محمد علی عرفانی در کتاب «روی جاده‌های رملی» روایت می‌کند: پور اسماعیل به سمت خاکریز عراقی‌ها نگاه کرد. موهایش توی باد تکان خورد. با عصبانیت گفت: هر طور شده این تانک آدمخوار رو میزنم. دو روز بعد، هنگام ظهر از پاسگاه فرماندهی رسیدم. بچّه‌ها خبر دادند پوراسماعیل تانک تی 72 را زده است. سراسیمه به دیدن پوراسماعیل رفتم. آن روز هوا آرام و آفتابی بود. نزدیک سنگر پوراسماعیل رسیدم از دور دوان دوان به سمتم آمد.

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جاده‌های رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.

 

چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار می‌شود.

 

در برش 47 کتاب "روی جاده های رملی" می‌خوانیم؛

 

حسین پوراسماعیل کنارم نشست. قوری استیل سوخته را از روی آتش برداشتم و چایی ریختم. گوشه ی قند را توی چایی خیس کردم و دهانم گذاشتم. پوراسماعیل استکان را جلوی دهانش برد. چایی را مزه مزه کرد و توی نعلبکی گذاشت. دستم را روی آتشی که خاموش میشد، گرفتم. زیر لب گفتم: چه خبر؟

سرش را تکان داد و توی قندان دنبال قند گشت.

- این روزها بدجور تو فکرم عرفان.

استکان را توی نعلبکی گذاشتم. باد وزید و خاکستر آتش را توی چشمم برد. چشمم سوخت. هوا تاریک میشد و صدای زوزه ی باد می آمد. خاک را روی آتش ریختم.

- چی شده مگه؟

نفس عمیقی کشید و گفت: اون تانک تی72 بدجور فکرم رو مشغول کرده، به فکر زدن اونم.

آخرین بارقه ی آتش خاموش شد. گفتم: خدا بیامرزه فیض الله رو ... !

استکانها را توی سینی جمع کردم. سینی را از دستم گرفت.

- گلوله ی ثاقب انتخاب میکنم و میرم جایی که بتونم خوب ببینم و بزنم.

به سمت خاکریز عراقی ها نگاه کرد. موهایش توی باد تکان خورد. با عصبانیت گفت: هر طور شده این تانک آدمخوار رو میزنم.

دو روز بعد، هنگام ظهر از پاسگاه فرماندهی رسیدم. بچّه ها خبر دادند پوراسماعیل تانک تی72 را زده است. سراسیمه به دیدن پوراسماعیل رفتم. آن روز هوا آرام و آفتابی بود. نزدیک سنگر پوراسماعیل رسیدم از دور دوان دوان به سمتم آمد.

- عرفان، عرفان، مژده بده ... .

دست هایم را باز کردم و شانه هایش را فشار دادم.

- خبرش رو شنیدم. آفرین، آفرین! کار بزرگی کردی.

روی تکه سنگی گوشه ی خاکریز نشستیم.

- تعریف کن، چطور زدی؟

پشتش را نشانم داد. ترکش ریزی به کمرش خورده و پانسمان شده بود. دستم را آرام روی زخم کشیدم.

- چی شده؟

کنارم نشست. زانوهایش را بغل کرد و گفت: تانک رو بردیم بین دو تپه که دقیقاً روبروی تانک تی72 باشه.

دستش را پشتش برد.

خواستم روی سکو برم و تانک عراقی رو دید بزنم، نمیدونم با چی زدن که برجک تانک پرید.

لبخند روی لب هایش دوید.

- شانس آوردم اون لحظه خم شدم تا سیستم‌های گرداننده ی منشورها و پریسکوپ رو تنظیم کنم.

صدایش افت و خیز داشت. گفت: امّا کم نیاوردم، جای توپچی نشستم. به راننده گفتم جایی بایسته که بتونم تانک رو ببینم. با اوّلین گلوله منهدمش کردم.

دستم را روی شانه اش گذاشتم.

- آفرین قهرمان! الان اینجا چیکار میکنی؟ چرا نرفتی بیمارستان مداوا بشی؟

دستشرا روی زانوهايش گذاشت. بلند شد و گفت: نمیخواد، همینجا پانسمان کردیم. برم چایی بیارم تا گلویی تازه کنی.

چند روز بعد مواضع خودمان را جلوتر بردیم. آنجا سه خدمه ی تانک تی72 عراقی را دیدم که جلو تانک سوخته بودند. سوختگی آنها به قدری عمیق بود که عراقی‌ها نتوانسته بودند جنازه ها را جابه جا کنند. کنجکاو بودم که بدانم تانک تی 72 ضد گلوله چطور آتش گرفته است. به داخل تانک رفتم. گلوله ی ثاقب تانک چیفتن از فاصله ی بیست سانتیمتری لوله ی توپ و جایی که حفاظ ضدگلوله نداشت، به اندازه پنج سانتی متر برجک جنگی را سوراخ کرده بود. گلوله پس از ورود در داخل برجک دور زده بود. آنقدر چرخیده بود تا همه ی وسایل سوراخ شود و آتش بگیرد. در نهایت به اندازه ی یک نخود شده و به آهنی گیر کرده بود. دیدن این صحنه برایم تجربه جالبی بود.

 

شنیدم پنجم مهرماه 1360 عملیات ثامن الائمه آغاز شد و بعد از شش روز نبرد به پایان رسید. این عملیات نقطه عطفی در تاریخ جنگ بود؛ زیرا از یک سو نتیجه ی سال اوّل جنگ و اوج نبردهای نیمه گسترده محسوب می‌شد و از سوی دیگر عامل تحول استراتژیک در جنگ و اولین گام از نبردهای آزادسازی به حساب می آمد. این عملیات با فرماندهی مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش از چهار محور انجام شد که دارخوین و فیاضیه محورهای اصلی عملیات بودند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده