سیری در خاطرات شهید مقبل؛
«شهید ســیدمحمدجعفر مقبل» از شهدای دوران انقلاب است که از او روایت شده است: «روزی که به شهادت رسید، شجاعانه پیشاپیش همه بود.»

شهیدی که با صدای اذان چهر هاش تغییر می کرد


به گزارش نوید شاهد البرز: «شهید ســیدمحمدجعفر مقبل»، دوازدهم آذر، ۱۳۳۴ در شهرســتان خرمشــهر چشم به جهان گشود. پدرش ســیدجلال و مادرش خدیجه نام داشــت. تا پایان دوره کارشناســی در دانشگاه تهران درس خواند. بیستم آبان ۱۳۵۷ در زادگاهش هنگام شرکت در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی با اصابت گلوله به قلب، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای همان شهرستان به خاک سپردند.

روایتی از برادر و همراه شهید در مبارزات انقلابی:

برادرم، سید محمدجعفر در حین تحصیل راننده سرویس مدرسه مذهبی رفاه نیز بود. مدرسه‌ای که چند ماه بعد از شهادت او، امام (ره) رهبر شیعیان جهان در بهمن ۵۷ اولین بار در آنجا مأوا گزیدند. شهید مقبل فعالیتش را علیه رژیم سفاک پهلوی را در تهران با پخش کتاب‌های مذهبی و اعلامیه‌های امام (ره) آغاز کرد. او اینکار را با موتوری که داشت انجام می‌داد و چندین بار تحت تعقیب سواک قرار گرفت.

 او همچنان به فعالیت‌های ضدرژیمی خود ادامه داد تا سال ۵۷ که در آن هنگام مردم اکثر شهر‌ها قیام کرده بودند. به نقل از برادر شهید در روز عید قربان سال ۵۷ به مسجد امام صادق (ع) رفته بود و برای نماز مردم زیادی آمده بودند. سرباز‌های رژیم و نفربرهایشان در خیابان‌ها مستقر بودند. من و محمدجعفر وارد مسجد شدیم، وضو گرفتیم ولی ناگهان دیدیم که یک تانک کوچک لوله توپش را به سوی درب مسجد گرفت و گفتند که همه مردم باید از مسجد خارج شوند؛ والا اینجا را به توپ می‌بندیم.
پیش نماز از مردم خواست که مسجد را ترک کنند. همه مردم با اعتراض و داد و فریاد از مسجد خارج شدند که ناگهان شهید مقبل از زیر کتش یک دسته اعلامیه به هوا پرتاب می‌کند و در آن لحظه یکی از جوان‌ها به وسط خیابان رفت و با شجاعت جلوی سرباز‌ها فریاد زد تا شاه کفن نشود این وطن، وطن نشود و همه مردم ریختند در خیابان‌ها و شهید  مقبل پیشاپیش همه بود.
 ساعت ۱۱ صبح به سرباز‌ها دستور حمله و آتش دادند. صدای تیراندازی‌ها از گوشه و کنار شهر به‌گوش می‌رسید. همه جا شلوغ شده بود. برادرم برای شعار‌هایی که می‌داد در بین مردم بسیار مشخص بود و خیلی زود رژیم شاه او را شناسایی کردند. سرباز‌ها جوان‌ها را دنبال می‌کردند و من به خانه یکی از دوستانم پناه بردم و از شهید مقبل جداشدم. هنگام اذان بود داشتم به خانه برمی‌گشتم کمی سرو صدا خوابیده بود. در یکی از خیابان‌ها جیپ ارتشی را آتش زده بودند، اما باز هم صدای تیراندازی می‌آمد. وقتی به خانه برگشتم بعد از دو سه ساعت به ما خبر دادند که برادرم سید محمد جعفر را با تیر زده‌اند و به شهادت رسیده است. او در جلسات مخفیانه و شبانه آموزش قرآن و احکام شرکت می‌کردند ولی در بیشتر شدن این جلسات داشتند.

 برادرم ذکر لبش این بود که نباید بگذاریم رهبرمان (در آن زمانی که در تبعید بود) در کشور غریب احساس کند پشتش خالی است باید سنگر‌ها را پرکنیم. محمدجعفر بسیار بر حفظ حجاب خواهرانم و مادرم داشت و همیشه از همه ما می‌خواست با حفظ حجاب که بهترین اسلحه زنان است مشت محکمی به دهان این رژیم بزنیم.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده