برگی از خاطرات شهید بهتویی؛
«بعد از اتمام کار، ایشان به آقای علی‌اکبری بی‌سیم زد که چه کاری کردی؟ آیا گوجه‌ها هنوز نرسیده‌اند؟ گوجه‌های ما که تمام شد! و آقای علی‌اکبری پاسخ داد که ماشاء‌الله به این زودی! و آقای بهتویی فرمود: بله حتی تیربار عراقی‌ها را نیز با خود آوردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

گوجه‌های ما تمام شد!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید رجبعلی بهتویی، سوم آبان ۱۳۴۲ در روستای شریف‌آباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محمدعلی (فوت۱۳۵۱) و مادرش صفیه نام داشت و تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و یکم اسفند ۱۳۶۲ با سمت معاون فرمانده گردان در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید، پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

گوجه‌های ما تمام شد!

 رمضان مهری، همرزم شهید رجبعلی بهتویی روایت می‌کند: آقای بهتویی برای شناسایی بسیار می‌رفتند و یک بار نیز، من هم از او خواستم که مرا همراه خود ببرد تا اینکه یک شب ساعت ۱۱ آقای بهتویی به من گفت که آماده باش! امشب برای شناسایی می‌رویم. ما شب سوار ماشین شدیم و پس از مدتی از ماشین پیاده شده و مقدار زیادی پیاده‌روی کردیم تا اینکه در منطقه‌ای آقای بهتویی به من گفت چند دقیقه‌ای اینجا منتظر باش. من نیز منتظر ماندم.

ایشان به همراه آقای علی اکبری بودند و من قبل از رفتن‌شان به آقای بهتویی گفتم که کجا می‌روید و ایشان جواب داد کاری نداشته باشید و هر کاری که به شما می‌گوییم انجام بدهید. پس از چند لحظه آن دو از همدیگر جدا گشته و آماده اجرا نقشه خود شدند و صحبت‌هایشان به صورت رمزی (گوجه و گوجه رسیده و کال) بود. (لازم به یادآوری است که در رمز‌های انتخابی بین فرماندهان از کلماتی استفاده می‌شد که یکی از چهار حرف «گ، چ، پ، ژ» را داشته باشد، چون اعراب این چهار حرف را ندارند و برای ایمنی مهم بود.

من در حالی به آن‌ها نگاه می‌کردم، ناگهان دیدم که آقای بهتویی یکباره پرید و نگهبانی را به درک واصل کرد و به همین ترتیب چندین نگهبان عراقی دیگر را با سیم مخصوصی که در دست داشت از بین برد و سپس از حال من جویا شد که آیا ترسیده‌ای؟ من هم جواب دادم نه اگر می‌ترسیدم که با شما نمی‌آمدم.

بعد از اتمام کار، ایشان به آقای علی‌اکبری بی‌سیم زد که چه کاری کردی؟ آیا گوجه‌ها هنوز نرسیده‌اند؟ گوجه‌های ما که تمام شد! و آقای علی‌اکبری پاسخ داد که ماشاء‌الله به این زودی! و آقای بهتویی فرمود: بله حتی تیربار عراقی‌ها را نیز با خود آوردیم. سپس آقاتی بهتویی از آقای علی‌اکبری پرسید که آیا کار شما تمام شده و او نیز جواب داد خیر. ما که در حدود یک ساعت و نیم منتظر ماندیم تا کار آقای اکبری هم تمام شود.

پس از انجام موفقیت‌آمیز عملیات شناسایی ما سوار شده و به اردوگاه خودمان رسیدیم و آقای بهتویی پس از اتمام کار گفتند که به شکرانه سلامتی و موفقیت‌آمیزی کارمان چند رکعت نماز شکر بخوانید. ما نیز نماز شکر را خواندیم و من وقتی که به چادر خود برگشتم، بچه‌ها برایشان سوال پیش آمده بود که شب کجا رفته بودم و من هم از آنجایی که آقای بهتویی از من خواسته بود چیزی درباره شناسایی و عملیات شبانه‌مان نگویم چیزی در آن باره نگفتم.

منبع: کتاب دلیر بی‌ادعا (زندگی‌نامه و مجموعه خاطرات سردار شهید رجبعلی بهتویی)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده