دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۵۴

محمد لري نيا، از سيرجان به جرم نگهداري يك تيغ اره ي شكسته، مدتها در اردوگاه موصل چهار زنداني بود و مورد ضرب و شتم واقع شد. هر لحظه كه از شدت ضربات بي هوش مي شد، يك سطل آب سرد روي او مي پاشيدند و او را به هوش آورده و شكنجه را آغاز مي كردند. او را بدن خيس و پس از تحمل شكنجه هاي بسياردر زمستان زير پنكه ، در يك اتاق سيماني سرد، قرار داده و پس از آن مرحله ي ديگر شروع مي شد. سرانجام ف تيغ اره نصفه و شكسته كه شايد لري نيا از وجود آن نيز خبر نداشت، ضميمه ي پرونده شد واو را براي بازخويي به بغداد منتقل كردند.
حسين مختاري، ز ماحان و بسيجيان جوان كرج آن چنان در اردوگاه شكنجه شد كه لاله هاي گوش از شكست و حدود چهل روز سياه بود.چند سرباز از جمله كريم معروف به كريم رقامي از را در حمام به طور دسته جمعي شكنجه كردند.
آذرماه سال شصت و دو، در موصل يك ، حدود چهار صد نفر از ناحيه سرودست و چشم و ديگگر اعضاء مجروح شدند.اين عزيزان ، از اسراي عمليات رمضان بودند كه چها نفر از عزيزترين آنها شهيد شدندو مطلوم ترين آنها سر مباركش با ضربه ي بلوك به شد.
خليل ، معروف به يعقوب، از برادران سپاهي خطه ِ آذربايجان، در موصل، زير ضربات كابل ، شوك الكتريكي ، چوب خيزران و اجاق برقي جان به جان آفرين تسليم كرد. دشمن، براي توجيه عمل زشت خود، عقربي روي پيكر شهيد انداخته و به نماينده ي صليب سرخ گفته بودند عقرب او را گزيده است.
در سال 1363 سلمان زاد خوش به اتهام اذان و نماز ، دواده روز زنداني شد. پانزده نفر ، سه نفر ، سه نفر باا چوب و كابل و فانسقه و شيلنگ به كف پاي او مي زدند. به خاطر اينكه او همشه پاي برهنه روي ريگها و سيمانها قدم مي زد، پوست كف پايش كلفت شده بود. او ضربات وحشيانه ي دشمن را تحمل كردو لذت شنيدن يك آخ را بر دل آنان گذاشت.
مقاومت او بر خشم و كينه ي دشمن افزود . او را از فلك باز كردندو روي زمين سيماني و سرد زندان خوابانيدند. دو سرباز ، روي كتفها و پاهاي سلمان نشستند. در آن زمان ، كابلها باهمان شدت و حتي محكمتر بر كف دستهاي سلمان كه روي زمين قرار داشت، فرود مي آمد.
به اسشان گفته بودند بگو « خميني دجال» و او گفته بود« خميني نجار». يكي از سربازان دشمن، با دست اشاره به اره كردن كرده، گفته بود: « مي گويد خميني نجار»
اين گفته باعث شدت صربات كابلها شد او با آخرين ضربات تعادل خود را از دست داده و بياختيارو درحال بلو بلو خوردن به طف افسر عراقي مي رود. او خيال كرده كه اين اسير خيال حمله به او را دادر. از اين رو ، مشت حكم به چشم و پيشاني او كوبيده بود كه ابروو پوست بالاي چشم چپ اسشان شكافته شد. زماني كه به خوش آمر، خود را روي تخت بيمارستان يافت. بعدها نيز برهكار شد كه چرا موضوع را به نماينده صب صرخ گفتي!
حاج حمدالله دكامي زاده ، به پشت محوطه اردوگاه منتقل شدو آن چنان مورد هجوم دشمن قرار گرفت كه هنگام برگشتن، خون از گوشهايش مي چكيد. خون شيار باز كرده و از بغل صودت او به زمين مي يخت . اگر اندام قوي هيگل ورزشگاري او نبود بي شك بايد روي بيماربر، توسط ديگران ،به آسايشگاه بر مي گشت.
محمود شرافتي براي جريان راديو به بيرون از اردوگاه برده شد. هنگام بازگشت، توان راه رفتن نداشت، او خود را به سختي جلو مي كشيد و به محض اينكه داخل محوطه اردوگاه رسيد، كنار ديوار تكيه داد. در واقع ديوار بود كه پيكر شكنجه كشيده و ضربه ديده او را نگه مي داشت.
حسن رجايي ، به اتهام اينكه به فرمانده عراقي گفته بود نانها خمير هستندو براي اثبات ادعاي خود يك نان خمير نشان فرمانده داده بود، در زمستان سرد زداني شد و چشمانش از سرما ، خواب به خود نديد. وقت و بي وقت، كليدي در قفل زندان مي چرخيدو ضرب و شتم او را شروع مي كردند. و هر بار خوني كه در رگهاي بي رمق اسير جريانش كند شده بود، بر سقف و در و ديوار زندان فواره مي زد.
اضطراب و اذيت و آزار و كمبود غذا باعث شده بود كه حدود چهار صر نفر ناراحتي معده پيدا كنند. تعداي منتظر عمل جراحي و تعدادي تحت درمان و پرهيز و كساني نيز بهاميد مداوا در ايران، شب را به درد به صبح مي رساندند. التهاب معده و ناراحتي ها ي كوچك ديگر سواي از اين چهار صد مورد بود.
دكتر رضا ، مسئول بهداري و اهل نجف آباد ، آسايشگاه به آسايشگاه مي چرخيد و آمار پرده هاي گوشي را كه از اسيران پاره شده و به درمانگاه ممراجعه كرده بودند ارائه مي داد. او خواهشو التماس مي كرد كه وقتي سرباز عراقي را مي بينيد، جلوي او در نياييد و مسيرتان را عوض كنيد.
همه به خوبي مي دانستند كه دشمن اگر شده ، حتي ته اتهام نفس كشيدن، شربو شتم را ادامه مي دهد، وليدوستان معتقر بودند با ندمش بيتر مي توان از شدت و فزوني اين شكنجه هاي كم كرد. در يك هفته ، به طور بقريب ،پانزده پرده گوش پاره شد.
اسراي عملياب والفجر مقدماتي را پس از مدتي به اردوگاه موصل چهار آوردند. دشمن براي زهر چشم گرفتن و ايجاد ترسو رعب، كوچه اي از سربازان خود درست كرد . هر اسير پايش به زمين نرسيده و سختي و نيگيني زمين را حس نگره با تمام وجود دادمنشيو قساوت دشمن را ضربات چوب خيزران ، كابل، فانسقه، ميلگرد، لولهو مشت و لگد حس مي كرد.
شكنجه و تنبيه ، چنان شدت داشت كه گويي قيامتي برپا شده .اردوگاه به لرده آمده بود و هر كس بياختيار اشكش جاري مي شد. در آن ساعات، آرامشو خونسردي وجود نداشت. يكي دعا ميكرد و ديگري نماز ميخواند. گروهي زانوي ماتم بغل گرفته بودند. صراي آه و ناله و فرياد لحظه اي قطع نمي شدو ناگهان با صدا و جيغي ف پشت همه مي لرزيد و پس از آن صداها شدت مي يافت. فرداي آن شب ديافتيم كه حرقه ي چشم يكي از عزيزان جهرمي را از كاسه درآورده اند. ضربه ي كابل گره خورده ف چشم او و عيزي ديگري را بركاند.
مقداد ف از درجه داران وظيفه ي اردوگاه، پس از شنيدن پيام صدام مبني بر ترخيص افرادي كه ده سال مدت وظيفه و احتياط خود را بدون غيبت گذرانده اند، پشت پيجره ي آسايشگاه پيج يا شش رفت و از اسيري كه چشم خود را از دست داده بود، حلاليت طلبيد. به او گفته بودند: چگونه چشم اسيري رادر غربت در آوردي و اكنون حلاليت مي طلبي؟!جالب اينجاست كه مقداد سئوال كرده بود فرد ديگري كه آن شب چشمش در آمد ، به كدام اردوگاه رفت!
مرتضي افتتاحي ، از برادران استان كرمان، در پي بيماري ساده ي يرقان وآثارضرب و شتم دشمن، مورد بيمهري پزشكان عراقي قرار گرفت و توجهي به او نشد. او در آخرين لحظات، نصف دانه يپياز اشتها كرده بود و خصم از هما ن نيز ابا كرد. او در غربت ف اردوگاه را به ماتم كشيد و جان به جان آفرين تقديم داشت.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده