چهارشنبه, ۰۲ شهريور ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۰۰
کتاب «پرسه در دیار غریب» خاطرات پزشکان در هشت سال دفاع مقدس را روایت می کند که به قلم احمد لاجوردی نوشته شده و انتشارات «بهار کتاب» آن را منتشر کرده است.

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، کتاب «پرسه در دیار غریب» خاطرات پزشکان در هشت سال دفاع مقدس را روایت می‌کند که به قلم احمد لاجوردی نوشته شده و انتشارات «بهار کتاب» آن را منتشر کرده است. در ادامه فصل «نوشداروئی قبل از مرگ سهراب» را می‌خوانید.

«پرسه در دیار غریب» خاطرات پزشکان را روایت می‌کند

من متخصص جراحی کلیه هستم و افتخار حضور در تیم اضطراری اعزام به جبهه را داشتم. قرار بود به مجرد نیاز، بلافاصله اعزام شوم. تیمهای اضطراری، بدین نحو عمل می کنند که به مجرد اعلام نیاز از جبهه، ظرف مدت کمتر از ده بیست ساعت می بایست خود را از طریق ستاد مربوطه به جبهه برسانند. درست به خاطر دارم که در یکی از عملیات، درحال صرف غذا بودم که تلفن زنگ زد و درخواست شد سریعا خود را برسانم. غذا را خورده نخورده، رها کردم، ساکم را برداشته و به قرارگاهی که قرار بود از آنجا اعزام شوم رفتم.امکانات در ابتدا جنگ بسیار کم بود. شش – هفت هواپیما آنجا بود که هیچکدام آماده پرواز نبودند. بالاخره پس از یکی دو ساعت انتظار، که انتظاری سخت و کشنده بود با یک هواپیما نظامی عازم آبادان شدیم. زمانی بود آبادان شدیدا زیر بمباران بود. روزهای بسیار عجیبی بود. دیر وقت بود که هواپیما در فرودگاهی حوالی آبادان تحت مراقبتهای شدید حفاظتی بر زمین نشست و گروه ما با ماشین راهی آبادان شد. فرودگاه آبادان که در چند صد متری خاک عراق و اینسوی اروند رود قرار داشت متروکه شده و هیچ پروازی از آن جا صورت نمی گرفت. شهر آبادان تقریبا هیچکس نبود و به ندرت ماشین نظامی ای را در تردد می دیدم. لوله های پالایش نفت در اثر بمباران و شلیک مستقیم توپ از آنسوی اروند رود کاملا منهدم شده بود.

مسجدی را در کنار رودخانه دیدم که کلیه دیوارهایش در اثر اصابت موشک و گلوله مستقیم سوراخ سوراخ شده بود.

به دنبال جائی برای استراحت، چندبار ما را به نقاط مختلف بردند تا اینکه در نهایت ساختمان هلال احمر را برای سکونت ما در نظر گرفتند. ساختمان یک طبقه ای بود که قرار شد در آن استراحت کنیم. توصیه شد که شبها زیر تختخوابها بخوابیم تا در صورت بمباران آسیب کمتری ببینیم. همان ابتدای کار دلهره آغاز شده بود. چند صد متر دورتر از محل اقامت ما قرارگاه سپاه بود که بسیار مورد علاقه عراقیها بود و مرتب به آنجا موشک می فرستادند و چون ما در مسیر قرارگاه بودیم. مرتبا صدای نفیر موشکها را که از روی سرمان رد می شد، می شنیدیم. بهنگام انفجار اولین موشکها، ما که برای اولین بار شاهد چنین سر و صداهائی بودیم از خوابگاه بیرون می آمدیم و با مشتهای گره کرده چندبار با صدای بلند الله اکبر می گفتیم.

بعد از مدتی به این سر و صداها عادت کردیم. ولی درهر صورت خوابیدن زیر تخت به هیچ وجه راحت نبود و در طول شب، یکی از همراهان ما تا صبح، چندبار با شنیدن صدای انفجار از جای پرید و گاهی سرش به تخت بالائی خورد.

صبح ما را بیمارستان طالقانی (آرین سابق) بردند که ساختمان بتن آرمه محکمی بود در حد فاصل آبادان-خرمشهر. این بیمارستان از نظر امنیتی وضع مناسب تری داشت. در اطاقی چند پتو روی زمین پهن کرده بودند که محل اقامت پزشکان بود و بموقع نیاز به اطاق عمل و یا اورژانس فراخوانده می شدند.

اعمال جراحی متعددی در طول روز و شب انجام دادیم و ساعاتمان کاملا پر بود. یک روز جوان بسیجی‌ای آوردند در حدود شانزده ساله که به شهادت رسیده بود. هرچه معاینه کردم، هیچ جای ترکش و جراحتی ندیدم، حتی خال هم برنداشته بود. وقتی سوال کردم گفتند: خدمه ضدهوائی بوده است. بعدها متوجه شدم که موج انفجار، اندامهای پر بدن مثل طحال و کبد را می ترکاند و موجب خونریزی داخلی می شود. طفلک قبل از رسیدن به اورژانس جان داده بود. مرگ این جوان برایم دردناک بود و باعث ناراحتی من شد.

در یکی از روزها، مجروحی آوردند که تیر خورده بود. تیر از ناحیه شانه وارد شده از ریه رفته بود توی شکم، روده را پاره کرده و از دیافراگم رد شده و وارد مثانه شده بود. تیم کامل جراحی برای جوانی که تقریبا مرده بود و حتی ده درصد شانس زنده ماندن نداشت شروع به کار کرد. اعمال جراحی لازم روی او انجام شد.

بعد از ترمیم ریه، دیافراگم، شکم و روده اش، توسط جراحان، من هم مثانه اش را ترمیم کردم. لااقل فکر می کردم که این جوان تحت هیچ شرایطی تحمل این عملهای سنگین را ندارد و در حین عمل خواهد مُرد.

ولی روز بعد وقتی او را سرحال در بخش دیدم، خیلی خوشحال شدم. جوانان ما با این روحیه به جبهه می آیند، تروماهای به این سنگینی را تحمل می کنند و با قدرت روحی که دارند، عملهای متعددی را تحمل می کنند و علاوه بر اینکه خود تحمل می کنند روحیه و توان ما را نیز با استقامتشان بالا می برند. چقدر لذت بخش است وقتی می بینی که تلاش پزشکان در جبهه، چقدر تاثیر گذار و حیات بخش است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده