محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: بچه ها می خواستند میوه ها را بخورند. پرتقال ها را از دست حسین گرفتم و گفتم؛ بچّه ها نخورین، می خوان ما رو مسموم کنن. پرتقال های خوب رو خودشون میخورن و گندیده ها رو به ما میدن.

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جاده‌های رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.

 

چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار می‌شود.

 

در برش 38 کتاب "روی جاده های رملی" می خوانیم؛

 

یک روز کنار تانک نشسته بودم و نی می ساختم. کمی آن طرف تر گرد و خاک تویوتايی بلند شد. سوراخ سوّم نی را تراشیدم. تویوتا نزدیک شد و پیش پایم ترمز کرد. خودم را عقب کشیدم. راننده سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: اهدایی اومده، کمک کن خاليش کنیم.

چاقو و نی را توی جیبم گذاشتم.

- چی هست حالا؟

دستش را از شیشه بیرون آورد و در تویوتا را از بیرون باز کرد.

- بیا دادا، بیا که دیرم شده.

دو جعبه میوه کنار پایم روی زمین گذاشت. گوشه ی کاغذهای روی جعبه را کنار زدم. پرتقال ها را که دیدم، چشم هایم برق زد. راننده خندید.

- چیه؟ خوشحال شدی؟

جعبه را روی دوشم گذاشتم و گفتم: همه ی گروهان از بس برنج خوردن یبوست گرفتن، از میوه هم خبری نبود.

   دستش را روی شانه ام گذاشت.

- دادا من دیرم شده، باید برم. خدا قوت... !

جعبه ها را روی هم گذاشتم و به سمت سنگر فرماندهی رفتم. پرتقال ها بین پرسنل گروهان پخش شد. در سنگر کنار هم نشستیم و یک پرتقال جلویمان گذاشتیم. حسین طایفه گفت: بفرمایید! خونه خودتونه، تعارف نکنین تو رو خدا، تو این مهمانی بزرگ از خودتون پذیرایی کنین.

چاقوی جیبی ام را باز کردم. پرتقال را توی بشقاب بریدم. آب پرتقال روی دستم ریخت. به پرتقال و دستم دقیق شدم.

- بچّه ها آب این پرتقال قرمزه!

حسین دو تکه ی بریده شده ی پرتقال را جلويم گرفت.

- پرتقال ها قرمزه، وای ... انگار گندیده!

پرتقال ها را از دست حسین گرفتم و گفتم: بچّه ها نخورین، می خوان ما رو مسموم کنن. پرتقال های خوب رو خودشون میخورن و گندیده ها رو به ما میدن.

به سمت سنگر فرمانده کماجی رفتم. فرمانده توی محوطه بود. بهم لبخند زد.

- میوه ها را خوردین؟ بهتون چسبید؟

احترام نظامی گذاشتم و پرتقال ها را به سمتش گرفتم.

- پرتقال ها مسمومه، اطلاع بدین هیچکس از اینها نخوره.

فرمانده بی سیم زد. به همه اطلاع داد که از آن پرتقال ها نخورند. بعدها بچّه های شمال به ما که تا آن موقع پرتقال خونی ندیده بودیم و فکر می کردیم پرتقال ها خراب هستند، علت قرمز بودن آنها را توضیح دادند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده