محمد علی عرفانی در کتاب «روی جاده‌های رملی» روایت می‌کند: برانکارد را آوردم. فیض اله را داخل آن گذاشتیم و توی نفربر بردیم. فیض الله از درد می نالید. چند نفری برانکارد را بلند کردیم، چون وزنش زیاد بود. داخل نفربر گذاشتیم. راننده ی نفربر حرکت کرد و ما هم سر پست‌مان رفتیم. همان تانک، از پشت به سمت نفربر شلیک کرد. فیض الله داخل نفربر شهید شد.

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جاده‌های رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.

 

چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار می‌شود.

 

در بُرش 46 کتاب "روی جاده های رملی" می‌خوانیم؛

 

منطقه نفوذ ما تیپ 3 لشکر92 بود که شامل دو گردان تانک، دو گردان پیاده ی مکانیزه و یک گردان توپخانه بود. با تبادل آتش و پیشروی به خاکریز عراقی‌ها رسیدیم. در این عملیات نیروهای ما برای اوّلین بار موشک‌های ساگر چمدانی را دیدند که عراقی ها به فاصله سی متر روی خاکریز کار گذاشته و با یک سیم به هم وصل کرده بودند. این سیمها در نهایت به اپراتور وصل می شدند و اپراتور این موشکها در همان منطقه بود. اپراتور می توانست هر کدام از موشک ها را از راه دور شلیک کند.

این عملیات بسیار سریع انجام شد. به سرعت جلو رفتیم و به خاکریز عراقی‌ها رسیدیم. ارتش عراق نتوانست از این موشکها استفاده کند و عقب نشینی کرد. روز اوّل، پس از فتح آن منطقه مشکلی نداشتیم، ولی مشکلات اصلی از روز دوّم، همزمان با شروع پاتک های عراقیها آغاز شد. عراق فکر میکرد ایران به پیشروی خود ادامه خواهد داد تا به بستان برسد. اگر ایران با پیشروی های بیشتر از سمت چزابه به طرف  جاده بصره - العماره میرفت، میتوانست ارتباط شمال و جنوب جبهه را قطع کند. به همین دلیل عراق نیروهای مخصوص خود را که به تانکهای تی72 مجهز بودند، وارد عمل کرد.

با تانک تی 72 آشنایی نداشتیم. با شروع پاتک عراقیها به اهمیت این تانکها پی بردیم.

روز دوّم، یکی از تانکهای تی72 کنار جاده ی روبروی ما سنگر گرفت، ولی در تیررس نبود. این تانک در یک روز، سه تانک چیفتن ما را منهدم کرد. فیض الله چغازردی اهل کرمانشاه بود و شش بچّه داشت. او پانزده شهریور سال 1360 توسط این تانک شکار شد. هنگامی که تانک چغازردی را زد و تانک آتش گرفت. سمت تانک دویدیم. هُرم آتش توی صورتم خورد و چشم هایم را سوزاند. بچّه ها داخل تانک رفتند و فیض الله را از جای فرمانده تانک بیرون آوردند.

برانکارد را آوردم. فیض الله را داخل آن گذاشتیم و توی نفربر بردیم. فیض الله از درد می نالید. چند نفری برانکارد را بلند کردیم، چون وزنش زیاد بود. داخل نفربر گذاشتیم. راننده ی نفربر حرکت کرد و ما هم سر پستمان رفتیم. همان تانک، از پشت به سمت نفربر شلیک کرد. فیض الله داخل نفربر شهید شد.

آنقدر تیراندازی کرده بودند که زمین آن منطقه کاملاً سیاه شد. یکبار بعد از شهادت فیض الله، متوجّه آمدن ماشین غذا شدند و آن را زدند. تمام روز گرسنه ماندیم. چند روز پیش هم که دوباره این اتّفاق افتاد، ماشین غذا نیامد. بچّه ها نان خشک ها و کپک زده ی چند روز پیش خود را خوردند. جیره اضطراری تانکها هم تمام شد.

یک روز برای آوردن قطعه ای با مصطفی خرّمیان و اردشیر شهبازی به عقب رفتیم. سوار جیپ بودیم که وسط جاده ماشین خاموش شد. دستم را روی پای راننده گذاشتم.

- زود باش شهبازی جان! الان میزنن.

نفس نفس میزد. آب دهانش را قورت داد و گفت: الان.

بیست ثانیه طول کشید تا ماشین روشن شود. همزمان با استارت، خمپاره ای صد متر جلوتر وسط جاده منفجر شد. سرمان را دزدیدیم. شهبازی زیر لب ذکر میگفت. چند لحظه بعد سرمان را بلند کردیم. هنوز گرد و خاک در جاده دیده میشد. شهبازی فرمان را دو دستی گرفته بود.

- کار خدا بود که اینجا چند ثانیه ایستادیم وگرنه... .

از جیپ پیاده شدم و دست خرّمیان و شهبازی را گرفتم.

- بقیّه ی راه رو پیاده بریم بهتره.

نیروهای گارد ریاست جمهوری به کمک ارتش عراق توی منطقه آمده بودند. تک و پاتکها ده روز طول کشید. در این مدت نیروهای عراق روی سرمان آتش تهیّه می ریختند. تظاهر به تک میکردند و با تانک هایشان جلو می آمدند. نیروهای ایرانی با تانک و موشک جوابشان را می دادند. عراقیها با وجود تعداد تلفات زیاد عقب نشینی نمیکردند. این نشان میداد که آنها عاقلانه تصمیم نمی گیرند و می خواهند هر طور شده منطقه را پس بگیرند.

بعد از دفع پاتکهای عراق، در منطقه مستقر شدیم و منطقه ی جابرحمدان، خاکریز خطّ مقدم ما شد. سه ماه در آن منطقه ماندیم. در این مدت چند نفر از همکاران مانند استوار صحبت الله رضایی و حمیدرضا دوبری شهید شدند و صمد نوتاش با تركش خمپاره زخمی شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده