی در حوض آب» را تجربه کردم. بعد از تخت شلاق و آپولو پای راستم سیاه شده بود، مدام تب و لرز داشتم تا جایی که مسئول پانسمان به همراه یکی از نگهبانان پای من را فشار دادند که در نهایت جراحت زیادی از آن خارج شد و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم وضعیت پای راستم کمی بهتر شده است. اما قادر به راه رفتن روی پا نبودم و به ناچار نشسته خودم را به این طرف و آن طرف می‌کشیدم. هنوز آثار شکنجه‌ها روی بدنم هست و عواقب عوارض آنها را با خودم دارم. چشم‌هایم مدام بسته بود و فقط در سلول شخصی یا وقتی می‌خواستم در حضور بازجو چیزی بنویسم چشم‌بند را باز می‌کردند.

با یاد خدا آرام می‌شدم

شیخی نفس عمیقی کشید و انگار که خاطرات آن دوران پیش چشمش رژه بروند به تعریف کردن ادامه داد: اینجا در آن دوران حال و هوای بسیار وحشتناکی داشت. حتی وقتی در سلول به حال خود رهایمان می‌کردند از شنیدن صدای داد و فریاد زندانیان زیر شکنجه و هراس از بازجویی، آزار و اذیت چندباره خودمان مدام دلشوره و استرس داشتیم. در چنین شرایطی تنها چیزی که من را آرام می‌کرد یاد خدا بود. تا فرصت پیدا می‌کردم، ذکر خدا را می‌گفتم. خوب به یاد دارم که همیشه وقتی من را از سلول به اتاق شکنجه می‌بردند زیر لب می‌گفتم «الا بذکر الله تطمئن القلوب» با گفتن این ذکر آرام می‌شدم و حضور خدا را در تمام لحظات بیش از پیش احساس می‌کردم. سوره‌های کوچک قرآن به‌ویژه در جزء سی‌ام هم تاثیر عجیبی بر آرامش من در اینجا داشت.

پزشک زخم‌ها را پانسمان می‌کرد تا باز هم شکنجه شویم

دور حوض که در حیاط قرار دارد، اتاق پزشک دیده می‌شود که شیخی درباره آنجا گفت: زندانیان روزی یک‌ بار توسط نگهبانان به اتاق پزشک می‌رفتند. پزشک زخم‌های زندانیان را پانسمان می‌کرد تا بازجویان بتوانند باز هم آنها را شکنجه کنند. سلامتی زندانی برای کسی در کمیته مشترک ضد خرابکاری اهمیتی نداشت و هدف از اینکه ما را پیش پزشک می‌بردند این بود که زنده بمانیم و جلوی خونریزی‌مان را بگیرند تا باز هم شکنجه‌مان کنند. در کمیته مشترک ضد خرابکاری بهداشت زندانی هیچ اهمیتی برای کسی نداشت. کسانی که کمیته مشترک ضد خرابکاری را تجربه کرده‌اند مشکلات کلیوی، دهان و دندان، اعصاب و روان، ستون فقرات، کف پا، فشار خون و کیست کلیوی دارند. در اینجا افزون بر شکنجه، شرایط نامناسب غذایی، وضعیت بهداشتی نامطلوب و عدم دسترسی به سرویس بهداشتی و حمام هم زندانی را آزار می‌‎داد.

«احمد شیخی» مبارز انقلابی گفت: فکر نمی‌کردم زنده بمانم

شکنجه‌های جسمی و روانی

شکنجه‌گران کمیته مشترک ضد خرابکاری در اسرائیل دوره‌های تخصصی را گذرانده بودند و از حیث بی‌رحمی در کار خود نظیر نداشتند. شیخی ‌در ادامه صحبت‌هایش درباره خاطرات آن روزها گفت: شکنجه‌گران کمیته مشترک ضد خرابگاری بویی از انسانیت نبرده بودند و ذره‌ای رحم در وجودشان نداشتند. بازجویان وقتی زندانی زیر دستشان بود از شکنجه جسمی و روانی دریغ نمی‌کردند. اجازه بدهید مثالی بزنم تا منظورم را به خوبی منتقل کرده باشم. وقتی انواع و اقسام شکنجه‌ها را روی من اعمال می‌کردند، به واسطه شنیدن دشنام‌های ناموسی تحقیر هم می‌شدیم. برای من شنیدن دشنام‌های ناموسی از همه شکنجه‌های جسمی سخت‌تر و غیر قابل تحمل‌تر بود.

در آن دوران فکر نمی‌کردم زنده بمانم

این مبارز انقلابی، حالا خاطراتش از آن دوران را برای بازدیدکنندگان از موزه عبرت روایت می‌کند. شیخی که روزهای سختی را در اینجا پشت سر گذاشته درباره اینکه آیا فکر می‌کرده زنده بماند و پیروزی انقلاب را به چشم ببیند روایت کرد: روزها و شب‌های بسیار سختی بود. فشار شکنجه‌های بی‌رحمانه بازجویان امان آدم را می‌برید. فقط یاد خدا و حضرت امام خمینی (ره) بود که باعث می‌شد تا مقاومت کنم. کمیته مشترک ضد خرابکاری در سال 79 تبدیل به موزه عبرت شد و من از سال 83 خاطرات آن دوران را برای بازدیدکنندگان روایت می‌کنم. وقتی پس از سال‌ها وارد اینجا شدم خاطرات آن روزها برایم تداعی شده بود و بی‌اختیار اشک می‌ریختم. باورم نمی‌شد که اینجا همان جایی است که روزگاری تا سر حد مرگ شکنجه شده‌ام. در آن روز که بعد از سال‌ها وارد اینجا شدم مرحوم پدرم، مادرم، خواهران و برادرهایم همراه من بودند، روز خاصی بود و بی‌اختیار اشک می‌ریختم. بی‌اغراق می‌‎‎گویم که در آن روزها فکر نمی‌کردم از شکنجه‌های ظالمانه و شرایط ناعادلانه‌ای که در اینجا داشتم جان سالم ببرم و زنده بمانم. البته دوران زندان من فقط به اینجا ختم نشد و من نه ماه را هم در زندان قصر گذراندم. دو جلسه دادگاه نظامی بدوی و تجدید نظر را پشت سر گذاشتم و رای قاضی مبنی یک سال حبس بود.

با یاد امام (ره) شکنجه‌ها را تحمل می‌کردم

شیخی در ادامه صحبت‌هایش گفت: جوانی 19 ساله بودم و شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای را در کمیته مشترک تجربه کردم. تنها چیزی که موجب می‌شد تا شکنجه‌های وحشیانه را تاب بیاورم، یاد خدا و امام (ره) بود. البته ناچار به اعتراف هم شدم اما خدا به دادم رسید و نام افرادی را بردم که هیچ ارزشی برای ساواک نداشتند. بسیاری از بچه‌های محله ما را در گذشته دستگیر کرده بودند و آنها دیگر برای ساواک ارزش اطلاعاتی نداشتند. من با شهید «اصغر وصالی» هم هیئت بودم. اما الحمدالله امداد غیبی به داد من رسید و چیزهایی که زیر شکنجه گفتم، موجب دستگیری و به دردسر افتادن کسی نشد. البته من سعی می‌کردم زیر شکنجه بیشتر درباره خودم حرف بزنم و از دیگران چیزی نگویم.

کشته شدن 9 تن به بهانه قتل رئیس وقت کمیته مشترک

این مبارز انقلابی درباره پایان دوران حبس تعریف کرد: رئیس وقت کمیته مشترک تیمسار «رضا زندی‌پور» بود که در مقابل خانه‌اش به وسیله گروه‌های مبارز کشته شد. به همین دلیل در موعد مقرر من را آزاد نکردند و 9 تن را در ارتفاعات زندان اوین به بهانه قتل «زندی‌پور» کشتند. از این تعداد 7 تن کمونیست و 2 تن مسلمان بودند. اما در روزنامه‌ها به دروغ نوشتند که این 9 زندانی در حال فرار بودند که هدف تیر قرار گرفتند و کشته شدند.

«احمد شیخی» مبارز انقلابی گفت: فکر نمی‌کردم زنده بمانم

درد دین داشتیم که انقلاب کردیم

شیخی درباره اینکه چه چیزی بیشتر از همه در دوران پهلوی آزارش می‌داده است، گفت: مشکلات بسیاری نظیر گرسنگی، فقر، بی‌عدالتی و تبعیض در کشو وجود داشت اما از همه بیشتر رعایت نشدن مسائل دینی من را آزار می‌داد. به قول معروف درد دین داشتم. البته به غیر از من تعداد زیادی از مردم به خاطر درد دین با طاغوت مبارزه می‌کردند. تبعید حضرت امام خمینی (ره) و کشتار 15 خرداد موجب شعله‌ور شدن آتش خشم مردم شده بود. امیدوارم با تلاش مسئولان خدوم و انقلابی شرمنده شهدا نشویم و انقلاب به جایگاه حقیقی‌اش برسد.

یاد 12 بهمن 57 بخیر

شیخی در ادامه صحبت‌هایش گفت: من هم در سال‌های 56 و 57 که اوج اعتراضات مردم به رژیم پهلوی بود در میان مردم حضور داشتم. در راهپیمایی‌های مختلف شرکت می‌کردم. 12 بهمن‌ماه که حضرت امام (ره) وارد ایران شدند من در بهشت زهرا (س) حضور داشتم و عضو گروه انتظامات برای برقراری امنیت بودم. روز عجیبی بود و همه چیز حال و هوای دیگری داشت. بعد از آن حضرت امام (ره) را در مدرسه علوی هم زیارت کردم. برای این انقلاب زحمات بسیاری کشیده شده و خون‌های بسیاری بر زمین ریخته که وظیفه داریم از آن محافظت کنیم.

خبرنگار: رضا افراسیابی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده